گفتگو دربارهٔ خیزش‌‌های عربی ۲۰۱۱  (©پس‌زمینه)

[print_link]
After the Arab Uprisings

After the Arab Uprisings: Progress and Stagnation in the Middle East and North Africa
Shamiran Mako & Valentine M. Moghadam
Cambridge University Press, 2021

شامیران ماکو، استادیار روابط بین‌الملل در دانشکده مطالعات جهانی پاردی، دانشگاه بوستون است.

_______________

ولنتین مقدم پژوهشگر ارشد و هماهنگ‌کنندهٔ برنامهٔ پژوهشی زنان و توسعه در مؤسسهٔ جهانی پژوهش اقتصادی توسعه (۱۹۹۵-۱۹۹۰) و رئیس بخش برابری جنسیتی و توسعه در بخش علوم انسانی و اجتماعی یونسکو (۲۰۰۶-۲۰۰۴) بوده است.

گفتگو دربارهٔ خیزش‌های عربی ۲۰۱۱

کتاب جیمی الینسون (۲۰۲۲)، عصر ضدانقلاب: دولت‌ها و انقلاب‌ها در خاورمیانه، از زمان انتشار توجه صاحب‌نظران بسیاری را جلب کرد و ازجمله شامیران ماکو و ولنتین مقدم دربارهٔ آن مروری نوشتند که با پاسخ نویسنده همراه شد. این مرور و پاسخ، همراه با مرور الینسون بر کتاب شامیران ماکو و ولنتین مقدم (۲۰۲۱)، پس از خیزش‌های عربی: پیشرفت و رکود در خاورمیانه و شمال افریقا، با پاسخ آنها یک‌جا در شمارهٔ ۲ مجلهٔ پرسپکتیوز آن پالتیکز در ۲۰۲۳ به چاپ رسید.((این مرورها اول‌بار در این منبع منتشر شده‌اند:

Mako, Shamiran, and Valentine M. Moghadam. 2023. Perspectives on Politics Critical Dialogue 21(2): 703–708

Allinson, Jamie. 2023. Perspectives on Politics, Critical Dialogue 21(2): 703–708)) ترجمهٔ این گفتگوی نوشتاری را در زیر بخوانید.

 

عصر ضدانقلاب: دولت‌ها و انقلاب‌ها در خاورمیانه

شامیران ماکو و ولنتین مقدم

خیزش‌های عربی که هم‌زمان در خاورمیانه و شمال افریقا (منطقهٔ منا) فوران کرد به بزرگترین جنبش توده‌ای در سراسر این منطقه بدل شد. مراکش، تونس، مصر، لیبی، یمن، سوریه، و بحرین همگی جنبش‌های اعتراضی مستمری را با مطالباتی گوناگون تجربه کردند: برخی خواستار اصلاحات نهادی و ساختاری دموکراتیک برای رسیدن به حکمرانیِ همه‌پذیر بودند و برخی دیگر خواهان سرنگونیِ رژیم‌های خودکامهٔ دیرپا. بیش از یک دهه پس از موج اولیهٔ جنبش‌های اعتراضی در اواخر ۲۰۱۰ و اوایل ۲۰۱۱ آثار بینا‌رشته‌ای متعددی برای تبیین برون‌دادهای متنوع این خیزش‌ها منتشر شده است، از آثاری که بر عوامل ساختاری و نهادی تمرکز دارند تا کارهایی که بر تعاملات بین نیروهای اجتماعی و نسبت دولت با جامعه در سطوح داخلی، منطقه‌ای، و بین‌المللی تأکید می‌کنند. موضوع محوریِ بسیاری از این آثار این است که چرا گسترش هم‌زمان این جنبش‌های اعتراضی در سطح منطقه نتوانست به تغییرات اجتماعیِ مترقی بینجامد.

کتاب به‌هنگامِ جیمی الینسون، عصر ضدانقلاب: دولت‌ها و انقلاب‌ها در خاورمیانه، نمونهٔ جدیدی از معدود مطالعه‌های تطبیقی دربارهٔ برون‌دادهای اعتراضات و خیزش‌ها در چند کشور است که کتاب خود ما، پس از خیزش‌های عربی: پیشرفت و رکود در خاورمیانه و شمال افریقا، و همچنین کتاب بسیار تأثیرگذار جیسون براونلی، طارق مسعود، و اندرو رینولدز با عنوان بهار عربی: مسیرهای سرکوب و اصلاح (۲۰۱۴) هم از آن جمله‌اند. تفاوت کتاب الینسون از ‌لحاظ دامنه و چارچوب بحث با دیگر آثار تألیف‌شده دربارۀ بهار عربی این است که او به‌جای گفتمان «دموکراتیک‌شدن در برابر استقامت اقتدارگرایی» بر عوامل و نیروهای مسبّب «دموکراسی‌زداییِ عربی» متمرکز می‌شود (ص ۹-۸) و این کار را به‌قول خودش از طریق تحلیل مارکسیستیِ انقلاب و ضدانقلاب انجام می‌دهد (ص ۱۸). بحث الینسون دربارۀ خیزش‌های عربی تأکیدش بیشتر بر ضدانقلاب درحکم واکنشی به بسیج توده‌ای انقلابی است. او با مقیاسهٔ انقلاب‌ها و ضدانقلاب‌ها در کشورهای تونس، مصر، بحرین، لیبی، سوریه، و یمن مقایسه‌هایی دوتایی انجام می‌دهد: بین تونس و مصر در فصل چهارم، ضدانقلاب‌های نظامی در سوریه و بحرین در فصل پنجم، و انقلاب‌ها و فروپاشی دولت در لیبی و یمن در فصل ششم. در فصل هفتم هم دربارهٔ مقایسه‌ای متمایز بین داعش و روژاوا، منطقهٔ کردنشین محصور در شمال شرق سوریه، به‌عنوان نمونه‌هایی غیرعادی از وضعیت‌ انقلابی بحث می‌کند.

الینسون به‌جای تمرکز ویژه بر توضیح عوامل شکست انقلاب‌ها علاقه‌مند است چرایی پیروزیِ ضدانقلاب‌ها را در کشورهای عربی توضیح دهد (ص ۱۹). ضدانقلاب بنا به تعریف او پروژهٔ مشترک جریان‌های اجتماعیِ گوناگون و متحدان بین‌المللی‌شان برای معکوس‌کردن مسیر انقلاب است (ص ۲۱). جالب اینجا است که این تعریف طبقه را در تحلیل مارکسیستیِ الینسون در درجهٔ دوم اهمیت قرار می‌دهد.

محور اصلی این مطالعه، و پرسشی که همواره برای پژوهش‌های بینا‌رشته‌ایِ متعدد دربارهٔ بهار عربی مطرح بوده، این است که آیا خیزش‌هایی که منطقه را از اواخر ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۱ فراگرفتند اساساً شایستهٔ اطلاق عنوان انقلاب هستند؟ اثر الینسون با حفظ فاصله از آثاری که خیزش‌های عربی را در ایجاد انقلاب، به‌معنای متعارف کلمه، شکست‌خورده می‌دانند (از جمله بحث آصف بیات دربارهٔ «اصلاحات‌ها انقلابی» و کتاب خود ما)، خیزش‌های توده‌ای را در شش موردی که مطالعه می‌کند گرچه به‌دلیل تغییرات سیاسی عمیق و نهادهای سیاسیِ بدیلی که ایجاد کردند «وضعیت‌های انقلابی» به‌حساب می‌آورد (ص ۲۱)، اذعان می‌کند که آنها به دگرگونی‌های اجتماعیِ طبقاتی منجر نشده‌اند. در متون علمیِ قابل‌اتکای نوشته‌شده در دههٔ گذشته عوامل و نیروهایی که در پسِ بازگشت و استقامت و دوامِ اقتدارگرایی‌اند بررسی شده‌اند، که الینسون ترجیح می‌دهد آنها را ضدانقلابی بنامد. پس این پرسش پیش می‌آید که در مطالعهٔ موردیِ هر کشور چه نیروهایی انقلابی بودند و «وضعیت‌های انقلابی» تا کجا توان دوام داشتند. در ادامه به این موضوع باز می‌گردیم.

این کتاب به حوزهٔ جامعه‌شناسی تاریخی تعلق دارد و می‌خواهد با تکیه بر روش‌شناسی «تطبیق تلفیقی»((incorporated comparison)) (ص ۲۵) تأثیرات پایدار تحولات تاریخی را بر پدیدهٔ مدرن ضدانقلاب روشن ‌کند. اما این تحلیل تاریخی قربانیِ مرور ادبیات گسترده‌ای می‌شود که نویسنده در جامعه‌شناسی تاریخیِ تطبیقی و نهادگراییِ تاریخی- به‌مثابهٔ ابزارهایی تحلیلی برای ترسیم وزن و تأثیر رویدادهای ناضروریِ تاریخی در دوره‌ای طولانی بر برون‌دادهای معاصر- به آن می‌پردازد. در نتیجهٔ این امر، اهمیت تاریخ نزد نویسنده و بهره‌گیریِ او از تزِ «وابستگی به مسیر» بدون تئوری‌پردازی رها می‌شود و در نهایت برای خواننده روشن نمی‌شود تطبیق تلفیقی دقیقاً چیست و چرا این روش خاص برای مقایسهٔ چندکشوری مناسب‌تر از دیگر روش‌ها در این خصوص، از جمله مقایسه‌های ساختارمند یا متمرکز، است و چگونه این روش به متمایز کردن و عملیاتی‌کردن متغیرهایِ اساسی در چنین مطالعه‌ای کمک می‌کند.

البته خوانندگان مطالب آموزندهٔ زیادی در کتاب می‌یابند و از توصیف جذابی که از خیزش‌های بحرین و یمن ارائه می‌کند بهره می‌برند. ما هم مثل الینسون انقلاب سیاسیِ تونس و نقش اتحادیهٔ عمومی کارگران تونسی را طی بحران ۲۰۱۳ و پس از آن تحسین می‌کنیم و در تحلیلی که در کتاب خودمان ارائه کرده‌ایم بازگشت اقتدارگرایی پس از ژوئیه ۲۰۲۱ را در این کشور پیش‌بینی کردیم، همان وقتی که انقلاب تونس با محیط اقتصادی نامطلوبِ جهانی مواجه شد. ما معتقدیم گرچه هر کدام از این خیزش‌ها تمایزات و چارچوب‌های ملی ویژه‌ای داشته‌اند‌، همه تحت تأثیر تحرکات جهانی و منطقه‌ای بوده‌اند. الینسون هم مثل ما تفاوت پویاییِ انقلاب‌های قرن بیستم را با خیزش‌های عربی برجسته می‌کند. او در ابتدا به نقش ضدانقلابیِ ایالات متحده در عراق و افغانستان اشاره می‌کند (ص ۴۳) اما بعد مدعی می‌شود ایالات متحده در خیزش‌های عربی «تقریباً هیچ نقشی» نداشته است (ص ۱۷۱) ضمن اینکه دخالت ایالات متحده را در سوریه هم انکار می‌کند- این در حالی است که شواهد زیادی از فعالیت‌های بی‌ثبات‌کنندهٔ سازمان سیا در سوریه در اوایل ۲۰۰۸ وجود دارد که در نیویورک تایمز و همچنین یواِس‌اِی تودِی گزارش شده است، ضمن اینکه اوباما، رئیس جمهور سابق امریکا، هم در اوایل ۲۰۱۳ علناً به سناتورهای امریکایی گفت که سیا یک گروه شورشی را آموزش داده و به سوریه اعزام کرده است. در واقع، آثار مِی دارویچ((May Darwich))، آریل اهرام((Ariel Ahram))، شامیران ماکو، فرِد اِچ لاوسُن((Fred H. Lawson))، و برخی دیگر اثر مداخلات خارجی، اعم از منطقه‌ای و بین‌المللی، را بر برون‌داد دموکراتیک‌شدن در خیزش‌های عربی نشان داده‌اند. الینسون گرچه بر نقش قدرت‌ها و رقابت‌های منطقه‌ای در برهم زدن وضعیت‌های انقلابی، به‌ویژه در نمونهٔ عربستان سعودی و امارات  علیه قطر، تأکید می‌کند، از مسئله‌مندکردن نقش ترکیه در تسهیل ورود جهادی‌ها به سوریه کوتاهی کرده است.

کتابی که در زمینهٔ جامعه‌شناسی تاریخی نوشته می‌شود می‌تواند به مسئلهٔ جنسیت نیز بپردازد و در این کتاب هم اشاره‌هایی به نقش زنان در خیزش‌های گوناگون دیده می‌شود، اما هیچ تلاشی نشده تا معلوم شود چطور تلاقیِ دهه‌ها نظامی‌گری، مداخلات بین‌المللی، و سیاستگذاری‌ تحت‌ سلطهٔ مردان باعث شده خیزش‌ها ماهیتاً خشونت‌آمیز شوند و برون‌دادهایشان، برای زنان و مردان به‌یکسان، در هر شش کشور به جز تونس ناگوار باشد. سال‌ها پیش ولنتین مقدم پرسید: «آیا انقلاب آینده‌ای فمینیستی دارد؟» و مدعی شد که بدون حضور توده‌ای و رهبریِ زنان هر انقلاب بالقوه‌ای شکست خواهد خورد.

در نهایت، تعریف‌های الینسون از انقلاب، انقلابیون، و ضدانقلابیون به نظر ما گیج‌کننده است. در نمونهٔ یمن، حوثی‌ها بخشی از اردوگاه اعتراض انقلابی معرفی می‌شوند (ص ۱۰۰) اما در فصل ششم آنها در کنار عربستان سعودی و امارات در اردوی ضدانقلاب قرار می‌گیرند. داعش هم در زمرهٔ ضدانقلاب طبقه‌بندی می‌شود، با اینکه پیش‌تر بحث‌هایی دربارهٔ ماهیت کاملاً ارتجاعی و واپس‌گرایانهٔ آن در کتاب طرح می‌شود. الینسون انتقاداتی از بخشی از دیدگاه‌های مربوط به انقلاب‌های کلاسیک و اجتماعی، به‌ویژه پری اندرسون و تدا اسکاچپول، هم می‌کند و مدعی می‌شود از دید آنها می‌توان داعش را نیرویی انقلابی و خلافت کذایی‌اش را دولتی انقلابی دانست. در حالی که هم اندرسونِ مارکسیست هم اسکاچپول، درمقامِ لیبرالی ملهم از آثار بارینگتون مور و نیز آگاه از آثار مارکسیستی دربارهٔ انقلاب، بر دگرگونی‌های اجتماعیِ «طبقه‌محور» تأکید دارند. طبقهٔ غالب در «انقلاب» ادعاییِ داعش چه بود؟ نکته اینکه الینسون داعش را [ که علیه نظام‌های سیاسیِ مستقر بود] نه به این دلیل که به‌دنبال دگرگونی بود، بلکه به سبب اراده‌اش مبنی بر «حفظ روابط اجتماعی موجود» ضدانقلاب می‌داند (ص ۲۱۹). در اینجا این سؤال پیش می‌آید که چگونه می‌توان جهاد نسل‌کشیِ داعش را، که مردم محلیِ قلمروش را دشمن گرفته بود و می‌درید، در مسیر حفاظت از روابط اجتماعی موجود تلقی کرد. ظهور و عملکرد داعش در راستای ایجاد و تبلیغ نوعی ایدئولوژی اسلامگرای سنّی، افراطی، طردکننده، و سرکوبگر بود که اساسش نه بر رهایی طبقاتی که بر خشونتِ متبلور در جهاد بود. داعش مشغول حفاظت از مناسبات قومی، جنسیتی، یا اجتماعی موجود نبود و بیشتر به خِمرهای سرخ درنده‌خو در کامبوج، که یکی دیگر از نتایج مداخلات نظامی ایالات متحده بود، می‌مانست تا انقلاب‌های اجتماعی یا سیاسیِ قرن بیستمی.

فرض ما در تحلیلمان از خیزش‌های عربی این نیست که آنچه در کشورهای عربی رخ داده مشابه انقلاب‌های اجتماعی «بزرگ» در گذشته است، چون در خصوص این خیزش‌ها با فقدان حزب «پیشگامِ» طبقاتی یا نیرویی سیاسی مواجهیم که قابلیت ائتلاف‌سازی داشته باشد و بتواند نوعی استراتژیِ وحدت‌بخش برای دگرگونی در سطوح ملی، منطقه‌ای، یا بین‌المللی پیش بکشد. عصر سرمایه‌داری فراگیرِ نئولیبرال انواع نهادها و نیروهای اجتماعی و ارزش‌ها را متأثر کرده و ظرفیت و قابلیت انقلابیون مترقی را محدود و مهار کرده است. از این نظر، خیزش‌های عربی با سلسلهٔ انقلاب‌های جهان سومی که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در امریکای لاتین و جنوب صحرای افریقا رخ دادند تفاوت داشت، گرچه بسیاری از آنها از نیروهای ضدانقلاب داخلی و خارجی ضربه خوردند. به‌جای اینها، در کتابمان پرسیده‌ایم چرا در کشورهای عربی انقلاب‌های سیاسیِ جمع‌وجورتری که باعث گذاری دموکراتیک، حتی انتقال توافقیِ قدرت، شوند رخ ندادند و تحقیق در این خصوص را در چارچوبی مبتنی بر چهار متغیر تبیینی انجام داده‌ایم.

اگر برگردیم به پژوهش الینسون، او به ما نمی‌گوید که در هر نمونه انقلابیون چه کسانی بودند و چرا ضدانقلاب‌ پیروز شد. آیا موفقیت ضدانقلاب‌، علاوه بر انواع شکل‌های مداخلهٔ خارجی، نتیجهٔ غیاب نیروهای طبقاتیِ سازمان‌یافته است؟ ناشی از غیاب ائتلاف‌سازی بین مخالفان رژیم‌های اقتدارگرا است؟ پیامد فقدان ایدئولوژی، رهبری، و استراتژی مترقی است؟ حاصل کار اپوزیسیونی متفرق است که نمی‌تواند یا مایل نیست با نمایندگان دولت مذاکره کند؟ کدام طبقهٔ اجتماعی یا ائتلاف گروه‌های اجتماعی حاملِ آرمان‌های بهار عربی بود یا می‌توانست باشد و آنها را به ثمر برساند؟ چه کسی می‌توانست دموکراسی را تثبیت کند و بازتوزیع عمدهٔ دارایی و درآمد را عملی کند و حقوق زنان، جوانان، و اقلیت‌های مذهبی و قومی را رعایت کند و آنها را ارج بگذارد؟

با این همه، عصر ضدانقلاب با به چالش کشیدن تبیین‌های موجود از برون‌دادهای گوناگون خیزش‌های عربی از طریق چارچوب انقلاب-ضدانقلاب، که در ادبیات مربوطه تاکنون کمتر مطالعه شده است، به ما امکان می‌دهد روش چندکشوری را با مجموعهٔ ادبیات تثبیت‌شدهٔ این موضوع مقایسه کنیم. شرح مفصّلی که الینسون با مطالعهٔ موردیِ شش کشور از تغییرات از بالا و پایین داده درک ما را از چگونگیِ تحقق فرایندهای تغییر در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت ارتقا می‌دهد.

 

پاسخ به نقد ماکو و مقدم بر عصر ضدانقلاب: دولت‌ها و انقلاب‌ها در خاورمیانه

جیمی الینسون

از ولنتین مقدم و شامیران ماکو برای تأملشان بر کتابم و نقد سنجشگرانه‌ای که نوشته‌اند تشکر می‌کنم. پاسخ من به نقد آنها فرصتی است که بتوانم برخی از ایده‌ها و بحث‌هایم را بازتر کنم. تصور می‌کنم با بیشتر مطالب مقدم و ماکو و حتی موارد دیگری که می‌توانستند در نقد کتابم بنویسند موافقم، به‌ویژه دربارهٔ دگردیسی انقلاب و غیاب (نسبی) نوعی سیاست برنامه‌دار برای تحول اجتماعی در ۲۰۱۱. این بحث اکنون در کتاب‌های راجع به انقلاب‌های عربی، از جمله آثار مقدم و ماکو، کاملاً شناخته شده است، اما تمرکز کتاب من بر پدیدهٔ ضدانقلاب است که مطالعهٔ چندانی دربارهٔ آن صورت نگرفته. مقدم و ماکو نکات زیر را در کتابم برای نقد برجسته می‌کنند: روش تطبیق تلفیقیِ من در مقابل رویکرد متمرکز بر کشور، استدلال من مبنی بر ضدانقلابی‌بودن داعش، جایگاه طبقه در چارچوب تبیینی من، و درگیری من با بحث جنسیت. چند نکتهٔ انتقادی هم ذکر می‌کنند که فکر می‌کنم از تفسیر نادرست مطالب کتاب ناشی شده است و خوشحالم که فرصت توضیحشان را دارم. اگر از ایراد روش‌شناسانه شروع کنیم، من قسمی روش تطبیق تلفیقی را به‌جای رویکرد متأثر از جان استوارت میل انتخاب کرده‌ام که ماکو و مقدم ترجیح می‌دهند چون، بنا به آنچه در مقدمهٔ کتاب نوشته‌ام، واحدهای تطبیق را نمی‌توان هستارهایی کاملاً مجزا تلقی کرد. در روش تطبیقیِ کلاسیک برون‌دادی مشترک در نظر گرفته می‌شود و شباهت‌های بین واحدهای مورد مقایسه که در بدو امر نقاط شروع متفاوتی دارند جستجو می‌شوند تا سازوکارهای علّیِ منجر به برون‌داد مزبور شناسایی شود اما در تطبیق تلفیقی نه‌فقط می‌دانیم «واحدها» از ابتدا درهم‌تنیده‌اند، بلکه سازوکارها هم چنین‌اند. در اثری با حجم محدود، این انتخاب به‌معنای توجه کمتر به بحث وابستگی‌ به مسیر در هر کشور خاص است که مقدم و ماکو این نکته را دریافته‌اند. با وجود این، هیچ روشی نمی‌تواند تصویری همه‌جانبه از جهانی ارائه کند که قصد تحلیلش را دارد: دقت بیشینه با جامعیّت بیشینه جمع نمی‌شود.

نکته دوم، دربارهٔ سوژه‌های طبقاتی و انقلابی و ضدانقلابی، تفاوت دیگری را در رویکرد ما به‌خوبی روشن می‌کند. طبقه، آن‌طور که مقدم و ماکو می‌نویسند، برای تحلیل من امری «درجه دوم» نیست و نقشی محوری در آن دارد. من از داده‌های متنوعی استفاده می‌کنم تا پایه‌های طبقاتیِ انقلاب‌های ۲۰۱۱ را ترسیم کنم و در فصل‌هایی ترکیب طبقاتیِ سوژه‌های ضدانقلابی هر کشور را به‌تفصیل شرح می‌دهم. تفاوت ما در درک سوژه‌های انقلابی و ضدانقلابی است. هیچ یک از این سوژه‌ها در بحث من با یک طبقه یا گروه اجتماعی خاص مترادف و همانست نیست، بلکه انقلاب و ضدانقلاب بیشتر متشکل از ائتلاف‌ها و قطعه‌هایی از طبقات اجتماعی‌اند که در فرایند انقلابی به هم پیوسته‌‌اند: هیچ طبقه‌ای به‌طور یکدست در یک طرف صف‌آرایی نمی‌کند.

ماکو و مقدم همچنین اشارهٔ مفیدی به رویکرد من به جنسیت دارند. قبول ندارم که به «دهه‌ها سیاستگذاری‌ تحت ‌سلطهٔ مردان» آن‌طور که آنها می‌گویند کم‌توجهی کرده‌ام. هم در چارچوب نظری هم در تمام مطالعات موردی‌ام، نه‌فقط زنان را بازیگران انقلاب دانسته‌ام، که جنسیت را یکی از محل‌های‌ منازعهٔ ضدانقلاب، به‌طور خاص در نبرد بر سر جایگاه زنان در تونس و مصر و بحرین، تلقی کرده‌ام. البته این اختلاف هم شاید بازتاب تفاوت دیدگاه‌های ما باشد و من به‌جای اینکه بپرسم «آیا این انقلاب‌ها از نوع فمینیستی بودند»، به شکل‌های کنش‌ و واکنش‌ جنسیت، از جمله جلوه‌های ضدانقلابی فمینیسمِ دولتی، با فرایندهای انقلابی و ضدانقلابی توجه کرده‌ام.

مقدم و ماکو، در نقدی که مطمئنم بسیاری از خوانندگان با آن همدل‌اند، جایگاه مثال‌زدنیِ داعش را در حکم ضدانقلاب به پرسش می‌گیرند و می‌پرسند: «داعش کدام روابط اجتماعی را حفاظت کرد؟» در بخش مربوط به داعش نوشته‌ام که این گروه فارغ از چیستی ایدئولوژی‌شان چاره‌ای جز حفظ روابط اجتماعیِ سرمایه‌دارانه به‌ویژه سرمایه‌داریِ استخراجی در سوریه نداشتند. این یکی از دلایلی است که داعش انقلابیونِ ۲۰۱۱ را به‌شدت سرکوب کرد و تا وقتی مصلحت دمشق بود رژیم سوریه هم از آن ممانعت نکرد.

و آخرین نکته: اینکه در کتاب نوشته‌ام ایالات متحده «تقریباً هیچ نقشی» در این میان نداشت (ص ۲۹۴) صرفاً دربارهٔ مذاکرات پس از ۲۰۱۳ در سوریه است نه دربارهٔ کل منطقه چنان‌که مقدم و ماکو تصور کرده‌اند. مجدداً می‌خواهم از مقدم و ماکو و مجلهٔ پرسپکتیوز آن پالتیکز به‌خاطر فرصت این تبادل سازنده تشکر کنم.

 

پس از خیزش‌های عربی: پیشرفت و رکود در خاورمیانه و شمال افریقا

جیمی الینسون

کتاب شامیران ماکو و ولنتین مقدم مشارکتی تازه و مهم در بررسی سرانجام بهار عربی و کلاً مسائل مربوط به دموکراتیک‌شدن، رکود دموکراسی، و بازگشت دموکراسی است. ماکو و مقدم بر آن‌اند تفاوت نتایج خیزش‌هایی را که در ۲۰۱۱ در سرتاسر خاورمیانه و شمال افریقا گسترش یافت توضیح دهند. برای این کار هفت نمونه را در دو گروه دسته‌بندی کرده‌اند: گروه اول شامل کشورهایی که رژیم یا قانون اساسی‌شان تغییر کرد (مصر، تونس، و مراکش) و گروه دوم کشورهایی که «نتوانستند دولت را اصلاح کنند، سرکوب شدند، یا به ورطهٔ جنگ داخلی افتادند» (بحرین، لیبی، سوریه، و یمن) (ص ۳). ماکو و مقدم با استفاده از روش مقایسهٔ تفاوت‌ها، ملهم از استوارت میل، این تفاوت را براساس چهار متغیر توضیح می‌دهند: نهادهای دولتی و سیاسی، رشد و ظرفیت جامعهٔ مدنی، جنسیت و بسیج زنان، و ارتباطات و مداخلهٔ بین‌المللی. (ص ۲۳-۱۳)

این بحث در پنج فصل مبسوط، هر یک متمرکز بر موضوعی خاص، در کتاب تشریح شده است. فصل دوم به «راه‌های دموکراتیک‌شدن» می‌پردازد و چشم‌اندازی تطبیقی به خیزش‌های بهار عربی ارائه می‌کند. در مرکز این فصل به بحث ساموئل هانتینگتون دربارهٔ «موج سوم» دموکراتیک‌شدن هم توجه شده که خاورمیانه و شمال افریقا در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ از آن برکنار ماندند. بحث اصلی ماکو و مقدم در اینجا این است که «پیش‌نیازهای دموکراسی عبارت است از شرایط اجتماعی و کنش جمعی» به‌علاوهٔ دولتی که ظرفیت کافی برای تحمل فرایند گذار و ایستادگی در برابر مداخلهٔ خارجی را در این فرایند داشته باشد (ص ۵۴). ماکو و مقدم با تکیه بر آثار جامعه‌شناختی و فمینیستیِ حاضر استدلال می‌کنند که عمق بسیج در جنبش اجتماعی پیامدهای مهمی برای کیفیت توافق‌های دموکراتیک بعدی دارد (ص ۳۶). آنها درهم‌آمیختن روشن انقلاب، جنبش اجتماعی، و دموکراتیک‌شدن را از ربع پایانی قرن بیستم به‌بعد به «افزایش سطح تحصیلات، حضور طبقات متوسط مدرن، و مشارکت زنان به‌علاوهٔ غیاب حزبی متمرکز» نسبت می‌دهند. (ص ۳۵)

در ادامه، چهار فصل مبسوط براساس این چارچوب مفهومی آمده است. در فصل «نهادهای دولتی و سیاسی»، نویسندگان استدلال می‌کنند که موفقیت (نسبیِ) تونس در گذار دموکراتیک، که نمونه‌ای ممتاز در منطقه بود، تا حدی از «میراث نهادیِ» این کشور نشئت گرفت (ص ۹۶). از لحاظ نهادهای دولتی و سیاسی، گذار تونس بیشتر شبیه موارد متقدم در مدیترانه یا امریکای لاتین بود، زیرا ارتش تونس نه آن اندازه نه آن جایگاه مرکزی را در دولت داشت که مثلاً ارتش مصر واجد آن بود، ضمن اینکه تونس جامعهٔ مدنی پویایی داشت که فدراسیون اتحادیه‌های کارگری (UGTT) و سازمان‌های فمینیستی مهم‌ترین نقش را در آن داشتند (ص ۶۹). بدترین نتایج در کشورهایی مانند یمن و لیبی حاصل شد که نهادهایشان ضعیف یا فروپاشیده بودند و همچنین در سوریه که نهادهایش در «ریاست‌جمهوری سلطنتی» بشار اسد تحلیل رفتند. (ص ۸۵)

ماکو و مقدم، در کنار ظرفیت دولت، به سرزندگی و وسعت سازمان‌دهی در جامعهٔ مدنی توجه می‌کنند و به‌هیچ‌وجه با تصور بت‌انگارانهٔ شایع در تئوری‌های سیاسی و علوم سیاسی دههٔ ۱۹۹۰ از سمن‌ها و گروه‌های دیگری که سازمان‌های جامعهٔ مدنی پنداشته می‌شوند همدلی ندارند. آنها در بحثی تأمل‌برانگیز بین سازمان‌های جامعهٔ مدنی در دموکراسی‌های سرمایه‌داریِ پیشرفته و همتایانشان در اوضاع اقتدارگرایانه تفاوت می‌گذارند چون این سازمان‌ها در اولی معمولاً هرگونه چالش رادیکال را کم‌اثر یا منحرف می‌کنند اما در دومی احتمالش بیشتر است که با دولت و رژیم درافتند (ص ۱۰۳). باز هم جامعهٔ مدنی در تونس بیشترین وزن و در سوریه و لیبی کمترین وزن را داشته و این تفاوت نیز، با در نظر گرفتن برخی نکات، با تفاوت در برون‌دادهای این کشورها مطابقت دارد.

مفیدترین بخش کتاب فصلی است که به جنسیت و کنشگریِ زنان در مقام متغیری شایستهٔ توجه ویژه اختصاص یافته است. نویسندگان استدلال می‌کنند که نیاز زنان به روند دموکراتیک‌شدن حتمی نیست اما موفقیت دموکراتیک‌شدن به زنان وابسته است. غیاب یا سرکوب حقوق زنان و سازمان‌های فمینیستی با شکست گذار به دموکراسی همبسته است و برعکسش با موفقیت این گذار (ص ۱۳۹-۱۳۸). بار دیگر، در تونس و تا حدودی مراکش است که نویسندگان وزین‌ترین و فعال‌ترین شکل‌های بسیج زنان را می‌یابند که به روند دموکراتیکِ تدوین قانون اساسی کمک کرده است. ماکو و مقدم این برون‌داد را تا حدی به میراث پیچیدهٔ قانون احوال شخصیهٔ بورقیـبه و سایر اصلاحات دورهٔ پس از استقلال تونس نسبت می‌دهند، گرچه آنها دیدگاهی متفاوت نسبت به «فمینیسم دولتی» در منطقه دارند. (ص ۱۴۲-۱۳۹)

در آخرین فصل مبسوط کتاب که دربارهٔ تأثیر نفوذ خارجی است، نویسندگان بین حالت‌هایی از نفوذ خارجی از راه تقویت جامعهٔ مدنی که می‌تواند به‌نفع دموکراسی باشد با انواع و اقسام مداخلهٔ نظامی که به نظر آنها به‌ضرر دموکراتیک‌شدن است تمایز قائل می‌شوند (ص ۱۹۱-۱۸۳). مداخلهٔ نظامی در لیبی، سوریه، و یمن در بالاترین سطح بود و توجه نسبتاً کم به تونس در نظام جهانی به سود این کشور تمام شد. در مقابل، روند گذار مصر به‌دلیل نقش مفرط ایالات متحده و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به رهبری عربستان سعودی مختل شد. شورش بحرین هم با دخالت عربستان سعودی به‌سادگی منهدم شد.

بنابراین، ماکو و مقدم نتیجه می‌گیرند که چارچوب مفهومی‌شان برای بررسی تفاوت‌های میان نهادهای دولتی و سیاسی، جامعهٔ مدنی، جنسیت و بسیج زنان، و مداخله خارجی با تحلیل تجربی‌شان تأیید شده است. این کتاب سهم عمده‌ای در برجسته‌کردنِ جنسیت به‌منزلهٔ یکی از متغیرهای توضیح‌دهندهٔ برون‌داد بهار عربی دارد. البته نکاتی هم در کتاب یافت می‌شود که بیش از اینکه روشنگر باشند پرسش‌برانگیزند.

اولین مورد دربارهٔ موضوع تبیین است. بسیج اجتماعی، گذار به دموکراسی، انقلاب، یا مخلوطی از اینها در «اصلاحات انقلابی» را تیموتی گارتون اَش((Timothy Garton Ash)) و آصف بیات توصیف کرده‌اند (ص ۳۳). در سرتاسر کتاب از خیزش‌های اعراب به‌عنوان «انقلاب» داخل گیومه یاد می‌شود که نشان‌دهندهٔ اندکی تردید در کاربرد این واژه است. اما در موارد دیگر، نویسندگان، به نظر من به‌درستی، به سیاست‌های ضدانقلابی و «انقلاب‌های سیاسی» اشاره می‌کنند (ص ۳۳). بحث دربارهٔ تعریف تدا اسکاچپول از انقلاب نشان می‌دهد که نویسندگان انقلاب را با نمونه‌های موفق انقلاب اجتماعی می‌شناسند که همان‌طور که به‌درستی اشاره می‌کنند پدیده‌ای نادر است. اما کمی بعدتر توضیح می‌دهند که انقلاب‌های سیاسی هم امکان‌پذیرترند هم رایج‌تر (ص ۳۲). رابطهٔ بین انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی چیست؟ آیا ممکن است مثلاً انقلابی سیاسی (مانند گذار به دموکراسی) داشته باشیم که هم‌زمان شکلی از ضدانقلاب اجتماعی باشد؟ و آیا انقلاب‌ها فقط در صورتی چنین تعریف می‌شوند که موفقیت‌آمیز باشند؟ اگر چنین است، چگونه می‌توان انقلاب‌های شکست‌خورده یا بر باد رفته را توضیح داد؟

همچنین موضوعی که نیازمند توضیح است شاید این نباشد که بسیج انقلابی چطور بی‌نتیجه مانده یا گذار به دموکراسی چطور بد مدیریت شده است، انگار که دموکراتیک‌شدن به‌نفع همهٔ بازیگرانِ دخیل باشد. درعوض، خیزش‌های ۲۰۱۱ به مِهتران ضدانقلابیِ سازمان‌یافته‌ای برخورد که به اهدافشان رسیدند – از جمله این هدف که هر حرکتی به‌سوی دموکراسی واقعی را خنثی کنند. به عبارت دیگر، روی دیگرِ داستان شکست انقلاب‌ها عبارت است از داستان پیروزی ضدانقلاب‌ها.

پرسش مرتبطی هم مربوط می‌شود به رابطهٔ بین دموکراتیک‌شدن و پیش‌نیازهای «مدرن‌شدن» که ماکو و مقدم آنها را که همان درامد سرانهٔ ملیِ بالاتر و سطح تحصیلات بالاترند از ادبیات موجود برمی‌گیرند (ص ۳۲-۲۹). همبستگی بین چنین متغیرهایی و وجود دموکراسی انتخاباتی با دلایلی که در آثار متعلق یه جریان اصلی دربارهٔ دموکراتیک‌شدن ارائه شده محرز است. با وجود این، هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم دشمنان دموکراتیک‌شدن یا انقلاب سیاسی یا اجتماعی مانعی برای پیشرفت در چارچوب چنین متغیرهایی‌اند. درواقع، این مخالفان چه‌بسا بسیار «مدرن» باشند یعنی خواصّی باشند تحصیل‌کرده، از ‌لحاظ مالی تأمین، و متصل به شبکه‌های جهانی. مثالی ملموس‌تر را در کتاب لیزا ویدین (۲۰۱۹) می‌توان یافت که نشان می‌دهد چگونه روایتی از مدرنیته، ترقی، و تحرک اجتماعی در ائتلاف‌سازی برای حمایت از سرکوب وحشیانهٔ خیزش از جانب رژیم اسد نقشی اساسی داشت.

در بحث مقدم و ماکو، شاید انتقادی مشابه این از نقش جامعهٔ مدنی مطرح شود. آنها از مفهوم جامعهٔ مدنی دقیق و ظریف استفاده می‌کنند و بین سازمان‌های جامعهٔ مدنی در جوامع سرمایه‌دارانهٔ پیشرفته، که معمولاً جنبش‌های مخالف نظام را کم‌اثر می‌کنند، و سازمان‌های جامعهٔ مدنی در اوضاع اقتدارگرایانه که بیشتر احتمال دارد رژیم‌های حاکم را به چالش بکشند تمایز مفیدی قائل می‌شوند. با وجود این ، حتی در همین اوضاع اقتدارگرایانه هم ممکن است سازمان‌های جامعهٔ مدنی در کنار بسیج حکومتی نقش مهمی در حمایت از اقتدارگرایی ایفا کنند. جامعهٔ مدنی گاهی ممکن است به‌جای درافتادن با رژیم‌های غیردموکراتیک از آنها حمایت کند و از جمله به نظر نمی‌رسد جامعهٔ مدنیِ نیرومند تونس از بازگشت اقتدارگرایی جلوگیری کرده باشد. نمونهٔ دیگر کمپین «تمرّد» در مصر است که برای کودتای ۲۰۱۳ حمایت توده‌ای فراهم کرد و شامل اعضای قدیمی اپوزیسیون چپ ناصریست، افرادی چون حمدین صباحی، و رهبران فدراسیون مستقل اتحادیه‌های کارگری، از جمله کمال ابوعیطه، بود. نقش مشابهی را در بستری متفاوت گروه موسوم به «گردهمایی وحدت ملی» در بحرین ایفا کرد که عمدتاً سنی‌ها را در حمایت از آل‌خلیفه بسیج کرد. مسئلۀ فرقه‌ها و به‌طور کلی فرقه‌گرایی مسئله‌ای است که، بدون نیاز به تشریح این مفاهیم، به‌وضوح در تحلیل مبسوط مقدم و ماکو غایب است.

همراه با این تفاوت‌های ظریف در جنبه‌های درونی بحث، ماهیت و منشأ عوامل اثرگذار خارجی، که مقدم و ماکو به‌درستی نقش تعیین‌کنندهٔ آنها را بر برون‌داد بهار عربی تأیید می‌کنند، می‌تواند روشن شود. این به‌ویژه دربارهٔ سوریه صحت دارد که ظاهراً نظر نویسندگان در موردش این است که مداخلهٔ خارجیِ اصلی شامل حمایت کشورهای خلیج فارس و غربی از شبه‌نظامیان مخالف بود (ص ۲۰۸-۲۰۶). این مداخله قطعاً تأثیرگذار بود و به هر حال یکی از پیامدهای رقابت شبه‌نظامیان برای دریافت کمک مالی، عمدتاً از منابع خصوصی در منطقهٔ خلیج فارس، اسلامی‌شدن، و فرقه‌ای‌شدن خیزش بود. با وجود این، شبه‌نظامیانی که این کشورها تأمین مالی می‌کردند کسانی بودند که پس از شش ماه سرکوب خشونت‌آمیزِ همهٔ شکل‌های اعتراض در ۲۰۱۱ از ارتش عربیِ سوریه فرار کرده بودند. همان‌طور که ماکو و مقدم خاطرنشان کردند، ایران از ابتدای خیزش از رژیم اسد بسیار حمایت کرد. از آن مؤثرتر بمباران‌های روسیه از ۲۰۱۵ بود که ضمن کُشتن تعداد زیادی از غیرنظامیانْ رژیم را واقعاً نجات داد. تشخیص این عدم تعادل می‌توانست بحث مقدم و ماکو را، با توجه به تأکیدی که بر مداخلهٔ خارجی دارند، تقویت ‌کند. همچنین مشخص نیست که آیا نویسندگان نتایج انتخابات ۲۰۱۴ را که بشار اسد با ۷/۸۸ درصد آرا دوباره انتخاب شد قابل اتکا ارزیابی می‌کنند یا خیر. همان‌طور که اندرو گلمن (۲۰۱۴) در مقاله‌ای در واشنگتن پست می‌نویسد، این نتایج بسیار مشکوک‌اند چون تعداد آرای دریافتیِ هر نامزد دقیقاً با درصدشان مطابقت دارد به‌گونه‌ای که گویی هیچ غلط‌شماری‌ای رخ نداده و تعداد آرای از دست رفته، باطله، و غیره صفر است که چنین نتیجه‌ای در انتخابات آزاد تقریباً بی‌سابقه است. مجدداً، مثال این انتخابات دستکاری‌شده به معقولیّت بحث ماکو و مقدم می‌افزاید.

با همهٔ اینها، کتاب پس از خیزش‌های عربی در زمان نگارش این مقاله، در حالی که زنان جوان در ایران برای به لرزه درآوردن پایه‌های جمهوری اسلامی بسیج شده‌اند، بیش از پیش کتابی به‌هنگام به‌نظر می‌رسد و این نکات را دربارهٔ آن، با توجه به همپوشانی قابل‌توجهی که با کتاب من دارد، برای فراهم کردن زمینٔهٔ بحث و گفتگو طرح کرده‌ام.

 

پاسخ به مرور الینسون بر پس از خیزش‌های عربی: پیشرفت و رکود در خاورمیانه و شمال افریقا

شامیران ماکو و ولنتین مقدم

ضمن تشکر از دکتر الینسون بابت بررسی تأمل‌برانگیز کتابمان، خوب است تفاوت‌های اصلی‌مان را با او در رویکرد و تحلیل برجسته کنیم. برای یادآوری، کتاب ما چهار متغیر تبیینی- نهادهای دولتی و سیاسی، جامعه مدنی، جنسیت و بسیج زنان، و تأثیرات و مداخلات بین‌المللی- را برای توضیح برون‌دادهای متفاوت در هفت نمونهٔ بهار عربی و غیاب دموکراسی‌های نیرومند مبنا می‌گذارد. ما با مقایسهٔ اعتراض‌های بهار عربی با اعتراض‌هایی که در جریان موسوم به موج سوم دموکراتیک‌شدن رخ داد به این نتیجه رسیده‌ایم که نمونه‌های کشورهای عربیِ بررسی‌شده فاقد پیش‌نیازهای دموکراتیک‌شدنِ مؤثر از جمله محیط بین‌المللی مساعد بودند. درواقع، حتی تونس، که در ابتدا تنها مورد موفق دموکراتیک‌شدن بود و بسیار تمجید شد، بر اثر گرفتاری‌های اقتصادی دچار ناکارامدی سیاسی شد که به کودتای ریاست‌جمهوری ژوئیه ۲۰۲۱ انجامید.

نکته کلیدیِ بدعت‌آمیز در تحلیل‌ ما که هم مکمل و هم متضادِ تبیین‌های موجود است این است که ما هر خیزشی را انقلاب نمی‌دانیم و ترجیح می‌دهیم از تعریف دقیق‌تری از انقلاب استفاده کنیم و انقلاب اجتماعی را از انقلاب سیاسی که محدودتر است متمایز کنیم. در واقع، در تونس فقط انقلاب سیاسی رخ داد، یعنی دگرگونی‌ای در شیوهٔ تولید یا روابط اجتماعی صورت نگرفت، بلکه نظام سیاسی تغییرات مهمی کرد که کثرتگرایی سیاسی و مجموعه‌ای از آزادی‌های جدید حاصلش بود. ما با تصور دکتر الینسون از وضعیت‌های انقلابی همدلیم، اما معتقدیم نیروهای لازم برای پیروزی انقلاب محدود یا غایب بوده‌اند و در موارد بحرین، لیبی، سوریه، و یمن مداخلات قهریِ بین‌المللی و منطقه‌ای هر چشم‌اندازی را حتی برای گذار مذاکره‌شده و توافقی از بین برد.

از توجه دقیق الینسون به عملیاتی‌کردن چهار متغیر مرکزی در چارچوب‌مان برای توضیح برون‌دادهای متفاوت قدردانی می‌کنیم و موافقیم که انقلاب‌ها و ضدانقلاب‌ها می‌توانند به یکدیگر مرتبط باشند. مخالفت اصلی ما با اینکه خیزش‌های عربی انقلاب محسوب شوند مبتنی است بر معیارها و برون‌دادها. فرض ما این است که ضدانقلاب‌ها مقدم بر انقلاب‌ها‌ و بنابراین به‌طور علّی محصول بازگشت خودشان‌اند. به‌استثنای انقلاب سیاسی تونس، تا پیش از ۲۰۲۱، با این ادعای الینسون که موارد بررسی‌شده در کتابمان انقلاب بوده‌اند مخالفیم. برعکس، آنها را خیزش‌هایی شکست‌خورده می‌دانیم که فرصت‌های انقلاب را سوزاندند. به همین ترتیب، برکناریِ حسنی مبارک از قدرت در ۲۰۱۱، که تا حد زیادی به‌یاری ارتش بود، به ارتش فرصت داد اثرگذاری‌اش را در سیاست و حکومت بیشتر و تسلطش را بر قدرت تثبیت کند تا آنجا که در ۲۰۱۳ علیه تنها دولت منتخب مردم در این کشور، یعنی دولت محمد مرسی فقید، کودتا کرد.

علاوه بر بررسی نظاممند تحولات داخلی، ما فصلی را به این موضوع اختصاص داده‌ایم که چگونه شکل‌های گوناگون مداخلات قهری و غیرقهری و همچنین تعامل عوامل داخلی، منطقه‌ای، و بین‌المللیِ متعدد و همپوشان موفق شدند روند دموکراتیک‌شدن را مانع شوند. در انجام این کار، در بحث خود بر کار پربار لیزا ویدین دربارهٔ سوریه تکیه کرده‌ایم (ص ۸۸-۸۵) و استدلال می‌کنیم که میراث سیاسیِ حکومت‌ اقتدارگرای این کشور توانایی احزاب سیاسی مخالف را پس از ۲۰۱۲ برای رقابت با حزب بعث که قدرت را در قبضه داشت سست کرده بود و این منجر به پیروزی مشکوک بشار اسد در انتخابات ۲۰۱۴ شد.

با این همه، با الینسون موافقیم که درک و تبیین شکست خیزش‌های عربی مستلزم تحلیل چندسطحیِ عوامل داخلی، منطقه‌ای، و بین‌المللی و نیروهایی است که با همکاری یکدیگر جوانه‌های دموکراتیک‌شدن و انقلاب را می‌خشکانند.

مراجع

Allinson, Jamie. 2022. The Age of Counter-Revolution: States and Revolutions in the Middle East. New York: Cambridge University Press

Brownlee, Jason, Tarek Masoud, and Andrew Reynolds. 2014. The Arab Spring: Pathways of Repression and Reform. Oxford: Oxford University Press

Gelman, Andrew. 2014. “Why it’s Pretty Obvious the Syria Vote Totals are Fabricated.” Washington Post. https://www.washingtonpost.com/news/monkey-cage/wp/2014/06/11/why-its-pretty-obvious-the-syria-vote-totals-are-fabricated/

Mako, Shamiran, and Valentine M. Moghadam. 2021. After the Arab Uprisings: Progress and Stagnation in the Middle East and North Africa. Cambridge: Cambridge University Press

Wedeen, Lisa. 2018. Authoritarian Apprehensions Ideology, Judgment, and Mourning in Syria. University of Chicago Press

©تصویر پس‌زمینه در صفحهٔ اصلی:
Far Ramy Raoof – Flickr: Demonstrators on Army Truck in Tahrir Square, Cairo, CC BY 2.0, Wikimedia

61CMuX5dw3L._SL1360_

The Age of Counter-Revolution: States and Revolutions in the Middle East
Jamie Allinson

Cambridge University Press, 2022

جیمی الینسون مدرس ارشد سیاست و روابط بین الملل در دانشگاه ادینبرو و متخصص در سیاست خاورمیانه است.

[print_link]

نظرات بسته شده است.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. پذیرفتن ادامه

Privacy & Cookies Policy