بیش از چهار دهه از حادثهٔ سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ که رژیم پهلوی را بیش از پیش به ورطهٔ سقوط نزدیک کرد میگذرد، اما همچنان پرسشهای بیجواب بسیاری دربارهٔ این حادثه باقی است. کتاب سینما جهنم؛ شش گزارش دربارهٔ آدمسوزی در سینما رکس اثر کریم نیکونظر که نشر چشمه در ۱۳۹۹ منتشر کرده است به مطالعهٔ این حادثه میپردازد. سینما جهنم روایتی دقیق و نسبتاً کامل دربارهٔ آتشسوزیِ سینما رکس آبادان است. نکتهٔ مهم اینکه بهرغم گذشت چهار دهه از این فاجعه، اطلاعات موثقی دربارهٔ ابعاد آن، بهویژه هدف اصلی و نقشهٔ عاملان آن که جوانهایی مذهبی از محلات کمدرآمد آبادان بودند وجود ندارد. حکومت پهلوی در آن زمان آتشسوزیِ سینما رکس را کار «مارکسیستهای اسلامی» اعلام کرد که به قول محمدرضا پهلوی به جای تمدن بزرگ، «وحشت بزرگ» به مردم میدهند، اما نیروهای انقلابیْ ساواک را متهمِ اصلی معرفی کردند که به تعبیر آنها با این کار میخواست انقلاب ایران را بدنام و از مسیر خود منحرف کند. حتی وقتی دو سال بعد از انقلاب و در اعترافات دادگاهْ وابستگی فکریِ عاملان آن مشخص شد بازهم معلوم نشد که چهکسی و با چه نیتی درهای سینما را بعد از آتشسوزی از بیرون بسته تا هیچ شانسی برای فرار تماشاچیان وحشتزده باقی نماند. این پرسشی است که تحقیق نیکونظر هم برای آن پاسخی ندارد، اما او که خود اهل آبادان است و سالها در این شهر زندگی کرده و از قضا خانهٔ پدریاش در همان محلهٔ سکونت خانوادهٔ حسین تکبعلیزاده، از عاملان اصلی آتشسوزی بوده، توجه ما را به سویههای دیگر این فاجعه جلب میکند. او که از کودکی روایتهای مختلفی دربارهٔ ماجرای سینما رکس شنیده است از انگیزهها و ادراکات جوانانِ آن محله از انقلاب میگوید و شنیدههای خود را در کنار بررسی اسناد و نوشتههای متفاوت دربارهٔ فاجعه قرار میدهد تا روایت خود را از انگیزه و اهداف عاملان فاجعه بازگوید.
نیکونظر در سینما جهنم ضمن واکاویِ دو روایت رسمی و غیررسمی از واقعه تلاش میکند با توجه به اسناد و شواهد تازهای که کمتر مورد توجه بودهاند و حتی با تکیه بر شایعات پراکنده دربارهٔ آن روایتی تولید کند که این رویداد را در بستر اختلافات فرهنگی و اجتماعیِ شهر آبادان در دورهٔ انقلاب قرار دهد. او با چیدن اسناد، اطلاعات شفاهی، و دستنوشتهها در کنار هم، مخاطب را به قلب آتشسوزیِ سینما رکس میبرد و با تشریح بستر ویژهٔ جغرافیای آبادان و زندگی جوانان مذهبیِ شهر در دههٔ پنجاه تصمیم آنها را به سوزاندن سینما واکاوی میکند. این کتاب در چارچوب تاریخنگاریِ انقلاب ایران به فهم ادراکات متفاوت از اهداف انقلاب کمک میکند، تفاوتی که در آن زمان که وحدتکلمهْ نیروهای متضاد و بهشدت ناهمگنی را گرد هم آورده بود بیاهمیت جلوه میکرد اما از فردای انقلاب به هزارشکل اهمیت خود را نمایان ساخت.
نیکونظر که فیلمنامهنویس و روزنامهنگار و منتقد سینمایی است، سالها دربارهٔ این اتفاق تکاندهنده در زادگاهش پژوهشهای کتابخانهای و میدانی انجام داده و در نهایت، این روایت نو و پر از اطلاعات تازه را که قطعاً میتواند نور تازهای بر این رخداد بتاباند، نوشته است. سینما جهنم سایهها و آدمها و نجواهایی را روایت کرده که دستبهدست دادند تا این آدمسوزی هولناک رخ دهد؛ آدمسوزیای که هنوز هم، بعد از بیش از چهل سال، یکی از قصههای پرتکراری است که برای مخاطبان فراوانش حرف تازه دارد. بهجرئت میتوان گفت این کتاب برای نخستینبار اسناد، روایتها، و تحلیلهایی را در اختیار خواننده میگذارد که تاکنون پشت پرده مانده بودند. نیکونظر، با روایتی مستند-داستانی، خاکستر گرم را کنار میزند تا مشخص شود چه کسی سینما رکس را آتش زد.
اطلاع ما از واقعه با اخبار روزنامهها در دورهٔ پرآشوب ۱۳۵۷ آغاز میشود. روزنامهٔ اطلاعات، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۵۷، در سرمقاله خود نوشت:
در یک فاجعهٔ ملی که دیشب در شهر آبادان رخ داد ۳۷۷ نفر از مردان، زنان و کودکان زندهزنده در سینما رکس آبادان سوختند. ساعت ۱۰ دیشب در حالی که ۷۰۰ نفر مرد و زن و کودک سرگرم تماشای فیلم فارسی گوزنها در سالن نمایش بودند گروهی خرابکار و غیرمعتقد به اصول انسانی با همکاریِ سرایدار سینما با مواد آتشزا سالن سینما را به آتش کشیدند. حریق به سرعت تمام سالن سینما را دربرگرفت و شعلههای آتش زبانه کشید. مردان و زنان و کودکانِ تماشاچی که بهمجرد دیدنِ شعلههای آتش بهسوی درهای ورودی و خروجیِ سینما هجوم بردند با درهای بسته مواجه شدند. در این میان شعلههای آتش تمام سالن را دربرگرفت و تماشاچیان با ناله و ضجه در محاصرهٔ کامل شعلههای آتش قرار گرفتند. ۳۷۷ نفر از مردان، زنان، و کودکانِ تماشاچی زندهزنده و به طرز فجیع و رقتباری در میان شعلههای آتش سوختند. بلافاصله پس از شروع حریق برای اطفای آن از مأموران آتشنشانی شهرداری آبادان و شرکت ملی نفت ایران کمک خواسته شد. مأموران آتشنشانی موفق شدند در ساعت ۲ بامداد امروز آتش را مهار کنند و اکنون تلاش برای خارج ساختن اجساد ۳۷۷ نفر از تماشاچیانی که زندهزنده در آتش سوخته و کشته شدهاند ادامه دارد.
همزمان با اخبار روزنامهها، انقلابیون مذهبی و در رأس آنها آیتالله خمینی از انتساب فاجعه به خود تبری میجویند. او در بیانیهاش دربارهٔ حادثهٔ سینما رکس میگوید:
دریافت خبر بسیار فجیع به آتش کشیدن چندصد نفر از هموطنان ما با آن وضع حسابشده موجب تأثر و تأسف شدید گردید. من گمان نمیکنم هیچ مسلمانی بلکه انسانی دست به چنین فاجعهٔ وحشیانهای بزند، جز آنان که به نظایر آن عادت نمودهاند و خوی درندگی و وحشیگریْ آنان را از انسانیت بیرون برده باشد. آنچه مسلم است این عمل غیرانسانی و مخالف با قوانین اسلامی از مخالفین شاه که خود را برای حفظ مصالح اسلام و ایران و جان و مال مردم به خطر مرگ انداختهاند و با فداکاری از هممیهنان خود دفاع میکنند- به هر مسلکی باشند- نخواهد بود و قراین نیز شهادت میدهد که دست جنایتکارِ دستگاه ظلم در کار باشد که نهضت انسانی ـ اسلامی ملت را در دنیا بد منعکس کند. آتش را بهطور کمربند در سراسر سینما افروختن و بعد توسط مأمورین درهای آن را قفل کردن کار اشخاص غیرمسلط بر اوضاع نیست…
با این تصور و خیالات وقتی در سال ۱۳۵۹، دو سال پس از پیروزی انقلاب، دادگاهِ عاملان آتشسوزی آغاز شد، سران حکومت جدید امیدوار بودند حسین تکبعلیزاده، متهم اصلی پرونده، خود را عامل ساواک و دستورگیرنده از دولت وقت معرفی کند، اما او حاضر به همکاری در این زمینه نشد. وقتی قاضی از او پرسید که آیا به دستور ساواک مرتکب این جنایت شده است، تکبعلیزاده در دادگاه به خشم آمد و نپذیرفت.
کتاب سینما جهنم روایت فاجعه را از چهار منظرِ متفاوت واکاوی میکند. منظر اول روایت حسین تکبعلیزاده، متهم ردیف اول آتشسوزی و تنها بازماندهٔ گروه چهارنفرهٔ مسئول در به آتش کشیدن سینما، است. سخنان تکبعلیزاده که در دادگاه تنها سند موجود از روایت فاجعه به زبان او است توضیح میدهد که او همراه سه نفر دیگر از هممحلهایهایش در شب ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ قصد میکنند برای کمک به انقلاب سینمایی را آتش بزنند و سینما رکس را تصادفی برای عملیات انقلابی خود انتخاب میکنند: «رفتم خانه و بچهها آمدند و گفتند میخواهیم یک سینما را آتش بزنیم. چهار شیشهٔ کوچک تهیه شد تا تینر در آن ریختیم و به سینما سهیلا رفتیم. در سینما شیشهها را در سالن انتظار روی زمین انداختیم و بعد کبریت زدم. اما آتش نگرفت». او توضیح میدهد که تینر بهسرعت خشک شده و اثر نکرده بود. آنها به سینما سهیلا بازمیگردند اینبار با شیشهٔ آتشزای تازهای که فرج، یکی از اعضای گروه، تهیه کرده بود، اما سینما سهیلا بسته است و در جستجوی سینمای دیگری سرانجام به سینما رکس میرسند. تکبعلیزاده اعتراف میکند که پس از اینکه دوستانش ترکیبِ تینر و روغن موجود در شیشهها را به دیوارهای سالنِ انتظار میپاشند، او کبریت را میکشد و با دیدن شعلههای آتش از ترس هول میکند و به سالن سینما برمیگردد. او که گمان میکرده حاضران در سینما میتوانند از آن مهلکه فرار کنند، هرگز فکر نمیکرده این همه آدم زندهزنده بسوزند. روایت تکبعلیزاده از این فاجعه ابراز بیگناهی ناشی از «ندانستن» عواقب کار و بیاطلاعی است: بیاطلاعی از وضع داخلی سینما، تجهیز نبودن سالن و آکوستیک نبودن دیوارها، قدرت مادهٔ آتشزا، و خطر از دست رفتن جان تماشاچیان.
اما نیکونظر به دنبال آن است که این روایت را با اشاره به خشونت نسبت به فرهنگِ «غیر» در اذهان این جوانان فقیر مذهبی و فهم آنها از حذف این فرهنگ به عنوان هدف انقلاب مسئلهمند کند. او زندگیِ فقیرانه و نابسامان تکبعلیزاده و نحوهٔ پیوستن او را به گروههای مذهبیِ مخالف رژیم بررسی میکند. حسین وقتی ۱۲ ساله بوده، بهخاطر دزدیِ دوچرخهٔ یک کارگر شرکت نفت، به شش ماه زندان محکوم میشود. اما این آخرین زندان او نبود و ۱۷ ساله بود که در باغ ملی آبادان حشیش فروخت و کمکم موادفروش معروف محلهٔ احمدآباد این شهر شد. او که از هر نوع موادی که میفروخت مصرف هم میکرد، البته نمیخواست موادفروشی معتاد باقی بماند. آن روزها جوانها درگیر مبارزهٔ مسلحانهای بودند که از کوبا تا الجزایر و فلسطین در جریان بود. فکر سفر به فلسطین در ذهن حسین و دوستش، زاغی، جرقه زد. آنها میخواستند در فلسطین رستگار شوند. تکبعلیزاده میخواست قهرمان باشد، نه گَردی و معتاد به هرویین. برای همین هم با زاغی دنبال کسی بودند که آنها را قاچاقی به سوریه ببرد و از آنجا راهیِ فلسطین شوند، اما پول لازم برای این سفر را نداشتند. در این میان متوجه شدند برای مبارزه لازم نیست به فلسطین بروند و همان شهرشان، آبادان صدایشان میزند. ۲۷ دیماه ۱۳۵۷ وقتی خبر تظاهرات و کشتار مردم قم به آبادان رسید، عدهٔ زیادی به خیابانها ریختند و تظاهرات در آبادان آغاز شد. حسین و زاغی هم هر دو وارد تظاهرات شدند و فصل جدیدی در زندگیشان رقم خورد.
نیکونظر از انگیزهٔ عاملان جنابت فراتر میرود و، با توصیف عکسالعمل مقامات به فاجعه، ناتوانیِ آنها را در مواجهه با بحران توصیف میکند. اینجا منظر مسئولان و مدیران وقت مطرح است که با رسیدن به سینما فکری جز پاک کردن آثار جنایت ندارند، گویی سوختهگان سینما قربانیان تیراندازی ارتش در خیابانهایند. میخوانیم که غلامرضا ضرابی، دادستان آبادان، ساعت یک بامداد ۲۹ مرداد از ماجرا مطلع شد و همانوقت به سمت سینما رفت. آنچه که دید فاجعهای تمامعیار بود و کف سینما پُر بود از اجساد سوخته و نیمسوخته. روی زمین بقایای مردگان و تکههایی از جسدهایی دیده میشد که قابلشناسایی نبودند. هنوز زمان زیادی نگذشته بود، اما برخی اجساد در اثر گرما بو گرفته بودند. بوی تنهای سوخته و جسدهایی که کمکم فاسد میشدند معجون مهوّعی بود که تا ابد به ذهن هر ناظری سپرده شد. قبل از آنکه آفتاب روز ۲۹ مرداد ۵۷ طلوع کند، تمام اجساد سینما رکس به گورستان شهر منتقل شدند. کارگران شهرداری و پاسبانها آماده شدند بهسرعت گونیگونی زغال و تکههای بدن را بارِ دو کامیون کنند و به گورستان بفرستند. بهدستور تیمسار رزمی، نگهبانی گورستان و کارگران شهرداری و لودرها از ساعت ۴ صبح برای دفن یکجای همهٔ اجساد در گودالی بزرگ آماده شدند، اما ضرابیِ دادستان از دفن اجساد قبل از شمارش و شناسایی جلوگیری کرد. از میان جنازهها ۱۰۶ جسد شناسایی شدند و ۱۲۰ جنازه بهکلی غیرقابل شناسایی تشخیص داده شدند. تعداد کشتهشدگان متفاوت اعلام شد: فرماندار آبادان گفت ۳۳۷ نفر در رکس سوختهاند، نخستوزیری این رقم را ۳۰۶ نفر اعلام کردند، و در پرونده دادگستری ۴۰۳ نفر ثبت شد.
سومین منظری که کتاب به آن مینگرد منظر انقلابیون حاکم است که از خلال دادگاهی که بعد از انقلاب به ریاست سیدحسین موسوی تبریزی برای محاکمهٔ حسین تکبعلیزاده تشکیل شد بررسی میشود. این دادگاه در ۵۰ ساعت محاکمه طی ۲۰ جلسه در ۱۰ روز برگزار شد و تکبعلیزاده در آن اقرار کرد که عامل آتشسوزیِ سینما او و دوستانش به نامهای یداالله (ملقب به زاغی) و فلاح و البته شخصی به نام فرج بذرکار، که پس از آتشسوزی مفقود شده، بودهاند. سرانجام تکبعلیزاده به همراه ۲۵ نفر دیگر از مسئولان شهربانی و ساواک و رؤسای ادارات و مقامات استانی متهم میشوند و دادگاه از سوم شهریور ۱۳۵۹، یک هفته بعد از دومین سالگرد فاجعه، به ریاست سید حسین موسوی تبریزی در سینما تاج آبادان برگزار میشود. تکبعلیزاده در آغاز دادگاه خود را اینطور معرفی میکند: «من معتاد به هرویین و حشیش و کارگر جوشکار بودم و دوافروشی میکردم. در محلهمان با اصغر نوروزی آشنا شدم و توسط وی کمکم به جلسات درس قرآن که در مجلس تشکیل میشد راه پیدا کردم». خبر وابستگیِ فکری او به انقلاب در رسانهها انتشار مییابد (روزنامه اطلاعات، ۶ شهریور ۵۹). حسین تکبعلیزاده پس از دستگیری اعتراف نکرده بود و اینکه چرا چندی بعد در روز ۹ دی لب به اعتراف گشود ناروشن است. او این بار گفت: «عذابوجدان من را ناراحت کرده است. من خودم در آتش زدن سینما شرکت داشتم». او همزمان با این اعتراف خود را از عمل بستن درهای سینما پس از آتشسوزی مبرا میکند و خطاب به دادگاه میگوید: «آنهایی که درهای سینما را بستند تعقیب کنید». او چند بار در طی دادگاه، به ویژه وقتی از آتشسوزی و فرارش از سینما و جاگذاشتن همراهانش میگفت، دچار تشنج عصبی شد.
منظر آخری که کتاب به آن توجه دارد صحنهٔ انقلاب است که آن را با توصیف فرار تکبعلیزاده از آبادان و، در ادامه، دستگیری و زندان و آزاد شدن او و رفتنش به مدرسهٔ علوی در تهران توصیف میکند. این منظر ضمن نمایش آشفتگیهای ماههای اول انقلاب تردید مقامات جدید را در محکومیت تکبعلیزاده در روزهایی که مفهوم گناه و جرم معلق شده بود نشان میدهد. او در دادگاه اعتراف میکند که بعد از آتش زدن سینما هفت روز در آبادان میماند و بعد به اصفهان میرود و پس از آن دستگیر میشود که میتواند از زندان فرار کند. در چهارم دی ۵۷ بار دیگر دستگیر میشود و این بار، بعد از پیروزی انقلاب، در ۲۳ بهمن از زندان آزاد میشود: «به اصفهان رفتم. چند روز بعد به تهران آمدم و امام در مدرسهٔ علوی بود. به آنجا رفتم که خودم را معرفی کنم، اما شلوغ بود و نتوانستم. دوباره به اصفهان برگشتم و خواستم به آبادان بیایم تا خودم را معرفی کنم».
تقابل خانوادههای جانباختگان با مقامات حکومتی که در این واقعه در پیِ لاپوشانی و نسیاناند از ویژگیهای این دوران است. بررسی روزنامهها نشان میدهد که مردم آبادان پس از پیروزی انقلاب از دولت موقت و انقلابی میخواهند که قاتل فرزندانشان را به سزای عمل برساند و به همین دلیل روزنامهها عکس او را بهعنوان قاتل فراری منتشر میکنند. تکبعلیزاده در اعترافاتش گفته هر روزنامهای را که باز میکرده نامش را بهعنوان جنایتکار ساواک میدیده است: «در آبادان به خانهٔ آقای رشیدیان– نمایندهٔ مجلس اول شورای اسلامی– پناه بردم». رشیدیان، از شاهدان دادگاه، میگوید از تکبعلیزاده خواسته که در خانهٔ مادرش مخفی شود تا چارهای بیاندیشند. ظاهراً در این زمان او بار دیگر به اعتیاد روی میآورد و در هر جایی که مینشسته دربارهٔ آتشزدن سینما حرف میزده. در همان زمان تعداد زیادی از خانوادههای داغدار در قم و ادارهٔ داراییِ آبادان تحصن میکنند و از آقای خمینی میخواهند عاملان این آدمسوزی را مجازات کند. تکبعلیزاده که با حمایت مقامات محلی جسارت بیشتری یافته در همان زمان نامهای به آیتالله خمینی مینویسد: «بسمالله قاسم الجبارین. من حسین تکبعلیزاده یکی از فرزندان جانباز اسلام که بیگناه و طبق یک توطئه حسابشده در معرض اتهام آدمسوزی سینما رکس آبادان قرار گرفتهام و عکسم را هم در مجله جوانان چاپ کردهاند». او در ادامه میخواهد که این اتهام را رفع کنند. دفتر آیتالله خمینی نیز در پاسخ به این نامه از آیتالله جمی، نماینده و امام جمعهٔ آبادان، میخواهد تا به این ماجرا رسیدگی کند. خانوادههای بازماندگان خواستار اجرای عدالتاند.
تکبعلیزاده بدون وکیل در دادگاه از خود دفاع کرد. دادگاه ۱۳ نفر را به اعدام محکوم کرد که هفت حکم آن غیابی بود. ۱۷ نفر حکم زندان گرفتند و ۵ نفر تبرئه شدند. انقلابیون همچنان مأموران رژیم گذشته را مسئول آن میدانند و چون همدستان تکبعلیزاده یا زنده نماندند یا از صحنه گریختند، مسئولیت آنها در این زمینه روشن نیست. تبرئهشدگان این پرونده ۱۵ شهریور را خوب بهخاطر دارند، روزی که قبل از طلوع آفتاب، تکتک صدایشان کردند و همه را با چشمبند از زندان کارون به ادارهٔ ساواک قدیم بردند تا در اختیار نیروهای انقلابی قرار دهند. آنها را دو ساعت دستبسته در اتاقی تاریک نگه داشتند و در حالی که برخیشان اشک میریختند و منتظر تیرباران بودند، همچنان امید داشتند احکام قرائتشده در دادگاه واقعی نباشد. در همان حال شش اعدامی از زندان به گورستان آبادان منتقل شدند و بعد از قرائت حکم اعدام، در حاشیهٔ محوطهٔ گورستان، تیرباران شدند؛ محل دفن آنها هیچوقت مشخص نشد. دو ساعت بعد، وقتی آفتاب طلوع کرد، درِ اتاق باز شد و تبرئهشدگان یکیک بیرون آمدند. آنها را به زندان کارون منتقل کردند و کمی بعد همهشان آزاد شدند.
نیکونظر در سینما جهنم واقعهای تاریخی را در قالب روایتی داستانی گزارش میکند که بهنظر برای عبور از سانسور یا کمک به خوانندگان برای تأمل بیشتر دربارهٔ این جنایت فجیع کارساز است. ضمن اینکه اتخاذ این فرم که کتاب را با گزارشهای رسمی و حتی تاریخنگاریهای معمول از وقایعی اینچنینی متمایز کرده، بر کوشش نیکونظر برای جستجوی واقعیت سایه نینداخته است. چیدمان روایتهای حذفشده در کنار روایتهای غالب و کنجکاوی نیکونظر برای کشف معانی و ارتباط بین اطلاعات مدفون در زیر اسناد رسمی کتاب را خواندنی میکند و آن را در جایگاه اثری تاریخی قرار میدهد.
اثر نیکونظر آخرین روایت از فاجعه سینما رکس نیست و تاریخنگاری دربارهٔ هر رویدادی با ارائهٔ روایتهای جدید قوام بیشتری میگیرد. ضمن اینکه روایت نویسنده با ارائهٔ یافتههای جدید با رجوع به منابع مکتوب، از جمله چندین کتاب و بهویژه برخی اسناد بهجامانده از ساواک، آرشیو دو روزنامهٔ کیهان و اطلاعات، و همچنین چند فیلم مستند ساختهشده دربارهٔ حادثه سینما رکس و مهمتر از همه فیلم دادگاه سینما رکس، به تاریخنگاری این فاجعه شکل مستحکمتری میبخشد. اما این تنها آغاز راه است. صرفنظر از ابهاماتی که دربارهٔ تعداد قربانیان، جزئیات واقعهٔ آتشسوزی، و سرنوشت بقیهٔ عاملان وجود دارد، همچنان پرسشهای بسیاری دربارهٔ واقعه باقی است و از جمله هنوز نمیدانیم این فاجعه چطور در سطوح تصمیمگیر در حکومت و مقامات محلی در طول این سالها به بحث گذاشته شده و رد و قبول روایتهای مختلف چه معنای سیاسی و فرهنگیای داشته است. سوختن سینما رکس فقط فاجعهای انسانی نیست، رسوبات حادثه به فضای سیاسی و تاریخی و اجتماعی نشت کرده و به معمایی بدل شده که هر گروهی از آن کمک میگیرد تا دیگری را محکوم کند. حالا میتوانیم امیدوار باشیم در تاریخنگاریهایی که در ادامهٔ سینما جهنم نوشته میشوند دستکم راه برای دستیابی به پاسخ برخی از پرسشهای باقیمانده در این خصوص هموارتر باشد.
©کپیرایت تصویر پسزمینه در صفحه اصلی: عکس از سحر محمدی
سینما جهنم؛ شش گزارش دربارهٔ آدمسوزی در سینما رکس
کریم نیکونظر
تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۹
کریم نیکونظر روزنامهنگار، منتقد سینمایی، نویسنده، و بانی پادکست رادیو تراژدی و دوماهنامهٔ کتاب تراژدی است.
نظرات بسته شده است.