انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹ و حذف رقبا

[print_link]

انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹ و حذف رقبا

بازخوانی اولین گزارش مستقل دربارهٔ انقلاب فرهنگی در ماهنامهٔ لوح

گفتگو با مهرک کمالی
۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

زمان مطالعه: 24 دقیقه

null

ماهنامهٔ آموزشی لوح، تیر ۱۳۷۷-مهر ۱۳۸۲، سردبیر: محمد قائد

ماهنامهٔ آموزشی لوح در ۱۵ شماره‌ای که منتشر شد تمرکزش را بر مسائل نظام آموزشی ایران گذاشت. در یادداشت شمارهٔ اول آن به‌قلم سردبیر می‌خوانیم: «زمینهٔ اصلی این ماهنامه آموزش رسمی در مدرسه و در دانشگاه است، اما دامنهٔ بحث‌های خودآموزی و آموزش غیررسمی را نیز دربرمی‌گیرد… و خواهد کوشید به یادگیری و آموزش به‌عنوان روند و فعالیت بپردازد». از جمله مباحثی که در این نشریه دنبال شد انقلاب فرهنگی و پیامدهای آن بود.

null

دربارهٔ مهرک کمالی

مهرک کمالی دانش‌آموختۀ کارشناسی و کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی از دانشگاه تهران و دکترای مطالعات خاورمیانه و آفریقای شمالی از دانشگاه آریزونا و مدیر برنامه فارسی گروه زبان­‌ها و فرهنگ­‌های خاور نزدیک و آسیای جنوبی در دانشگاه ایالتی اوهایو است. علاوه بر فعالیت‌های علمی و پژوهشی، او در فضای سیاسی و اجتماعی نیز فعال است و مقاله‌ها و گزارش‌هایی چند در حوزهٔ سیاست و جنبش‌های سیاسی در ایران تهیه کرده‌ است.

انقلاب فرهنگی در ایران که چهارده ماه پس از انقلاب سال ۵۷ کلید خورد در وهله اول به‌قصد برخورد با اساتید و دانشجویان سکولار و چپ آغاز شد و به جریانی گسترده‌تر برای بازنگری دروس دانشگاهی، اسلامی‌سازی فضای دانشگاه، و گزینش ایدئولوژیک اساتید و دانشجویان و سرانجام بومی‌سازی/اسلامی‌سازی و تولید علوم اجتماعی غیرغربی بدل شد. بازخوانی این پدیده را باید بازخوانی وضعیت حال آکادمی در ایران دانست و انقلاب فرهنگی نه واقعه‌ای پایان‌یافته که مستمر در طول این چهل‌وچند سال بوده و جمهوری اسلامی وجوه مختلف آن را از بهار ۱۳۵۹ تا امروز در مقاطع گوناگون، با شدت و ضعف، پی گرفته است. در گفتگویی که با مهرک کمالی انجام داده‌ایم از او که در سال‌های ۱۳۷۷ تا ۱۳۷۹ به‌عنوان روزنامه‌نگار با برخی از رهبران فکری و میدانی انقلاب فرهنگی مصاحبه کرده و در انتشار پرونده‌ای در خصوص این انقلاب در ماهنامهٔ آموزشی لوح مشارکت داشته دربارهٔ مطالب لوح پرسیده‌ایم که نخستین گزارش مستقل دربارهٔ انقلاب فرهنگی ایران محسوب می‌شود. به‌علاوه، نگاه خودش را به واقعهٔ انقلاب فرهنگی هم جویا شده‌ایم.

 

شما در ۱۳۷۷ همکاری‌تان را با ماهنامهٔ لوح که آقای محمد قائد تازه آن را راه انداخته بودند شروع کردید و در شمارهٔ سوم آن سراغ پروندهٔ انقلاب فرهنگیِ سال ۱۳۵۹ رفتید. چرا این موضوع انتخاب شد؟ آیا شما خودتان زمان انقلاب فرهنگی دانشجو بودید؟ تجربه‌ای از انقلاب فرهنگی داشتید؟

این که به سراغ انقلاب فرهنگی رفتیم یک دلیل شخصی داشت و یک دلیل پژوهشی. از نظر شخصی، در نوجوانی از جمله افرادی بودم که در برابر انقلاب فرهنگی مقاومت کردند. اول اردیبهشت ۱۳۵۹، روز اول انقلاب فرهنگی، جلوی دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه شیراز بودم و عصر آن روز در دانشکدهٔ ادبیات با دوستانم بازو‌به‌بازو بودیم. تنها چهارده سالم بود. دست‌هایمان را بالای سرمان می‌بردیم و کف‌زنان فریاد می‌زدیم «اتحاد، مبارزه، پیروزی». فردایش، هر دوی این دانشکده‌ها تسخیر شده بودند و جنگ حزب‌اللهی‌‌ها و پاسداران و کمیته‌چی‌ها با دانشجوها به دبیرستان عشایری شیراز و خیابان‌های اطراف کشیده ‌شد. عصر همان روز، فالانژها (حزب‌اللهی‌ها) در چهارراه پارامونت به من سنگ زدند. سنگ به پشت گوشم خورد و گیجم کرد. داشتم دوان‌دوان و گریان از مهلکه فرار می‌کردم که هوشنگ محب‌پور مرا دید و به بیمارستان نمازی برد. هوشنگ رفیق و بزرگترم بود که بعدتر در ۱۳۶۱ به دست جلادان جمهوری اسلامی شهید شد. پشت گوشم را پانسمان کردند و دیروقت شب بود که هوشنگ مرا به خانه رساند. پدر و مادرم، نگران، جلوی در خانه ایستاده‌ بودند. شب را بین خواب و بیداری و درد و بی‌حسی گذراندم. صبح که بیدار شدم، طرف راست صورتم به اندازهٔ یک متکا ورم کرده ‌بود. لباسم را پوشیدم که بروم؛ دلم در خیابان بود.

به جز زخمی که آن روز خوردم و از دست دادن دوستانم که اخراج، اعدام، و زندانی شدند، خودم هم از قربانیان انقلاب فرهنگی و گزینش آن بودم.در کنکور شرکت می‌کردم اما در گزینش رد می‌شدم. تا ۱۳۷۵ که بساط گزینش برای دورهٔ کارشناسی برچیده شد نتوانستم به دانشگاه بروم و وقتی وارد دانشگاه شدم که هم‌دوره‌ای‌هایم ۱۳ سال از من جوان‌تر بودند. 

و اما دلیل پژوهشی‌اش این بود که قبل از کار کردن روی انقلاب فرهنگی، در لوح گزارشی تحقیقی را دربارهٔ جدایی آموزش پزشکی از آموزش عالی و الحاق آن به وزارت بهداشت کار کردیم که در شمارهٔ دوم مجله منتشر شد. آنجا سراغ  جزییات این تغییر رفتم که نتیجهٔ مستقیم انقلاب فرهنگی بود. مذاکرات مجلس را به‌دقت خواندم و با ایرج فاضل (وزیر آموزش عالی در زمان تفکیک فوق در ۱۳۶۴) و منتقدان آن، محسن ساغری (رییس پیشین دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران)، و خسرو پارسا (جراح مغز و اعصاب) مصاحبه کردم. خسرو پارسا در مصاحبه‌اش می‌گوید که هدف از این طرح وابسته‌ کردن پزشکان به دولت، حذف پزشکان آگاه، و کارمند کردن کادر پزشکی بوده و این یعنی کاستن از قدرت سیاسی و اجتماعی پزشکان. در همین تحقیق و مصاحبه‌ها بود که دریافتم این تغییرات در خدمت یکی از اهداف مهم انقلاب فرهنگی یعنی کاستن از قدرت متخصصان بوده است. در گفتگو با قائد به این نتیجه رسیدیم که لازم است به عقب برگردیم، به انقلاب فرهنگی، تا بفهمیم معنای این تغییرات چیست. 

پس این واقعه را به نوعی تجربه کرده بودید و در زمان تهیهٔ گزارش چون دانشجو شده بودید پروندهٔ آن هنوز برایتان باز بود. آقای قائد به موضوع چطور نگاه می‌کرد؟ در ضمن بگویید چطور در این دوره با ماهنامهٔ لوح آشنا شدید؟  

در  ۱۳۷۷ چند مقاله‌ای از من در ماهنامهٔ جامعهٔ سالم منتشر شده بود. روزی به دفتر این ماهنامه در خیابان گیشا رفتم تا زنده‌یاد فیروز گوران، سردبیر ماهنامه را ببینم. وقتی حرف‌هایمان را زدیم و داشتم بیرون می‌آمدم گوران پرسید می‌خواهی جدی‌تر کار مطبوعاتی کنی؟ گفتم تا چه باشد و کجا. گفت محمد قائد امتیاز ماهنامه‌ای آموزشی به نام لوح را گرفته و کسانی را می‌خواهد که کمکش کنند. غافلگیر شده بودم. شنیده بودم قائد از بهترین روزنامه‌نگاران ایران است، می‌دانستم در روزهای انقلاب عضو شورای سردبیری روزنامهٔ آیندگان بوده و در کتاب ‌جمعه با احمد شاملو همکاری داشته، اما چیزی که از او تا آن زمان چشمم را گرفته بود ترجمهٔ بسیار خوب کتابی بود به اسم رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی از ویلیام وردن. قرار شد گوران مرا به قائد معرفی کند و کرد. هفته بعدش کار با ماهنامه لوح را شروع کردم و دست راست قائد شدم.

پاییز ۷۷ بود که شادروان حسین شهیدی به ایران آمد. او استاد علوم ارتباطات بود و در حوزهٔ رسانه‌ پژوهش می‌کرد. برای اولین‌بار دیدمش. به پیشنهاد قائد برای ما لوحی‌ها که سیستماتیک درس روزنامه‌نگاری نخوانده بودیم دوره‌ای آموزشی در یک هفته برگزار کرد و جزوه‌های درسی‌ای را که برای بی‌بی‌سی تهیه کرده بود به ما داد و چند کارگاه مختلف برایمان راه انداخت. استادان‌مانْ علاوه بر شهیدی، فیروز گوران، حسن نمکدوست (معاون سردبیر نشریهٔ پیام امروز)، شادروان مهدی فرهمند (از مطبوعاتی‌های قدیمی) و، اگر درست به یاد داشته باشم، سردبیر روزنامهٔ اطلاعات در دوران انقلاب، علی ذرقانی (موسس و مدیرمسئول ماهنامهٔ صنعت حمل‌ونقل)، و یکی دو نفر دیگر بودند که متأسفانه نامشان را به یاد نمی‌آورم. 

دربارهٔ فضا و شرایطی بگویید که سراغ موضوع انقلاب فرهنگی در ماهنامهٔ لوح رفتید؟

مطالب لوح همه دربارهٔ وضعیت نظام آموزشی بود. همان‌طور که گفتم، چیزی که توجه قائد را جلب کرده بود جدا کردن آموزش پزشکی از آموزش عالی بود که به سال ۱۳۶۴ و بعد از انقلاب فرهنگی برمی‌گشت. از آنجا بود که  رسیدیم به بحث انقلاب فرهنگی. ضمن اینکه جامعه هم تشنه بود واقعیت‌ را بداند. اینها همه به انتشار اولین گزارش مفصّل مستقل دربارهٔ انقلاب فرهنگی در چند شمارهٔ ماهنامهٔ لوح انجامید. تا شمارهٔ چهارم، کار تحقیق و مصاحبه را من و غلام‌رضا معصومی با هدایت قائد پیش می‌بردیم و از شمارهٔ پنجم معصومی کنار رفت. 

هدف ما از این سلسله گزارش‌ها پاسخ دادن به عطش نسل جدید به دانستن واقعیت انقلاب فرهنگی بود، عطشی که پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و روی کار آمدن خاتمی و شکوفایی مطبوعات بیشتر احساس می‌شد. به نظر محمد قائد، خصلت اصلی تاریخ و جامعهٔ ما «گسست» و «جنگ خرده‌فرهنگ‌ها» بود— و هست. از نگاه او، پیگیری و بازنماییِ انقلاب فرهنگی با نیاز تاریخی-اجتماعیِ غلبه بر‌ «گسست» تطابق داشت. یادم هست که در مطلبی با عنوان «مرغ‌های سیاه، مرغ‌های سفید: تخم‌های دوزرده» همان موقع‌ نوشته بود که محیط فرهنگی ما مثل شن روان است که حتی رودخانه‌های بزرگ هم در شن‌هایش گم می‌شوند، چه رسد به جویباری کوچک.[1]قائد در «مرغ‌های سیاه، مرغ‌های سفید: تخم‌های دوزرده» می‌نویسد: «واقعیت دردناک جوامعی مانند ایران این است … Continue reading  

آن‌چه قائد می‌گفت از این لحاظ مهم بود که طرفداران خمینی و فعالان انقلاب فرهنگی مدافع دو «گسست» بودند. اول، گسست از دانشگاه‌ به معنای موجود و دور کردن آن از روند معمول تحقیق و تدریس و مقید کردن آن به اسلام سیاسی. دوم، غلبه در جنگ خرده‌فرهنگ‌ها و تحمیل گسست از اندیشهٔ سکولار و فراهم آوردن زمینه‌های حذف نظری و سرکوب فیزیکیِ حاملان آن. 

به نظر من انقلاب فرهنگی دنبالهٔ تسخیر سفارت امریکا در آبان ۱۳۵۸ به‌دست دانشجویان پیرو خط امام بود. مدل این بود: کسانی، ظاهراً خودجوش و از روی احساس مسئولیت و تعهد، کاری می‌کنند که خواست حکومت است اما در ابتدا نمی‌‌خواهد آن را گردن بگیرد. با تسخیر سفارت، طرفداران خمینی نیروهای چپ و ضدامپریالیستِ رقیب را از لحاظ نظری خلع سلاح کردند و با انقلاب فرهنگی در جهت حذف فیزیکی آنها گام برداشتند. تقلاهای سیاست‌گذاری برای اسلامی کردن دانشگاه‌ها رویهٔ حرکت بود و در عمقْ چالش‌های سیاسیِ جدی و ارادهٔ قویِ سرکوب جریان داشت. این فقط حرف من نیست، در مصاحبه‌هایی که از طرف لوح با محمد ملکی، صادق زیباکلام، و مرتضی مردیها کردم، هر سه با من موافق بودند و هدف اصلی انقلاب فرهنگی را در درجهٔ اول حذف رقبای قویِ سیاسی و دانشجویان فعال می‌دانستند.  

هدف ما از این سلسله گزارش‌ها پاسخ دادن به عطش نسل جدید به دانستن واقعیت انقلاب فرهنگی بود، عطشی که پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ و روی کار آمدن خاتمی و شکوفایی مطبوعات بیشتر احساس می‌شد. به نظر محمد قائد، خصلت اصلی تاریخ و جامعهٔ ما «گسست» و «جنگ خرده‌فرهنگ‌ها» بود— و هست.

انقلاب فرهنگی بعد متوجه پاکسازی اساتید شد. این پاکسازی قرار بود مانع از حضور و ادامه کار اساتید و تحصیل دانشجویان منتقد شود. ضمن مروری بر روند انتشار گزارش‌های لوح، بفرمایید دربارهٔ پاکسازی اساتید به چه نتیجه‌ای رسید؟  

گزارش‌های لوح از انقلاب فرهنگی از شمارهٔ سوم ماهنامه (بهمن ۱۳۷۷) شروع شد و تا شمارهٔ هشتم (خرداد ۱۳۷۹) ادامه یافت. این گزارش‌ها بر تحقیقات آرشیوی، کتابخانه‌ای، و مصاحبه متکی بود. تا آن‌جا که می‌توانستیم، با دست‌اندرکاران و سازمان‌دهندگان این حرکت مصاحبه‌ کردیم.  اولین بخش گزارش با عنوان «ستاد انقلاب فرهنگی: از آغاز تا بازگشایی دانشگاه‌ها» منتشر شد. با استناد به گفته‌های مسئولان ستاد در فاصلهٔ انقلاب فرهنگی و سال ۶۳ که شورای‌ عالی انقلاب فرهنگی رسماً کار خود را آغاز کرد، خواننده در می‌یابد که دغدغهٔ اصلی آنها شناسایی اساتیدی است که با حکومت همگام نیستند اما روش‌ کارشان بسیار بچگانه بود. عبداالکریم سروش در ۱۳۶۰ در مصاحبه‌ با ماهنامهٔ دانشگاه انقلاب گفته بود که آنها  پنجاه نکتهٔ منفی در دانشگاه‌ها فهرست کرده بودند و با معکوس کردن آنها و با به وجود آوردن نقیض آنها خطوط اصلی دانشگاه اسلامی آینده را مشخص کردند. ما این مصاحبه را در ۱۳۷۷ در مطلع گزارش بازنشر کردیم. او آنجا گفته بود که کمیته‌های برنامه‌ریزی ستاد کورمال کورمال پیش می‌رفتند: «یک چراغ به دست می‌گیریم و یک قدم جلو می‌رویم و بعد در قدم بعدی، قدم بعدی خودمان را روشن می‌کنیم…».[2]مصاحبه با عبدالکریم سروش، ماهنامه دانشگاه انقلاب، شماره ۳ و ۴، سال ۱۳۶۰ نقل از ماهنامه آموزشی لوح، شماره ۳، … Continue reading   

با همین بی‌فکری‌ها بود که حذف رقبای سیاسی و نظری و آیندهٔ دانشگاه را رقم زدند. آزادی آکادمیک، برنامه‌ریزیِ بلندمدت، یا اندیشهٔ انتقادی اصلاً مورد توجه نبودند. سروش دربارهٔ نقش «تعهد» و «تزکیه» در حکم کلید رمز انقلاب فرهنگی می‌گفت به استادان غیرمذهبی، هر چند متخصص، اعتمادی نبود. باید گذشتهٔ افراد و منش فردی آنان و عقایدشان بررسی می‌شد. ملاک‌های ستاد انقلاب فرهنگی برای گزینش استاد، به تعبیر سروش، «یکی تقواست، یکی مقدم دانستن تزکیه است بر علم، یکی توأم کردن ایمان با تخصص است، یکی عدم ارتزاق به علم است…». این جهان‌بینی بعدها به تأسیس دانشگاه تربیت مدرس انجامید که در عمل همان استادان کمتر متعهد را مأمور تربیت استادان دیگری می‌کرد که قرار بود در ادامه به دانشجویان درس بدهند.[3]همان در «نمره دادن به استاد در ستاد انقلاب فرهنگی»، ماهنامه آموزشی لوح، شماره ۴، فروردین ۱۳۷۸، صفحه ۳۱-۳۲.

اولین مصاحبه را غلامرضا معصومی با غلامعباس توسلی، استاد جامعه‌شناسی دانشکدهٔ علوم اجتماعی دانشگاه تهران، کرد که در شمارهٔ چهارم لوح، فروردین ۱۳۷۸، چاپ شد. بعد از اردیبهشت ۱۳۵۹ و بسته شدن دانشگاه‌ها، توسلی در مقام سرپرست برنامه‌ریزی رشته‌های علوم انسانی در ستاد انقلاب فرهنگی فعالیت داشت. اهالی حوزهٔ علمیه در رشته‌های علوم انسانی ادعاها داشتند و خواستار نظارت بودند. توسلی می‌گوید: «کمیتهٔ حوزه و دانشگاه پدید آمد و قرار شد استادانی از دانشگاه و صاحب‌نظرانی از حوزه در یک کار مشترک محتوای رشته[های علوم انسانی] را بررسی کنند».[4]غلامرضا معصومی. مصاحبه با غلامعباس توسلی «ستاد انقلاب فرهنگی: تجدید نظر در برنامه‌های دانشگاهی»، ماهنامهٔ … Continue reading توسلی عضو نهضت آزادی ایران بود که غرب‌گرا محسوب می‌شد و در آن زمان مغضوب حاکمیت و رانده‌شده از حکومت بود. برداشت ما این بود که با همهٔ اختلافاتی که وجود داشت، توسلی در همکاری با اسلام‌گرایان علیه چپ‌گرایان و سکولارها، در سلب استقلال دانشگاه‌ها، و در تدوین به‌اصطلاح «علوم اسلامی» تردید به خود راه ‌نداده بود.

در بررسی‌هایتان، دربارهٔ دانشجویان تعلیقی و اخراجی به چه مواردی دست یافتید؟

برای آمار دانشجویان تعلیق و اخراج شده‌ بخشی از مقالهٔ توفیق گلی‌زاده را منتشر کردیم که نشان می‌داد بیش از ۵۷ هزار دانشجو معلق یا اخراج شده‌اند. موضوع ساده است، در سال تحصیلی ۱۳۵۹-۱۳۵۸ که سال بسته شدن دانشگاه‌ است بیشتر از ۱۷۴ هزار دانشجو در دانشگاه بود و در سال بازگشایی، یعنی سال تحصیلی ۱۳۶۲-۱۳۶۱، تعداد ثبت‌نام‌شده‌ها کمی بیشتر از ۱۱۷ هزار نفر اعلام شد. این یعنی، ۵۷ هزار دانشجو از صحنهٔ دانشگاه ناپدید شدند. تعداد فارغ‌التحصیلان هم مؤید این آمار است که از  ۴۳،۲۲۱ نفر در ۱۳۵۹-۱۳۵۸ به ۵۷۹۳ نفر در ۱۳۶۲-۱۳۶۱ کاهش یافت. بنابراین دانشگاه رنگین‌کمانِ جامعهٔ سیاسی ایرانِ آن روز بود.[5]این مطلب با عنوان «طرحی از فرآیند تاریخی آموزش و پروش و نقش دولت» در شماره‌ٔ هفتم لوح منتشر شد. 

با اساتید اسلامی هم مصاحبه کردید. آنها اهداف انقلاب فرهنگی را چطور توصیف کردند؟

من با صادق زیباکلام هم مصاحبه کردم. مصاحبه با عنوان «رسماً و علناً حلالیت می‌طلبم» منتشر شد و زیباکلام اذعان کرد که هستهٔ اصلی انقلاب فرهنگی نابودی آزادیِ آکادمیک به‌بهانهٔ تولید و ترویج علم اسلامی بوده است. او گفت سال ۱۳۶۰ اگر می‌گفتید چیزی به نام جامعه‌شناسی اسلامی وجود ندارد، خود دکتر سروش شما را شقّه می‌کرد، حالا دیگران به کنار. گفت در سال ۱۳۶۰ کسی جرأت نمی‌کرد به دکتر توسلی بگوید جامعه‌شناسی اسلامی یعنی چه. البته در ادامه هم گفت که خودش هم آن زمان به‌واقع فکر می‌کرده نوعی مدیریت بازرگانی وجود دارد که به درد ایران می‌خورد و نوع دیگری از آن به درد واشنگتن می‌خورد اما دیگر متوجه شده سخن از این غیرعلمی‌تر و احمقانه‌تر وجود ندارد.[6]مهرک کمالی. مصاحبه با صادق زیباکلام. «رسناً و علناً حلالیت می‌طلبم». ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۵، مهر ۱۳۷۸، … Continue reading اما تا آقایان سروش و توسلی و زیباکلام به این نتیجه برسند، هم‌اندیشانشان در نهاد‌های امنیتی هزاران نفر را از دانشگاه‌ها اخراج کردند، به زندان انداختند، و به دار آویختند. بسیاری هم از کشور گریختند. با برنامه‌ریزی ستاد انقلاب فرهنگی و در سطح آکادمیک، استقلال دانشگاه‌ها و آزادی تحقیق از دست رفت و راه برای غلبهٔ خرافات و اندیشه‌های ضدعلمی باز شد.

مصاحبه مفصّلی هم با عبدالکریم سروش کردم که در شمارهٔ ششم لوح منتشر شد. چنان‌که گفتم، پیش از آن دفاع سروش را از اسلامی شدن دانشگاه‌‌ها در مصاحبه‌اش با ماهنامهٔ دانشگاه انقلاب در ۱۳۶۰ و در جریان انقلاب فرهنگی در شمارهٔ سوم لوح منتشر کرده بودیم. او هجده سال بعد در پاسخ به پرسش من در مصاحبه کوشید این دفاع را به شکلی مکانیکی با ادبیات خاص خودش توجیه کند: «… اگر چنان چیزی [علوم انسانی اسلامی] پدید‌‌ آمدنی و شدنی باشد، تنها راهش این است که یک عده افراد که اعتقادات اسلامی دارند به تولید علوم انسانی (نه تکرار تئوری‌های دیگران) بپردازند. اندیشه‌های اینها خودبه‌خود سوار تولید علمی‌شان خواهد شد و طی چند نسل ممکن است علومی انسانی که رنگ‌وبوی اندیشه‌های اسلامی داشته باشد پدید آید.»[7]مهرک کمالی. مصاحبه با عبدالکریم سروش «آخرش هم ندانستند که منزلگه مقصود کجاست» ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۶، … Continue reading سروشِ ستاد انقلاب فرهنگی سال ۱۳۶۰، به «رنگ» می‌گفت «عِطر» و از کلماتی مانند «ممکن است» استفاده نمی‌کرد. به نظر او و همکارانش در ستاد انقلاب فرهنگیْ اسلامی کردن دانشگاه وظیفهٔ اصلی‌شان بود که باید به زورِ تصفیهٔ دگراندیشان رخ می‌داد. در مصاحبه‌ای گفت: «دانشگاه‌ها می‌باید سر تا پا عطروبوی اندیشهٔ اسلامی را به خودشان بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هرگاه کسی و جوینده‌ای وارد آن بشود از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود.»[8]کلیپ ستاد انقلاب فرهنگی در یوتیوب https://www.youtube.com/watch?v=Vq1Vc5qg4uM فراتر از دغدغهٔ تحمیل این «بوی دلنواز» به مردم ایران، دل‌مشغولی اصلیِ فعالان میدانیِ انقلاب فرهنگی مانند مرتضی مردیها و وحید احمدی و نظریه‌پردازانش مثل عبدالکریم سروش و غلامعباس توسلی تثبیت حکومت و سرکوب مخالفان سیاسی بود.   

مصاحبهٔ بعدی در شمارهٔ هفتم لوح با دکتر محمد ملکی، رئیس دانشگاه تهرانِ زمان انقلاب فرهنگی، بود که با استفاده از تعبیر «انقلاب فرهنگی» برای وقایع ۱۳۵۹ در دانشگاه‌ها مخالف بود و آن را «کودتای فرهنگی» می‌دانست.[9]مهرک کمالی. مصاحبه با محمد ملکی «کسی از ما نظر نخواست»، ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۷، دی ۱۳۷۸، صفحه ۵۹. او موضوع را در پیش‌زمینهٔ دقیق تاریخیِ خودش قرار داد و با بیان رویدادها در توالیِ زمانی‌شان، چالش‌های دانشگاهیان را از روزهای اول انقلاب تا بعد از انقلاب فرهنگی تشریح کرد. به اعتقاد او دانشگاه به عنوان یکی از پایگاه‌های اصلیِ نیروهای چپ و سکولار، موی دماغ همهٔ جناح‌های حکومت از خمینی و حزب جمهوری اسلامی گرفته تا بازرگان و بنی‌صدر بود. جناح‌هایی که دستی در یا امیدی به قدرت سیاسی در چارچوب جمهوری اسلامی داشتند همه از حذف دانشگاه نفع می‌بردند.[10]همان. مثلاً، سازمان مجاهدین خلق که هنوز امیدی به یافتن جایی در ساختار سیاسی داشت در انقلاب فرهنگی بی‌طرف ماند و از موجودیت دانشگاه دفاع نکرد.

توسلی عضو نهضت آزادی ایران بود که غرب‌گرا محسوب می‌شد و در آن زمان مغضوب حاکمیت و رانده‌شده از حکومت بود. برداشت ما این بود که با همهٔ اختلافاتی که وجود داشت، توسلی در همکاری با اسلام‌گرایان علیه چپ‌گرایان و سکولارها، در سلب استقلال دانشگاه‌ها، و در تدوین به‌اصطلاح «علوم اسلامی» تردید به خود راه ‌نداده بود.

آیا ملکی دربارهٔ تعداد اساتید پاکسازی‌شده در دانشگاه تهران تحت ریاست خودش هم حرفی زد؟ این‌روزها گفته می‌شود هفتصد استاد از دانشگاه تهران در زمان تصدی او پاکسازی شدند. شما چیزی در این باره می‌دانستید؟ 

نه. ملکی حرفی در این مورد نزد. من هم در آن زمان از این موضوع اطلاعی نداشتم و قضایای اوایل انقلاب را دنبال نکرده بودم. 

محمد ملکی در مصاحبه‌اش شورای انقلاب و مهدی بازرگان را اولین مبتکر تعطیلی دانشگاه‌ها پیش از شروع انقلاب فرهنگی دانسته‌ است با این دلیل که با دیدگاه‌های مختلفی که دانشجویان دارند ممکن است برای دولت اشکالاتی ایجاد کنند. این از این حیث هم جالب است که دولت موقت در آن مقطع استعفا داده و بازرگان صرفاً عضو شورای انقلاب است. نفوذ افرادی مثل بازرگان را در این جریان چطور ارزیابی می‌کنید؟ 

استقبال بازرگان از تصفیهٔ دانشجویان و استادان چپ‌‌گرا دور از ذهن نیست اما مطمئنم که طرح انقلاب فرهنگی جایی دور از چشم بازرگان و همراهانش ریخته شده بود. در انقلاب فرهنگی ردپای خط امامی‌های حکومت بیشتر دیده می‌شود تا، به زبان آن روزها، لیبرال‌ها. البته لیبرا‌ل‌ها و سازمان مجاهدین در ائتلافی نادر و نانوشته با حزب توده نگران حذف رقبای چپ‌گرایشان نبودند و در مقابل انقلاب فرهنگی موضع عملی نگرفتند. 

با اسنادی که به‌نسبت اخیراً منتشر شده (از جمله با ارجاع به اسنادی که ملکی در کتاب دانشگاه تهران و جای پای امپریالیسم امریکا در سال ۵۹ منتشر کرد) به‌نظر می‌رسد تصفیهٔ اساتید دانشگاه با اجازهٔ طالقانی و با حکم شورای دانشگاه تهران (از جمله ملکی و صباغیان) پیرو تصفیهٔ سایر کارکنان دولت و پیش از تشکیل ستاد شروع شده و گویا ستاد هم با آن مخالفت کرده که با واکنش تند شورای دانشگاه مواجه شده. با توجه به مصاحبهٔ ملکی، نظرتان در این باره چیست؟ 

اگر منظورتان تصفیه‌های اوایل انقلاب است که ستاد انقلاب فرهنگی وجود نداشت که موافق یا مخالف آن باشد. در مصاحبه‌ای که من با ملکی داشتم، او فضای دانشگاه تهران بعد از انقلاب را ترسیم کرد اما اشاره‌ای به تصفیه‌های اولین ماه‌‌های بعد از انقلاب نداشت. در جوّ ضدشاهی آن زمان، این که شورای مدیریت دانشگاه تهران از تصفیه‌ استادهای منسوب به حکومت شاه استقبال و از آن حمایت کرده باشد چیز عجیبی نیست. موضوع جالب این است که علی شریعتمداری، وزیر وقت علوم و آموزش عالی،‌ آن زمان اصرار داشت که پروندهٔ هر استادی باید به مراجع قضایی ارجاع شود و قضات دربارهٔ پاکسازی استادان رأی دهند که حرفش پیش نرفته است. 

در دوران انقلاب فرهنگی، افرادی مثل حسن حبیبی (سخنگوی شورای انقلاب) و همین‌طور افرادی که در نشریهٔ دانشگاه انقلاب گردآمده بودند موضع به‌شدت تندرویی را در خصوص برخورد با دانشگاه و دانشگاهیان دنبال می‌کردند، طوری که گویی از اساس قصد داشتند دانشگاه را زیر رو رو کنند! نمونه‌اش اینکه حبیبی در مصاحبه‌ای که در سال ۵۸ کرد گفت که اگر قدرت داشت وزارت علوم را تعطیل می‌کرد. اما با خواندن مصاحبه‌هایی که پس از گذشت سال‌ها از آن دوران در لوح انجام دادید، به‌نظر می‌رسد برخی مواضع متعادل‌تر به‌ویژه در بین اعضای ستاد انقلاب فرهنگی هم بوده است. در عمل، در زمان پیشبرد برنامه انقلاب فرهنگی، این دوگانهٔ تندرو-میانه‌رو چقدر وجود داشت؟

اجازه بدهید پاسخ به این پرسش شما را با خواندن بخشی از گزارشمان شروع کنم:

از همان نخستین سال انقلاب سنتی شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد: گروه‌هایی ظاهراً خارج از دایرهٔ حکومت و ظاهراً دلسوز و دلسوخته، حرکتی را آغاز می‌کنند که بلافاصله تأیید می‌شود و صورت قانونی به خود می‌گیرد و در حرکت انقلاب فرهنگی نیز درست در زمانی که شکاف بین بنی‌صدر و مخالفانش روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شد، تعطیلی دانشگاه‌ها از موارد نادری بود که هر دو جناح خواستار‌ آن بودند و خیلی زود بر سر آن به توافق رسیدند.[11]ماهنامهٔ آموزشی لوح، شمارهٔ ۳، بهمن ۱۳۷۷، صفحه‌ٔ ۲۶. 

در زمان انقلاب فرهنگی ‌همهٔ جناح‌های حکومتی به اضافهٔ سازمان مجاهدین و حزب توده از تصفیهٔ دانشگاه‌ها از نیروهای چپ رقیب بدشان نمی‌آمد. از میان گروه‌های مارکسیست، تنها حزب توده بود که از همان ابتدا تمکین کرد، دفاترش را در دانشگاه‌ها بست، و از مقابله با حکومت طفره رفت. بنابراین گروه‌های ناهمگونی انقلاب فرهنگی را پذیرفتند. در درون حکومت، ‌دوگانهٔ تندرو- میانه‌رو در حد سلیقه‌های شخصی افراد مطرح بود و نه یک شکاف جدی.

دو مرکز اصلی قدرت چپ‌گرایان دانشگاه‌ها و کردستان بودند که طرفداران جمهوری اسلامی در اردیبهشت ۱۳۵۹ به هر دو حمله کردند. رهبری میدانیِ انقلاب فرهنگی به دست دانشجویان متعصبی بود که برای شریک شدن در قدرت نقشه کشیده بودند و حتماً با مراکز قدرتی مثل حزب جمهوری اسلامی در تماس بودند. کسانی که آن سال‌ها را به خاطر می‌آورند، می‌دانند که چادر بزرگی به نام «چادر وحدت» جلوی سردر اصلیِ دانشگاه تهران پایگاه فالانژها یا چماق‌دارانی بود که از سوی حزب جمهوری اسلامی سازماندهی می‌شدند و به هواداران گروه‌های سیاسی و دکه‌های کتابفروشی حمله می‌‌کردند. همان موقع هم ارتباط میان این فالانژها و دانشجویان انجمن اسلامی پوشیده نبود. شایع بود که نام «دفتر تحکیم وحدت» (مرکز انجمن‌های اسلامی دانشجویان) از همین جا آمده است.
گفته‌های مرتضی مردیها در مصاحبه با لوح مؤید همکاری و سازماندهی هواداران جمهوری اسلامی از بیرون دانشگاه با دانشجویان مسلمان پیرو خمینی در دانشگاه است. او در مصاحبه‌اش می‌گوید که در انقلاب فرهنگی شرکت داشته در حالی که در آن زمان دانشجو نبوده و «به صورت آزاد» فعالیت سیاسی داشته و «به‌صورت غیررسمی همراه دوستان » فعالیت می‌‌کرده است. «آزاد» و «غیررسمی» در پیش‌زمینهٔ آن زمان معنایی جز همکاری او و امثال او از خارج از دانشگاه با دانشجویان مدافع انقلاب فرهنگی در داخل دانشگاه ندارد. او از اصفهان به تهران می‌آمده و در خوابگاه دانشگاه امیرکبیر می‌مانده تا بتواند در یورش‌های حزب‌اللهی‌ها به رقبایشان شرکت داشته باشد.[12]«ناچار از انجام آن حرکت نبودیم»، مصاحبه‌ٔ مهرک کمالی با مرتضی مردیها،‌ ماهنامه‌ٔ آموزشی لوح، شماره‌ٔ … Continue reading 

از همان نخستین سال انقلاب سنتی شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد: گروه‌هایی ظاهراً خارج از دایرهٔ حکومت و ظاهراً دلسوز و دلسوخته، حرکتی را آغاز می‌کنند که بلافاصله تأیید می‌شود و صورت قانونی به خود می‌گیرد و در حرکت انقلاب فرهنگی نیز درست در زمانی که شکاف بین بنی‌صدر و مخالفانش روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شد، تعطیلی دانشگاه‌ها از موارد نادری بود که هر دو جناح خواستار‌ آن بودند و خیلی زود بر سر آن به توافق رسیدند.

از جلال‌الدین فارسی و حسن آیت هم در مصاحبه‌ها زیاد اسم برده می‌شود. مثلاً محمد ملکی مشخصاً این دو نفر را مسئول جریان انقلاب فرهنگی می‌داند. دربارهٔ این دو نفر و نقش‌شان در این جریان اطلاعات دقیق‌تری دارید؟

نه متأسفانه. چیزی بیشتر از آنچه در مصاحبهٔ ملکی و وحید احمدی آمده نمی‌دانم. آخرین مصاحبه‌‌های من با مرتضی مردیها و وحید احمدی، از فعالان میدانیِ انقلاب فرهنگی بود. مردیها حرکت را اشتباه خواند[13]مهرک کمالی. مصاحبه با مرتضی مردیها «ناچار از انجام آن حرکت نبودیم»، ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۸، خرداد ۱۳۷۹. و احمدی از آن دفاع کرد[14]مهرک کمالی. مصاحبه با وحید احمدی «احساس خطر می‌شد که آیا می‌توانیم کنترل کنیم؟»، ماهنامهٔ آموزشی لوح، … Continue reading. بر خلاف غلامعباس توسلی و عبدالکریم سروش و هم‌راستا با محمد ملکی، وحید احمدی مسئلهٔ اصلی را «اسلامی شدن دانشگاه» نمی‌دانست. او گفت اسلامی شدن به این شکل که الآن مطرح است نبود، اما این مفهوم مطرح بود که دانشگاه باید در راستای انقلاب باشد،. احمدی در پاسخ پرسشی دیگر تحلیل خود را، در تأیید ماهیت سیاسی و سرکوبگرانهٔ انقلاب فرهنگی، این‌طور می‌گوید: 

…آزادی زیاد باعث احساس خطر شده بود که چه می‌خواهد بشود؟ آیا می‌توانیم کنترل کنیم؟ راهی برای کنترل وجود نداشت. گروه‌های مختلفی که بودند آموزش ندیده بودند و می‌خواستند زیرآب نظام را بزنند… خیلی از افراد علاقمند به انقلاب احساس خطر می‌کردند.[15]همان. صفحه ۴۱. 

روایت وحید احمدی از این جریان که مصاحبه‌اش را در شمارهٔ هشتم (خرداد ۱۳۷۹) منتشر کردید کمی متفاوت از بقیه است. او اصل جریان انقلاب فرهنگی را متعلق به دانشجویان می‌داند و مدام از «مایی» می‌گوید که این کار را پیش می‌برد. درواقع، آن را حرکتی خودجوش و مردمی و از سر حس مسئولیت می‌داند که سیاسی و تحریک‌شده از جانب اصحاب قدرت نبوده. در مقابل، قانون‌گذار و تصمیم‌گیرندهٔ نهایی را برای گزینش اساتید و غیره ستاد انقلاب فرهنگی می‌داند. و البته، مقصر تصفیه‌ها را بنی‌صدر می‌داند که برای خروج گروه‌های سیاسی از فضای دانشگاه ضرب‌الاجل تعیین کرد. نظرتان دربارهٔ دوگانهٔ دانشجویان تندرو و ستاد انقلاب فرهنگی و البته نقش بنی‌صدر در این جریان چیست؟

وحید احمدی مصداق آنهایی است که پیش‌تر گفتم: دانشجویانی که معتقد بودند چون در خط امام هستند، شراکت در قدرت حقشان است و بقیه را باید حذف کنند. دیگران را به‌زور از سر سفره بلند کردند تا خودشان بنشینند چون می‌دانستند احتمال برنده شدنشان در رقابتی سالم بسیار پایین است. مستقل بودن دانشجویان مدافع جمهوری اسلامی و عوامل انقلاب فرهنگی افسانه است. آنها هماهنگ با مراکز آشکار و پنهان قدرت تصمیم می‌گرفتند و عمل می‌کردند. در یک نمونه، خبری در روزنامهٔ جمهوری اسلامی درج شد که طبق آن اعضای سپاه پاسداران از اقدام دانشجویان مسلمان دانشگاه تبریز پشتیبانی کرده و در همان روز اول، ۲۸ فروردین ۱۳۵۹، با یونیفورم تا دانشگاه تبریز رژه رفته‌ بودند.[16]روزنامه‌ٔ جمهوری اسلامی،‌ ۲۸ فروردین ۱۳۵۹: «رژهٔ سپاه در تأیید دانشجویان»، نقل از ماهنامه‌ٔ آموزشی لوح، … Continue reading 

خمینی در پیام نوروزی سال ۱۳۵۹ دستور انقلاب فرهنگی را صادر کرده و گفته بود: «باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاه‌های سراسر ایران بوجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غرب‌اند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی».[17]پیام خمینی به مناسبت آغاز سال ۱۳۵۹،http://emam.com/posts/view/2299، بازدید: ۲۰ دی ۱۴۰۲ احمدی در مصاحبه‌اش تأیید می‌کند که این دانشجویان قبل از اشغال دانشگاه‌ها از منتظری و باهنر مشورت می‌گرفته‌اند. با دستور خمینی و با مشورت‌هایی که دانشجویان مسلمان با سران حکومت کرده بودند، مقدمات تسخیر دانشگاه‌ها در دانشگاه تبریز و علم‌وصنعت از اواسط فروردین ۱۳۵۹ فراهم شده بود. می‌دانیم که دانشجویان دانشگاه تبریز به بهانهٔ سؤالاتی که از هاشمی رفسنجانی در یک گردهمایی در ۲۸ فروردین ۱۳۵۹ شد، به دفاتر گروه‌های سیاسی حمله کردند. می‌دانیم که حسن حبیبی، وزیر علوم و آموزش عالی وقت، بلافاصله خواهان تخلیه دانشگاه‌ها شد و حتی با دادن مهلت سه‌روزه به گروه‌های سیاسی هم مخالفت کرد.[18]کیهان ۳۱ فروردین ۱۳۵۹: دکتر حبیبی، وزیر علوم و آموزش عالی: «مقاومت در برابر اشغال دانشگاه‌ها قابل‌توجیه … Continue reading همهٔ اینها فرضیهٔ خودجوش و مستقل بودن حرکت را منتفی می‌کند. خوانندگان می‌توانند ریز اطلاعات را در این موارد در وقایع‌نگاری‌ای که در شماره‌های سوم (بهمن ۱۳۷۷) و پنجم (مرداد ۱۳۷۸) لوح منتشر کرده‌ایم پیدا کنند. 

احمدی تأکید دارد که این جریان متأثر و در ادامهٔ تسخیر سفارت امریکا بوده. به نظر شما نسبت انقلاب فرهنگی با تسخیر سفارت چه بود؟  

احمدی به الهام گرفتن انقلاب فرهنگی از گروگان‌گیری سفارت امریکا اشاره می‌کند که به نظر من درست است. با این تفاوت که او آن را مثبت می‌داند و من منفی. ظاهراً دانشجویان و متحدان آنها،‌ فالانژها، معتقد بودند همان‌طور که سفارت امریکا مرکز توطئهٔ سیاسی علیه حکومتشان است، دانشگاه‌ها هم مرکز توطئهٔ فرهنگی علیه آنهاست. آنها می‌خواستند همان‌طور که با تسخیر سفارت ابتکار‌عمل را در مبارزهٔ ضدامریکایی به‌دست گرفتند و گروه‌های چپ‌گرا را از نظر سیاسی خلع‌سلاح کردند، با انقلاب فرهنگی هم گروه‌های چپ‌گرای مستقر در دانشگاه‌ها را بیرون کنند و با تصفیه دانشجویان و دانشگاهیان مستقل و آزادی‌خواه‌ فضا را به‌نفع خودشان و حکومت برگردانند.  

احمدی می‌گوید در برخی دانشگاه‌های شهرستان‌ها برخوردهای تندتری با اساتید صورت گرفت. از وضعیت دانشگاه‌های شهرستان‌ها هم توانستید خبر و گزارشی در آرشیوها پیدا کنید؟

به‌جز دانشگاه‌های تبریز و تهران،‌ خبرهایی از دانشگاه گیلان، دانشگاه سیستان و بلوچستان، دانشگاه شیراز، و دانشگاه جندی‌شاپور اهواز پیدا کردیم. شدیدترین سرکوب‌‌ها در دانشگاه جندی‌‌شاپور اتفاق افتاده بود. خبرها حاکی از آن بود که در جریان انقلاب فرهنگی در دانشگاه جندی‌شاپور اهواز دست‌کم ۱۲ نفر کشته شده‌اند. به علاوه در ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۵۹،‌ ۶ نفر به جرم شرکت در درگیری‌ها در محاکمه‌ای چندساعته محکوم و تیرباران شدند. در شیراز، که خود من در تظاهرات ضد انقلاب فرهنگی شرکت داشتم و زخمی شدم، تعداد زخمی‌ها زیاد بود و یک دانش‌آموز کشته شد. 

رفتن به سوی اتوپیای نظام حوزوی ‌نظام آموزش دانشگاهی را به خطر انداخت و فکر عملی ‌کردن آن هنوز که هنوز است مثل بختک روی سینهٔ آموزش سکولار در ایران سنگینی می‌کند. توجه دست‌اندرکاران انقلاب فرهنگی به آموزش حوزوی ما را به فکر انداخت در گزارشی آموزش و آزمون در حوزه (نظام سنتی) را با دانشگاه (نظام مدرن) مقایسه کنیم.

در این مصاحبه‌ها تقریباً همگی تأکید می‌کنند که تمرکز ستاد انقلاب فرهنگی ابتدا روی برنامه‌ریزی آموزشی بود بعد روی مدیریت دانشگاه‌ها. آنها مدعی‌اند اسلامی کردن دانشگاه‌ها و همین‌طور کار تصفیهٔ اساتید و دانشجویان با گروهی از دانشجویان تندرو آغاز شد و به‌معنای وسیع‌تر از زمانی پیگیری شد که شورای انقلاب فرهنگی در ۱۳۶۳ جایگزین ستاد شد. بنا به اطلاعاتی که جمع کردید، به‌واقع با تشکیل شورای انقلاب فرهنگی چه تغییری در این روند پیش آمد؟

طبیعی بود که تصفیه‌ها رسماً بعد از بازگشایی دانشگاه‌ها در سال ۱۳۶۲ اعلام و علنی شوند، گرچه خود دانشجویان و دانشگاهیان دگراندیش از همان اردیبهشت ۱۳۵۹ می‌دانستند که دیگر جایی در دانشگاه نخواهند داشت. آن‌طور که مصاحبه‌ها و تحقیقات ما نشان می‌دهد، اعضای ستاد و اعضای بعدی شورا و عوامل میدانیِ انقلاب فرهنگی در دو مورد کاملاً هم‌نظر بودند: اول تصفیهٔ دانشگاه‌‌ها که پیشتر توضیح دادم، دوم اعجاز آموزش حوزوی. وقتی آنها از برنامه‌ریزیِ آموزشی یا تغییر جهت آن حرف می‌زدند، اتوپیایی از تحصیلات حوزوی می‌ساختند که دانشگاه‌ها باید به آن می‌رسیدند. 

همهٔ مصاحبه‌شوندگان، حتی محمد ملکی، در ابتدای پیروزی انقلاب پشتیبان تغییر روش‌‌های آموزشی و تحقیقاتیِ دانشگاه‌ها و انطباق آنها با شیوه‌های مباحثه در حوزه‌های علمیه بودند. آنها با بدبینی به علوم انسانیِ سکولار نگاه می‌کردند و آن‌ها را موجب مدرک‌گرایی، فساد فکری جوانان،‌ دوری آنها از دین، و تسلیم‌شان به غرب می‌دانستند. در همین مصاحبه‌ها می‌خوانید که احمدی مبارزه با مدرک‌گرایی را یکی از اهداف اصلی انقلاب فرهنگی می‌داند و به مزیت حوزه‌های علمیه در این زمینه اشاره می‌کند؛ بگذریم که خود عوامل حکومتی بعدها چه عطشی برای مدرک گرفتن و عنوان «دکتر» نشان می‌دادند. 

سروش می‌گوید که هیچ‌گاه به علوم انسانی اسلامی اعتقادی نداشته اما خودش وقتی سخنگوی ستاد بود گفته بود: «دانشگاه‌ها می‌باید سر تا پا عطروبوی اندیشهٔ اسلامی را به خودشان بگیرند». غلامعباس توسلی سرپرستی برنامه‌ریزیِ رشته‌های علوم انسانی را در ستاد انقلاب فرهنگی بر عهده داشت و به گفتهٔ خودش پایه‌گذار «کمیتهٔ حوزه و دانشگاه» شد که قرار بود در آن «استادانی از دانشگاه و صاحب‌نظرانی از حوزه در یک کار مشترک محتوای رشته‌[های علوم انسانی] را بررسی کنند.» اینها استادانی بودند که یا به مفید بودن نظام حوزوی معتقد بودند یا همکاری و همراهی با مرتجعان حاکم را برای سرکوب و نابودیِ رقبای سیاسی‌شان، عمدتاً گروه‌های چپ‌گرا، لازم می‌دانستند.  

رفتن به سوی اتوپیای نظام حوزوی ‌نظام آموزش دانشگاهی را به خطر انداخت و فکر عملی ‌کردن آن هنوز که هنوز است مثل بختک روی سینهٔ آموزش سکولار در ایران سنگینی می‌کند. توجه دست‌اندرکاران انقلاب فرهنگی به آموزش حوزوی ما را به فکر انداخت در گزارشی آموزش و آزمون در حوزه (نظام سنتی) را با دانشگاه (نظام مدرن) مقایسه کنیم. این گزارش در شمارهٔ هفتم لوح، دی ۱۳۷۸، منتشر شد.[19]«آزمون باز حوزه‌ای و آزمون بسته‌ٔ جدید»، ماهنامه‌ٔ آموزشی لوح،‌ شماره‌ٔ هفتم،‌ دی ۱۳۷۸، صفحه ۵۲ – ۴۰. در این گزارش به روش تدریس،‌ شیوه‌های آزمون، و رابطهٔ آموزگار و دانش‌آموز در دو نظام حوزوی و سکولار پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم که نظام سنتی تا توانسته سعی کرده نظام جدید را شبیه خود کند و به قهقرا ببرد. بر مبنای این گزارش و با استناد به تحقیقاتمان دربارهٔ انقلاب فرهنگی فهمیدیم که نقش ستاد انقلاب فرهنگی و، بعدها،‌ شورای عالی انقلاب فرهنگی در تعقیب منویات روحانیت حاکم و عقیم ساختن علوم انسانی سکولار کلیدی بوده و هست. 

آیا شما مواضع و بحث‌های سازمان‌های سیاسی اول انقلاب را دربارهٔ انقلاب فرهنگی در نظر داشتید؟ هیچوقت مواضع آنها را مرور کردید که آن موقع چه گفتند؟ در گزارش‌های لوح جای این بخش به‌نظر خالی است.

نه متأسفانه. بعضی از موضع‌گیری‌ها را به یاد داشتم و حتماً می‌شد بعضی اعلامیه‌های آن زمان را یافت اما کار به شکلی که می‌بینید محدود ماند. درست می‌گویید، جای این بخش در گزارش‌های ما خالی است. بهتر بود صدای قربانیان انقلاب فرهنگی را هم منعکس می‌کردیم که نکردیم. کسان دیگری باید آستین بالا بزنند و گزارش را تکمیل و خلأهای آن را پر کنند. 

در حین انتشار مصاحبه‌ها و گزارش‌ها در لوح حوادث کوی دانشگاه‌ هم پیش آمد. این امر تأثیری بر روند مصاحبه‌ها و محتوای گزارش‌ها داشت؟

در شمارهٔ ششم لوح میزگرد مفصّلی داشتیم با دانشجویانی که در واقعهٔ کوی دانشگاه مستقیماً شرکت داشتند. این میزگرد در دو بخش منتشر شد: «چه کسی کبریت را کشید و چرا؟»[20]http://mghaed.com/lawh/interviews/students_18Tir_Part1.htm و «تأملی بر آن‌چه گذشت»[21]http://mghaed.com/lawh/interviews/students_18Tir_Part2.htm. از قضا، در همان شمارهٔ مجله، مصاحبهٔ من با عبدالکریم سروش دربارهٔ نقش او در انقلاب فرهنگی با عنوان «‌آخرش هم ندانستند که منزلگه مقصود کجاست»[22]http://mghaed.com/lawh/interviews/int.sorush.htm هم منتشر شد. این اتفاق خود‌به‌خود نظر خواننده را به مقایسهٔ دو واقعه جلب می‌کرد. ۱۹ سال بعد از انقلاب فرهنگی، دانشجویان مقابل سرکوب حکومتی ایستادند و به ظلم تمکین نکردند. از میان مصاحبه‌شوندگان فقط وحید احمدی به مقایسهٔ دو واقعه پرداخت و، در تأیید نظر خودش دربارهٔ خودجوش بودن انقلاب فرهنگی، از ۱۸ تیر به عنوان مثالی دیگر از حرکتی خودبه‌خودی نام برد، مثالی که از بُن غلط بود. در حالی که تظاهرات دانشجویان بی‌دفاعِ ساکن کوی دانشگاه تهران در آن زمان کاملاً خودجوش بود، حضور لباس‌شخصی‌ها در کنار نیروهای امنیتی و انتظامی نشان از برنامه‌ریزی آنها داشت. من در آن زمان در کوی دانشگاه سکونت داشتم و دیدم که تمام داستان با پخش تراکت‌های دست‌نویس چند دانشجو شروع شد. اشغال دانشگاه‌ها به‌دست دانشجویان مسلمان در انقلاب فرهنگی بیشتر شبیه حضور برنامه‌ریزی‌شدهٔ لباس شخصی‌ها در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در کوی دانشگاه و حملهٔ آنها به دانشجویان بود تا حرکت مستقل دانشجویان در همان شب.  

در مصاحبه‌های توسلی و سروش می‌خوانیم که حداکثر کاری که ذیل اسلامی کردن دانشگاه‌ها انجام شد تدوین پنج جلد کتاب بود که حاصل نشست‌های اعضای ستاد انقلاب فرهنگی و جامعهٔ مدرسین قم بوده. با توجه به آیین‌نامه‌ای که در ۱۳۶۲ به‌تصویب ستاد رسید هم به‌نظر نمی‌رسد تغییر اساسی‌ای جز اضافه شدن برخی دروس عمومی به برنامهٔ آموزشی (معارف اسلامی و عربی و یکی دو درس دیگر) رخ داده باشد و در بر همان پاشنه قبل چرخید. با این وصف، به‌نظرتان جریان اسلامی کردن دانشگاه‌ها چقدر در عمل پیش رفت؟ می‌توانید جمع‌بندی‌تان رو از گزارش‌هایی که ۲۳ سال پیش دربارهٔ انقلاب فرهنگی تهیه کردید بگویید؟

از آن گزار‌ش‌ها می‌توان به دو تحلیل مجزا اما مرتبط با هم از انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی (بعدها شورای عالی انقلاب فرهنگی) رسید. انقلاب فرهنگی دنبالهٔ تسخیر سفارت امریکا و ست‌گرمی‌ای بود برای سرکوب‌های بعدی. این حرکت هدفی جز بیرون راندن مبارزان از دانشگاه‌ها نداشت. فالانژهای حزب‌اللهی وقتی با حمایت کمیته‌چی‌ها و پاسداران مردم را می‌زدند به چیزی که فکر نمی‌کردند اسلامی کردن دانشگاه‌‌ها بود. قرار بود چپ‌های سکولار و کمونیست‌ها را محدود کنند. ستاد انقلاب فرهنگی محصول این هدف‌گزاری شوم بود اما کارکردی هم برایش تراشیدند: سازماندهی سلب استقلال دانشگاه‌ها و آزادی‌های آکادمیک به‌بهانهٔ تولید و ترویج علم اسلامی. پای کارآمد بودن و اصیل بودن نظام حوزوی را وسط کشیدند و خواستند علوم انسانی را به روش آخوندی آموزش بدهند. حاصلْ ویرانی و قهقرا بود. رویهٔ کار اسلامی کردن دانشگاه‌ها بود و هستهٔ آن ساختن دانشگاهی مطیع و بی‌اراده. سیاست‌گزاران سرکوب تا حد زیادی موفق شدند و دانشگاه ساکتی ساختند که تا سال ۱۳۷۶ و برآمدن جنبش اصلاحات بی‌صدا ماند. 

از این که در گفتگو با مجلهٔ مرور ایرانشناسی در جهان شرکت کردید و همین‌طور بابت زحمتی که بیست‌وچند سال پیش برای مصاحبه و ثبت نگاه برخی کنشگران این واقعه دو دهه بعد از آن کشیدید سپاس‌گزاریم.
پانوشت‌ها
پانوشت‌ها
1قائد در «مرغ‌های سیاه، مرغ‌های سفید: تخم‌های دوزرده» می‌نویسد: «واقعیت دردناک جوامعی مانند ایران این است که محیط فرهنگی آنها بستری برای رشد و حرکت فراهم نمی‌کند و بیشتر به شن روان می‌ماند: حتی رودخانه‌ای بزرگ هم در لابه‌لای شن‌ها گم می‌شود، تا چه رسد به جویباری کوچک …» (۱۳۷۸. ماهنامه آموزشی لوح، شماره ۵، مرداد ۱۳۷۸، صفحه ۲۰
2مصاحبه با عبدالکریم سروش، ماهنامه دانشگاه انقلاب، شماره ۳ و ۴، سال ۱۳۶۰ نقل از ماهنامه آموزشی لوح، شماره ۳، بهمن ۱۳۷۷، صفحه ۲۶ و ۲۸. 

3همان در «نمره دادن به استاد در ستاد انقلاب فرهنگی»، ماهنامه آموزشی لوح، شماره ۴، فروردین ۱۳۷۸، صفحه ۳۱-۳۲.
4غلامرضا معصومی. مصاحبه با غلامعباس توسلی «ستاد انقلاب فرهنگی: تجدید نظر در برنامه‌های دانشگاهی»، ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۴، فروردین ۱۳۷۸.
5این مطلب با عنوان «طرحی از فرآیند تاریخی آموزش و پروش و نقش دولت» در شماره‌ٔ هفتم لوح منتشر شد.
6مهرک کمالی. مصاحبه با صادق زیباکلام. «رسناً و علناً حلالیت می‌طلبم». ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۵، مهر ۱۳۷۸، صفحه ۳۱.
7مهرک کمالی. مصاحبه با عبدالکریم سروش «آخرش هم ندانستند که منزلگه مقصود کجاست» ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۶، مهر ۱۳۷۸. صفحه ۴۳.
8کلیپ ستاد انقلاب فرهنگی در یوتیوب https://www.youtube.com/watch?v=Vq1Vc5qg4uM
9مهرک کمالی. مصاحبه با محمد ملکی «کسی از ما نظر نخواست»، ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۷، دی ۱۳۷۸، صفحه ۵۹.
10همان.
11ماهنامهٔ آموزشی لوح، شمارهٔ ۳، بهمن ۱۳۷۷، صفحه‌ٔ ۲۶.
12«ناچار از انجام آن حرکت نبودیم»، مصاحبه‌ٔ مهرک کمالی با مرتضی مردیها،‌ ماهنامه‌ٔ آموزشی لوح، شماره‌ٔ هشتم، خرداد ۱۳۷۹،‌ صفحه ۴۷ – ۴۵.
13مهرک کمالی. مصاحبه با مرتضی مردیها «ناچار از انجام آن حرکت نبودیم»، ماهنامهٔ آموزشی لوح، شماره ۸، خرداد ۱۳۷۹.
14مهرک کمالی. مصاحبه با وحید احمدی «احساس خطر می‌شد که آیا می‌توانیم کنترل کنیم؟»، ماهنامهٔ آموزشی لوح، شمارهٔ ۸، خرداد ۱۳۷۹.
15همان. صفحه ۴۱.
16روزنامه‌ٔ جمهوری اسلامی،‌ ۲۸ فروردین ۱۳۵۹: «رژهٔ سپاه در تأیید دانشجویان»، نقل از ماهنامه‌ٔ آموزشی لوح، شمارهٔ ۵، مرداد ۱۳۷۸، صفحه‌ٔ ۳۲.
17پیام خمینی به مناسبت آغاز سال ۱۳۵۹،http://emam.com/posts/view/2299، بازدید: ۲۰ دی ۱۴۰۲
18کیهان ۳۱ فروردین ۱۳۵۹: دکتر حبیبی، وزیر علوم و آموزش عالی: «مقاومت در برابر اشغال دانشگاه‌ها قابل‌توجیه نیست. چنانچه این مقاومت‌ها ادامه داشته باشد ما باید مقاومت‌ها را کنار بگذاریم و در واقع سه روز هم نباید صبر کنیم… دانشگاه‌ها را باید از حالت اشغال [منظور او اشغال دانشگاه‌ها توسط گروه‌های سیاسی است] درآورد و اگر آن اشغال امروز برطرف نشود، همان برنامه‌هایی را که سه روز دیگر قرار است انجام گیرد امروز انجام خواهیم داد».
19«آزمون باز حوزه‌ای و آزمون بسته‌ٔ جدید»، ماهنامه‌ٔ آموزشی لوح،‌ شماره‌ٔ هفتم،‌ دی ۱۳۷۸، صفحه ۵۲ – ۴۰.
20http://mghaed.com/lawh/interviews/students_18Tir_Part1.htm
21http://mghaed.com/lawh/interviews/students_18Tir_Part2.htm
22http://mghaed.com/lawh/interviews/int.sorush.htm
[print_link]

نظرات بسته شده است.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. پذیرفتن ادامه

Privacy & Cookies Policy