کتاب راهگشای محیط مصنوع و شکلگیری طبقهٔ کارگر صنعتی از کاوه احسانی خلاء مهمی را که در تاریخنگاری با رویکرد فضایی دربارهٔ ایران داشتهایم پر میکند و از این رو انتشار ترجمهٔ فارسی آن مایهٔ مسرّت است. موضوع کتاب احسانی تاریخ اجتماعی کار در صنعت نفت ایران است و تمرکز ویژهای بر فضا/جغرافیا دارد. چارچوب نظری او حاصل تلفیقی از دیدگاه مارکسیستی – بهویژه دیدگاه دیوید هاروی – و دیدگاه شهری/فضاییِ پساساختارگرا است و او از نظریهپردازان کنشگر-شبکه مانند دلوز و گُاتاری، برونو لاتور، و مخصوصاً تیموتی میچل تأثیر گرفته است. به نظر احسانی، تاریخ نفت را باید بهمثابهٔ تاریخ برآمدن نوعی «همنشانی» بررسی کرد و نه تاریخ «ظهور»[1]Emergence. لازم به ذکر است که این اصطلاح دارای معانی و دلالتهای متفاوتی است. برای مثال میتوان به مفهوم … Continue reading یک پدیده. بنا بر توضیح او، مفهوم ظهور به تحولی زیستی و طبیعی اشاره دارد در حالی که مفهوم همنشانی نقش پراکسیس انسان را برجسته میکند. او مینویسد مفهوم «همنشانی تاریخ نفت را درقالب انواع «مواجهه» بین دنیای مادی و اعمال کنشگران اجتماعی متفاوت و نابرابر توضیح میدهد و به جهان مادی نقش کنشگر اجتماعی را میبخشد» (احسانی، ۱۳۹۸: ص. ۱۹). از طریق این رویکرد میتوانیم به فراسوی نگاههای دو-انگارانه که قائل به ثنویت طبعیت-جامعهاند گذر کنیم. این دو-انگاریها ناگزیر طبیعت را شیءواره و به موضوعی بیجان تبدیل میکنند که پذیرندهٔ صرف آثارِ کنشهای انسان/جامعه است.
کتاب شامل هفت فصل است. در فصل اول، احسانی چارچوب نظری و مفاهیم اصلیاش را بسط و توضیح میدهد. فصل دوم با عنوان «ژئوپولتیک تاریخی نفت در خوزستان» به موضوع بازپیکربندی ملیِ ایران و خلیج فارس در راستای سیاست امپراطوری جهانی به رهبری بریتانیا میپردازد؛ بریتانیایی که در پی جنگ جهانی اول بهعنوان قدرت برتر جهان ظاهر شده بود. فصل سوم، «مواجههٔ نفتی در خوزستان (۱۹۰۸-۱۹۲۱)»، دربارهٔ ادغام جوامع و مناطق دهقانی و شبانی در مدارهای جهانی سرمایهداری نفتی است. تمرکز این فصل بر سیاست مالکیت و قراردادهای حقوقی بهعنوان ابزارهای اصلیِ تسلط سرمایهداریِ نفتی بر این جوامع است (ص. ۹۲). فصل چهارم با عنوان «جنگ جهانی اول و پیامدهای آن: ظهور مسئلهٔ ‘امر اجتماعی’ و تأثیرش بر مجموعهٔ نفتی (۱۹۱۴-۱۹۲۶)» دگرگونی بزرگ بریتانیا را در حین جنگ جهانی در پاسخ به ظهور فوردیسم توضیح میدهد. در همین فصل نحوهٔ فرمولبندیِ «مسئلهٔ اجتماعی» که در نتیجهاش دولت رفاه پدید آمد مورد بحث قرار میگیرد. فصل پنجم، «دوران پساجنگ: پدرسالاری ناخواسته و مسألهٔ اجتماعی در مجموعهٔ نفتی خوزستان»، زمینههای ظهور «مسئلهٔ اجتماعی» را در خوزستان از منظر شرکت نفت و دولت مرکزیِ نوپدید در ایران بررسی میکند. فصل ششم با عنوان «ترکیب یک شهر نفتی (۱۹۲۴-۱۹۲۷)» همبستگیهای شهری جدیدی را تحلیل میکند که در واکنش به سلب مالکیتها از سوی سرمایهداری نفتی در آبادان در سالهای پساجنگ شکل گرفتند و به دفاع از «حق به شهر» برخاستند. در نهایت، فصل هفتم مشتمل بر جمعبندیای از تاریخ اجتماعی آبادان، استان خوزستان، مجموعهٔ نفتی، و طبقات کارگریِ صنعت نفت است. (ص. ۹۴)
چند استدلال محوری در کل کتاب قابلشناسایی است که اکثراً در پاسخ به کاستیهای روششناسانهٔ تاریخنگاریهای معمول، بهویژه تاریخهای اجتماعی نفت، طرح شدهاند. اول، استدلال شده است که نظم اجتماعیِ جدیدِ برآمده از نفت محصول نهاییِ کنشهای قصدمند و البته ستیزهآمیز در فرایند همنشانی است، نه محصول حرکت طبیعی تکامل تاریخیِ نظام صنعتی سرمایهداری (ص. ۲۳). فعالیتهای شرکت نفت ایران و انگلیس در خوزستان با توسل به این روایت آغاز شد که جنوب غربی ایران منطقهای طبیعی و نامسکون است. احسانی با انتقاد از رویکرد غایتباور در نظریههای مدرنسازی که شهریشدن را فرایندی ذاتاً مترقی و مدرن و محتوم قلمداد میکنند، تاریخ شهری آبادان را «نه محصول تحسینشدهٔ حرکت پیشروندهٔ تاریخ بهسمت نوع ایدهآلی از مدرنیته… که محل تنشها، نزاعها، و مذاکرات مداوم سیاسی و اجتماعی» میبیند (ص. ۳۸-۳۹). دوم، احسانی در مقابلِ فراروایتهای اروپامحور درخصوص مدرنسازی که بر تاریخنگاری نفت مسلطند، تلاش میکند قسمی تاریخ خُرد ارائه کند که تأکیدش، بهجای بزرگعاملهایی مثل دولت و نخبگان و نهادهای رسمی، عمدتاً روی تجربیات روزمرهٔ کارگران نفت باشد. از این طریق میتوان از نابیناییِ مرسوم دربارهٔ نقش عاجل کارگران گذر کرد و از شیءوارهساختنِ نفت و تبدیل آن به نوعی عامل تاریخیِ انتزاعی که مستقل به سیاست و اقتصاد شکل میدهد پرهیز کرد. همزمان احسانی تلاش کرده که بر سطحی خاص بهضرر سطوح دیگر متمرکز نشود.[2]احسانی سطح (level) و مقیاس (scale) را هممعنا بهکار میبرد. گرایش تاریخهای اجتماعی مرسوم دربارهٔ کارگران صنعت نفت به این است که بر روابط محیط کار متمرکز شوند. از نظر احسانی چنین تمرکزی ممکن است باعث غفلت از اموری شود که بیرون از فضاهای تولید در جریاناند. ادبیات موجود با انتزاع واقعیتِ نفت از روابط اجتماعی و فضایی گستردهتر تصویری کژدیسه از آن ارائه میکند، اما احسانی با اتکا به مفهوم همنشست میتواند از این پیشینه فرا رود. او تحلیل خود را ذیل مقولهٔ موسوم به «تاریخ کار جهانی» معرفی میکند؛ رهیافتی که معتقد است با تأکید بر روابط و پیوندها میان مقیاسهای مختلف تحلیل… هم تاریخنگاریِ اشاعهگر و هم تاریخنگاری ناسیونالیستی را به چالش میکشد (ص. ۴۲). در این دیدگاه، پویاییهای محلی بهصرفِ موردپژوهیهایی که کارشان اثبات قوانین جهانی/کلی است تقلیل نمییابند.
کتاب مشتمل بر انبوهی جزئیات تاریخی سودمند است که از کندوکاو در طیفی از مواد اولیه مانند منابع آرشیوی و گزارشهای دولتی بهدست آمدهاند. این مواد برای هر دانشجوی حوزهٔ تاریخ تطبیقیِ جهان بسیار مفید است. استفاده از مواد آرشیوی مانند عکسهای تاریخی آبادان، مسجد سلیمان، و اهواز بر غنای اثر افزوده است. احسانی قسمی تاریخ محلیِ سرمایهداری نفتی ارائه کرده که روایتگر فرایند تنازعآمیز، ارتباطی، و چندمقیاسی در تحمیل اقتصاد بازار سرمایهدارانه و کار مزدی به خوزستان است. کتاب احسانی بهویژه در تصویر کردن فرایندهای متغیر در روابط مالکیت، مالکیت زمین، و قراردادهای انتقال زمین در جنوب غربی ایران و ارتفاعات بختیاری، و همچنین ثبت سراسرِ قلمرو ایلات بهعنوان خالصه یا زمین دولتی پس از ورود دولت مرکزی، غنی است. مهمتر اینکه، احسانی دگرگونی تاریخیِ روابط کار را در برههٔ خاصی در خوزستان از طریق محیط مصنوعِ «مجموعهٔ نفتی» کندوکار میکند. او به قصد اینکه روابط فضایی و اجتماعیِ محیط بر نفت را در مطالعهٔ خود بگنجاند، از تعبیر «مجموعهٔ نفتی» در تمایز با صنعت نفت و بخش نفت استفاده میکند. با کمک این مفهوم میتوانیم دگرگونیهای مادی و فضایی را که مسیر تثبیت صنعت نفت را هموار کردند در تحلیل بگنجانیم.[3]احسانی بین مادی و فضایی فرق نمیگذارد. همین رهیافت یکسانساز را در استفادهٔ او از مفاهیم مکان، زمین، قلمرو، … Continue reading احسانی تلاش میکند تا پرتوی بر روابط میان محل کار و فضای بازتولید نیروی کار بیفکند؛ فضایی که بهمثابهٔ محیط مصنوع شهریِ مجموعهٔ نفتی قابل تعریف است. چنانکه احسانی نشان میدهد «انباشت سرمایه در [حوزهٔ] نفت به معنای ایجاد نوعی محیط مصنوع تازهساخت بر خرابههای جامعهٔ سلبمالکیتشدهٔ بختیاری بود» (ص. ۲۰۲). این محیط مصنوع مشتمل بر همنشستِ شهرهای نفتی (آقاجری، گچساران، نفت سفید، هفتکل)، بنادر (خرمشهر/محمره، ماهشهر)، شهرهای اداری (اهواز)، و شهرهای واقع در مسیر راهآهن (اندیمشک، دورود) است با همهٔ زیرساختهای شهری فیزیکیشان. احسانی نشان میدهد که دور اولِ روابط صنعتیِ سرمایهدارانه از طریق نوعی شهریسازی سرمایهدارانهٔ نفتپایه انجام گرفت. او همچنین نشان میدهد که صورتبندیِ مجموعهٔ نفتی در این منطقه به پیدایش محیط مصنوع بیسابقهای انجامید که به بنیاد مشترکی برای اتحاد ساکنانش بدل شد؛ ساکنانی که فاقد پیوندهای قومی بودند اما در این محیطها توانستند نمونههای مؤثری از مبارزات جمعیِ فرودستان را برای شکلدهی به فضای فیزیکی رقم بزنند.(ص. ۶۰)
نقطهٔ ارجاع مهم دیگر در کار احسانی «مسئلهٔ اجتماعی» است که در تأسیس دولت رفاه تجسم مییابد. او امر اجتماعی را مقیاسمند میداند و توضیح میدهد که چطور وضعیت زندگی طبقهٔ کارگر در بریتانیا در اثر بحران بیکاری در سالهای پساجنگ رو به وخامت گذاشت و در نتیجهٔ آن ناآرامیهای کارگریای پدید آمد که نتایجش به بریتانیا یا حتی اروپای غربی منحصر نماند. این نبردهای سیاسی منجر به ظهور مسئلهٔ اجتماعی شد تا جایی که «مسکن برای نخستین بار در تاریخ برای مردم حق تلقّی میشد و دولت مسئول آن شناخته میشد» (ص. ۲۸۵). همزمان در خوزستان، مسائل شهری و بهویژه کمبود مسکن برای کارگران تأثیر زیادی بر نارضایی کارگران گذاشت. کارگران و مردمانِ کمبضاعت اشتغال را درحکم نوعی حقوق اجتماعی مطالبه میکردند. در نتیجه، گسترش سیاستهای اجتماعی و ایجاد دولت رفاه در بریتانیا در خوزستان انعکاس یافت و تکرار شد. به تعبیر احسانی «امر اجتماعی در سالهای میان دو جنگ در آبادان بهوجود آمد و شکلگیریِ آن مثل آنچه در سالهای پس از جنگ [جهانی اول] در بریتانیا رخ داد» بود (ص. ۳۶۶). همین توضیح میدهد که چرا شرکت نفت ایران و انگلیس و دولتِ نوپای پهلوی مداخلات اجتماعی و نیز اقدامات زیرساختیِ شهری را با ارجاع به رفاه عمومی کلی توجیه میکردند (ص. ۳۱۳). بنابراین مسئلهٔ اجتماعی درواقع پاسخ دولت بود به بازتولید نیروی کار که خود را در صورتبندیِ سیاستهای رفاهی نشان داد. احسانی بحث دربارهٔ ظهور مسئلهٔ اجتماعی را به بحث «پدرسالاری ناخواسته» وصل میکند که شباهتهایی به مفهوم انقلاب منفعل گرامشی دارد.
در کنار بینشهایی که تا اینجا برشمردیم، چند نکته در کتاب هست که میتواند مورد پرسش قرار گیرد. احسانی لفور و هاروی را منابع فکری اصلی خود معرفی میکند اما به دیدگاههای متمایز و متضاد آنها اشارهای نمیکند. او با نقل قول از هاروی مینویسد: «پیش از آنکه انباشتِ سرمایه بتواند آغاز شود، لاجرم باید محیطی مصنوع ایجاد شده باشد» (ص. ۴۱). یا در جای دیگر اذعان میکند که محیط مصنوع شهریای که حول نفت شکل گرفته انباشت سرمایه را تسهیل میکند (ص. ۵۲۲). پس بهخلاف نظر لفور، تولید فضا نه همچون فرایند انباشت سرمایه بلکه صرفاً بهعنوان تسهیلگرِ این فرایند در نظر گرفته میشود. بهعلاوه، مسئلهٔ شهری در این کتاب عمدتاً با بازتولید نیروی کار تعریف میشود که در محیط مصنوعِ فوردی نمایان است، در حالیکه مسئلهٔ شهری از دید لفور با تمامیت بازتولید روابط تولید تعریف میشود. رد پای این منظر را بهنظر در تلفیق خاصی مییابیم که احسانی بین رهیافت تنظیمگرای میشل اَگلیِـتا به اقتصاد فوردی و ایدههای هاروی میکند. چنین تلفیقی با این خطر مواجه است که مسئلهٔ شهری را از دریچهٔ تنگ «رژیم انباشت» فوردی ببیند که صرفاً تغییر در «روابط کار صنعتی» را مشاهدهپذیر میکند. به تعبیر نویسنده، میتوان شهرکهای سازمانی را همان قدرت انضباطیِ جاری در فضاهای کاریِ قهریای دانست که بر فضاهای شهری روزمرهٔ بازتولید بسط یافتهاند. بنابراین فضای شهری بهمثابهٔ فضای بازتولیدِ کار صورتبندی میشود که عمدتاً به سپهر مصرف محدود شده است نه سپهر تولید بهطور عام. احسانی البته روشن نمیکند که موضوع بحثش شکل شهری بهطور عام است یا فقط شهرکهای شرکتی بهطور خاص. تمرکز او بر «شهرک شرکتی»، بهمثابهٔ شکل اجتماعیای که محیط شهری را به فضای مهندسیشدهٔ بازتولیدِ کار تقلیل داده است، شاید تلقی امر شهری درحکم فضای بازتولید کار را توجیه کند ولی این نتیجهگیری را نمیتوان تعمیم داد و همچون گزارهای جهانشمول تلقی کرد. برای نمونه، لفور بحث میکند که مدار دوم سرمایه مدار صنعتی یا اولیه را درونی میکند. به این معنا، فضا تقلیلپذیر به محیط مصنوعِ مصرف نبوده و پسزمینه یا بنیادی صِرف برای امکانپذیر ساختن انباشت سرمایه نیست. اما هاروی، بهخلاف لفور که فضا را از نیروهای تولید میداند، آن را به ردهٔ وسایل تولید فرو کاسته است.[4]برای نمونهای از بررسی انتقادی وامگیری هاروی از لفور ن.ک.(1994) Gottdiener. برای گزیدهٔ دقیقی از بینشهای نظری لفور … Continue reading
به نظر میرسد اگر احسانی از روششناسی التقاطیای که تا حدی در بهکارگیری ایدههای لفور نمایان است استفاده نمیکرد تحلیل او درخشش بیشتری مییافت. مقولات فضایی زمین، مکان، قلمرو، فضا، فضای شهری، محیط مصنوع، و مقیاس در کار احسانی نقشی کلیدی دارند. با اینحال، او بدون اینکه تفاوتهای این مقولات را توضیح دهد، آنها را بهشیوهای بسیار نامتمایز و در بعضی موارد بهجای یکدیگر بهکار میبرد.[5] برای نمونه ن.ک. صفحات ۱-۲، ۳۹، ۱۹۴، ۲۳۳،۳۳۹، و ۴۸۷ این اصطلاحشناسی نادقیق بهشکلی استدلال احسانی را ضعیف و نامنسجم کرده است.
به زعم احسانی، تا میانهٔ دههٔ ۱۹۲۰ دولتی ناسیونالیست در ایران برپا شد که «مصمّم به ساختن دولت ملّی یکدست از قلمروی پارهپاره و جمعیتی ناهمگون بود» (ص. ۶۹). همچنین در کتاب آمده که هر دولتی که در مرکز کشور قدرت را بهدست گرفته به خوزستان بهچشم بخشی جداییناپذیر از این قلمرو ملی نگریسته است (ص. ۷۴). ولی «قلمرو» در اینجا در چنان معنای موسّعی بهکار رفته که از تاریخیّت جغرافیایی ملموسش خالی شده است. این زبان عمومی در خطر آن است که «امر ملّی» را بدیهی انگارد.[6]این در تناقض با بیان احسانی در جایی است که میگوید «اصطلاح ایرانی یا پرشین خود مبهم است، بهویژه در این … Continue reading احسانی از میل شدید دولت مرکزی برای اِعمال حاکمیتش بر قلمرو ملی سخن میگوید (ص. ۴۳۷). این موضع بهنظر میرسد به نوعی ازلیباوری[7]premordialiem نزدیک باشد چرا که وجود ایران را بهمثابهٔ قلمروی ملی پیشفرض میگیرد. مهمتر اینکه، دولت مرکزی و قلمرو ملّی نسبت به یکدیگر بیرونی قلمداد شدهاند. این بهخلاف تأکید دیگر احسانی است بر این که قلمرو ملی در اوایل قرن بیستم در شرف شکلگیری بوده است.[8]برای نمونه ن.ک. صفحات ۹۷ و ۴۵۵ چنین خوانشی از «امر ملّی» با پرسش دیگری مرتبط است که در جایی که احسانی ناسیونالیسم ایرانی را در تقابل با استعمار بریتانیا میگذارد قابلتشخیص است. او میگوید «تاریخنگاری دولتمحور تمایل به تولید روایتی ضداستعماری و ملّیگرایانه دارد» (ص. ۲۲۷). بر اساس چنین تفسیری، میتوان نتیجه گرفت که استعمار انحصاراً در مقیاس بینالمللی رخ میدهد و ارتباطی با ناسیونالیسم ندارد. این دیدگاه فراموش میکند که ناسیونالیسم در واقع به اعلیدرجه همان بازتولید منطق استعمار در مقیاسی متفاوت است (برای نمونه ن.ک. Goswami 2004). زبان نادقیقِ احسانی اینجا مانع از آن میشود که خودِ پیدایش مقیاس ملی را بهمثابهٔ سطح تازهای از واقعیتِ استعمار ببینیم.
بهعلاوه، احسانی از ایدهٔ مارکسیِ تبعیت صوری و تبعیت واقعی بهره میبرد و استدلال میکند که تاریخ خوزستان در دورهٔ ۱۹۰۸-۱۹۱۱ نشانگر فرایند تبعیت واقعی نظم اجتماعیِ موجود از مجموعهٔ نفتی نوظهور است.[9]گزارههای مشابهی در جاهای دیگر کتاب دیده میشود، از جمله در بحث از «افول و مرگ خشن پیوندهای اجتماعی و … Continue reading مدعای نویسنده این است که سرمایهداری جهانی که «نظمهای اجتماعی و اقتصاد سیاسیِ کشاورزی، شبانی، و قبیلهای را بهنحوی بازگشتناپذیر از میان بُرد» خوزستان را در خود ادغام کرد (ص. ۲۳۱). از این توضیح میتوان نتیجه گرفت که در آبادان با گذار کاملی به سرمایهداری مواجهیم. به این ترتیب، احسانی در حالیکه مقابل روایتی از گذار به مدرنیته میایستد که تاریخهای محلیِ فرودستان را به نقص و غیاب موصوف میکند، از روایت گذار دیگری جانبداری میکند، یعنی گذار به سرمایهداری. به نظر میرسد احسانی خوانشی غیردیالکتیکی از مفهوم تبعیت صوری مارکس دارد. افزون بر لفور که گفته بود ریشهٔ تولید استعماری فضا در «قاعدهٔ تثلیثِ» زمین-کار-سرمایه است که مارکس به ما معرفی کرده (نقل در Hart, 2018: 15)، هاروتونیان با تمرکز بر نوشتههای متأخر مارکس این خوانش را به پرسش کشیده است (Harootunian 2015).[10]هاروتونیان اساس خوانش خود از مارکس را بر کتاب گروندریسه میگذارد و ادعا میکند مارکس «بر همبودی کردارهای … Continue reading از نظر او، ما با جایگزین شدن نظم سنتی (مالکیت اشتراکی) با نظم سرمایهدارانه (مالکیت خصوصی و کار مزدی) مواجه نیستیم بلکه نظمهای سنتی و جدید همبودند. تداومِ کهنه در نو جزو شرایط عمومیِ تبعیت است. (Harootunian, 2015: 193)
در مجموع، اثر درخشان کاوه احسانی بهنظر اولین تلاش برای وارد کردن فضا به تحلیل تاریخی است. از این منظر، کار او برتر از دیدگاههای رایجی است که فضا و مقیاس را بهطور سلبی کراندار، بدیهی، و در مقام دادهای طبیعی تلقی میکنند. آبادان بر این اساس بهشیوهای چندمقیاسه تعریف میشود که دیگر نیازمندِ ترسیم مرزهای قاطع نیست. نویسنده در جمعبندی میگوید تاریخ خوزستان «هرگز در انزوا از جهانِ بزرگتر پیش نرفته بود» (ص. ۷۳). اثر احسانی تحلیلی بدیع از دگرگونیِ شهری آبادان فراهم کرده است و نشان میدهد «چگونه کالاییشدنِ اجباریِ فضای شهری و زندگی روزمره مبنای مادّیِ نوعی بازار کار را فراهم آورد. بدین ترتیب این محیط مصنوع شهری بستر شکلگیری طبقهٔ کارگر دستمزدیای شد که پیشتر وجود نداشت» (ص ۵۴۷-۵۴۸). البته، چنانکه گفته شد، خواندن این اثر از چند جهت لازم است، اما در پایان میخواهم این مرور را با اشاره به یکی از توضیحات درخشان این مطالعه تطبیقی چندمقیاسه تمام کنم: گذار به فوردیسمِ تولید و مصرف انبوه که بر نفت ارزان و فراوان مبتنی بود، بدون مکانهایی چون آبادان و مسجد سلیمان ممکن نبود. (ص. ۵۴۶-۵۴۷)
مراجع
Harootunian, H. D. (2017). Marx after Marx: history and time in the expansion of capitalism. Columbia University Press
Hart, G. (2016). “Relational comparison revisited.” Progress in Human Geography, 42(3), 371–394
Goswami, M. (2004). Producing India: from colonial economy to national space. University of Chicago Press
Lefebvre, H., Brenner, N., Elden, S., & Moore, G. (2010). State, space, world: selected essays. University of Minnesota Press
Gottdiener, M. (1985). The Social Production of Urban Space. University of Texas Press
Hartwig, M. (2007). Dictionary of Critical Realism. London, Routledge
Elden, S. (2013). The Birth of Territory. University of Chicago Press
محیط مصنوع و شکلگیری طبقهٔ کارگر صنعتی: تاریخ اجتماعی کار در صنعت نفت ایران ۱۳۲۰-۱۲۷۸
کاوه احسانی، ترجمهٔ مارال لطیفی
تهران: شیرازه، ۱۳۹۸
کاوه احسانی استادیار مطالعات بینالملل در دانشگاه دی پال و سردبیر میدل ایست ریپورت است.
پانوشتها
↑1 | Emergence. لازم به ذکر است که این اصطلاح دارای معانی و دلالتهای متفاوتی است. برای مثال میتوان به مفهوم نوپدیدی/ظهور در رئالیسم انتقادی روی باسکار اشاره کرد که معنای کاملاً متفاوتی دارد و هارتویگ آن را اینطور تعریف میکند: «تشریح پتانسیلی ضمنی یا پوشیده که به بروز چیزی میانجامد که تا پیش از آن در سطح واقعیتِ فعلیتیافته غایب بوده است». ظهور در این معنای دیالکتیکی مربوط است به «شکلگیری سطح واقعیِ نو و بیهمتایی از وجود/هستی». ن. ک. Hartwing, 2007: 86, 121 |
---|---|
↑2 | احسانی سطح (level) و مقیاس (scale) را هممعنا بهکار میبرد. |
↑3 | احسانی بین مادی و فضایی فرق نمیگذارد. همین رهیافت یکسانساز را در استفادهٔ او از مفاهیم مکان، زمین، قلمرو، و فضا شاهدیم. این رهیافت بهویژه با توجه به نگاه روششناسانهٔ مورد ادعای احسانی که قرار است تاریخی و جغرافیایی باشد پرسشبرانگیز است. برای نمونه ن.ک Elden (2013) که مفاهیم زمین (land)، زمینگان (terrain)، و قلمرو (territory) را مفاهیم/پدیدههایی بهلحاظ تاریخی و جغرافیایی متمایز میداند. |
↑4 | برای نمونهای از بررسی انتقادی وامگیری هاروی از لفور ن.ک.(1994) Gottdiener. برای گزیدهٔ دقیقی از بینشهای نظری لفور در این خصوص ن.ک. Lefebvre (2009) |
↑5 | برای نمونه ن.ک. صفحات ۱-۲، ۳۹، ۱۹۴، ۲۳۳،۳۳۹، و ۴۸۷ |
↑6 | این در تناقض با بیان احسانی در جایی است که میگوید «اصطلاح ایرانی یا پرشین خود مبهم است، بهویژه در این دوره که هنوز هویت یکدست ملّی… بهشکل نظاممند نهادینه نشده بود». (۳۵۹) |
↑7 | premordialiem |
↑8 | برای نمونه ن.ک. صفحات ۹۷ و ۴۵۵ |
↑9 | گزارههای مشابهی در جاهای دیگر کتاب دیده میشود، از جمله در بحث از «افول و مرگ خشن پیوندهای اجتماعی و اقتصادی موجود و شیوههای حیات جمعی بومی» در منطقه.(۱۶۱) |
↑10 | هاروتونیان اساس خوانش خود از مارکس را بر کتاب گروندریسه میگذارد و ادعا میکند مارکس «بر همبودی کردارهای اقتصادیِ متفاوت در زمانهای خاص و سماجت اَشکال موقت تاریخی برای تداوم تأکید دارد». (Harootunian, 2017: 9) |
نظرات بسته شده است.