بهار جنبش زنان: روایتی از اشک‌ها و لبخندها  (©پس‌زمینه)

[print_link]

/مرور کتاب | زمان مطالعه: 17 دقیقه

بهار جنبش زنان
روایتی از اشک‌ها و لبخندها

آتنا کامل |۱۵ آذر ۱۴۰۳

Background photo by Mohammad Moghadasi ©

ISSN 2818-9434

null

بهار جنبش زنان: روایتی از اشک‌ها و لبخندها
نوشین احمدی خراسانی
ناشر: مؤلف
۱۳۹۱ ، تهران
۳۷۲ صفحه

flippingbook

دربارهٔ آتنا کامل

آتنا کامل در رشته علوم اجتماعی تحصیل کرده و پژوهش‌ها و فعالیت خبرنگاری  او بر مسائل زنان، سیاست و سکسوالیتی متمرکز است.

null

دربارهٔ نوشین احمدی خراسانی

نوشین احمدی خراسانی از بنیان‌گذاران مرکز فرهنگی زنان، از اعضای اولیه کمپین یک میلیون امضا و از فعالان جنبش زنان در ایران است. نوشین خراسانی نشر توسعه را از سال ۱۳۶۹ به همراه همسرش جواد موسوی خوزستانی اداره می‌کند. او از سال ۱۳۷۳ در نشریات مختلف به نوشتن مقاله‌هایی دربارهٔ مسایل زنان و چاپ کتاب می‌پردازد. همچنین فصلنامه جنس دوم را که از نخستین نشریه‌های مستقل زنان بعد از انقلاب و شامل مجموعه مقالاتی دربارهٔ مسایل زنان بود را از سال ۱۳۷۷ منتشر می‌کرد. نوشین احمدی خراسانی نخستین «سالنامه زنان ایران» را نیز منتشر کرده‌است. او با نشریه‌هایی همچون نامه نیز همکاری داشت و سردبیری فصلنامه فصل زنان را برعهده داشت. شماره اول و دوم و سوم این فصلنامه توسط نشر «توسعه» و شماره‌های بعد توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شد. گزارشگران بدون مرز، در ۸ مارس ۱۳۹۳ (روز جهانی زن)، از نوشین احمدی خراسانی به همراه ۹ تن از روزنامه نگاران دیگر در سراسر دنیا تجلیل به عمل آورد.(منبع)

کتاب بهار جنبش زنان: روایتی از اشک‌ها و لبخندها همچنانکه از نامش پیداست بایگانی‌‌ شخصی یک فمینیست از سال‌های ظهور و گسترش پرشور جنبش زنان بعد از انقلاب ۵۷ است. نوشین احمدی خراسانی در مقدمه می‌نویسد: «گفتن ندارد که در این کتاب نگاهم بر کنش‌ها و حرکت‌هایی متمرکز بوده که در آنها حضور و نقش داشته‌ام» (۱۳۹۱: ۱۰) و تأکید می‌کند تمام تلاش خود را کرده تا راوی باقی بماند و قضاوت نکند. یعنی احساساتی را که بدنش تجربه کرده‌اند وارد بایگانی رخدادها نکند. در نتیجه ما با یک بایگانی شخصی طرفیم که غیرشخصی روایت شده است.

اما تولید دانش فمینیستی با دغدغهٔ ثبت در تاریخ نمی‌تواند دل‌مشغول بسیج و سازماندهی مجدد نیروها در نسل‌های بعد از خود نباشد. به‌ این ‌ترتیب، کتاب ضمن بایگانی‌کردن بخش مهمی از مبارزه‌ها، تجربیات، و استراتژی‌های جنبش زنان از اواخر دههٔ ۷۰ تا سال ۸۸، در خوانندهٔ امروز احساساتی را تحریک می‌کند که می‌تواند اثرات عمومی داشته باشد و مسیر ناتمام این بایگانی را پی بگیرد. در واقع می‌توان گفت در این کتاب، احساسات فردی یا خصوصی کنار گذاشته نشدند چرا که در وهلهٔ نخست نیروی برانگیزانندهٔ نوشتن بایگانی از حالات حسّانی نویسنده و درگیری تمام‌وقتش در اعتراضات، ائتلاف‌ها، و گسست‌های میان نیروهای میدان برمی‌خیزد و مهمتر آنکه همچون هر بایگانی فمینیستی‌ای از نمایش صرف وقایع تاریخی در زمان فراتر می‌رود و خواننده را به تفکری عمل‌گرایانه دعوت می‌کند.

کتاب به دو بخش کلی تقسیم شده. بخش نخست (دو فصل اول) سربرآوردن دوبارهٔ جنبش زنان را بعد از انقلاب بین سال‌های دههٔ ۷۰ تا ۱۳۸۲ روایت می‌کند. تمرکز بخش نخست بر تولد و عملکرد «جمع زنان ناشر» و «مرکز فرهنگی زنان» است و بخش دوم از ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۸، به دورهٔ اوج جنبش، گروه‌های متفاوت زنان، و ائتلاف‌های شکل‌گرفته می‌پردازد.

تاریخ جنبش زنان بعد از انقلاب ۵۷ در بهار جنبش زنان به‌خوبی بازتاب یافته است. در واقع، نقطهٔ آغاز و سیر تحول کنشگریِ زنان از فضای بسته و فعالان ترس‌خورده از وقایع پرالتهاب و تراژیک دههٔ ۶۰ تا رسیدن به هشت مارس‌های عمومی، شکل‌گیری گروه‌های متنوع زنان، اعتراضات خیابانی، ائتلاف‌ها، و اختلافات درون‌گروهی زنان روایتی است که هر علاقمندی به تاریخ جنبش زنان ایران باید آن را بخواند تا درک و ارزیابی بهتری از شرایط فعلی داشته باشد.

اما من در این نوشته با مبنا قرار دادن این کتاب می‌خواهم حال را واکاوی کنم، یا با حرکت از موقعیت پسا- ژینا پرسش‌هایی را دربارهٔ گذشته پیش بکشم. روایت کردن همواره گذشته و حال را از نو می‌سازد. من می‌پرسم اگر جنبش زنان را از همان‌جا که کتاب تمام می‌شود پی بگیریم و از دههٔ ۹۰ شمسی تا بعد از خیزش ژینا رصد کنیم، چه مقولات و مفاهیمی تفاوت این دو موقعیت را توضیح می‌دهند؟ مثلاً امروز ائتلاف یا فقدان آن را چطور می‌فهمیم؟ یا پدیده‌هایی چون جامعهٔ نمایش، شبکه‌های اجتماعی، سلبریتی‌محوری، و فردی‌شدن کنشگری چه نسبتی با فعالان جنبش پیدا می‌کنند؟ سازماندهی، بسیج نیروها، و ارتباط فمینیست‌های داخل و خارج چه تغییراتی کرده‌اند؟ من این پرسش‌ها را حول پنج مفهوم محوری تفکیک کرده‌ام که شامل تغییرات فضای سیاسی، تغییر شیوه‌های ارتباطی کنشگران، تغییر ثقل رابطهٔ دیاسپورا و داخل، تغییرسیاست احساسات، و تغییر عرصه کنشگری از حوزهٔ رسمی به غیررسمی است. البته ادعا ندارم که این مفاهیم برای تمام پرسش‌های فوق پاسخی دارند، اما امیدوارم آنها به دقیق‌تر شدن پرسش و طرح مسئلهٔ کلی کمک کرده‌ باشند.

فضای مساعد برای رویش از محافل به ائتلاف‌های گروهی زنان

اگر بخش اول کتاب بر شکل‌گیری تدریجی گروه‌های زنان و کنش‌های جمعی آنها از پس فضای دلهره‌آور سیاسی در دههٔ ۶۰ و ۷۰ توجه دارد، بخش دوم تمرکزش بر تجمیع قدرت از سطح گروه‌ها به سطح بین‌گروهی و ائتلاف‌ بین گروه‌های زنان از اواسط دولت دوم خاتمی در سال ۸۲ تا پایان دولت اول احمدی‌نژاد در سال ۸۸ است. بنابراین کتاب در کلیتش روایت گردهم آوردن قابلیت‌ها و نیروها از سطح فردی به گروهی و از سطح گروهی به بین‌گروهی و همبستگی‌های ائتلافیِ فمینیستی‌ است.

همکاری و تعاملات بین‌گروهی در یک جنبش با توجه به تنوع گروه‌ها، رویکردها، و اولویت‌های متفاوتی که هر یک در کنشگری دارند مسئلهٔ پیچیده‌ای است. از این جهت که شکل‌گیری ائتلاف مبتنی بر هویت جمعی، شبکه‌سازی، ارزش‌های مشترک، و تعهد به هدف مشترک است که از دل فضا-زمانِ مساعد برای خلق چنین ارزش‌هایی‌ بیرون می‌آید. فضا-زمانِ مساعد الزاماً به معنای فرصت سیاسی نیست، مشکلاتی همچون تهدیدها، سرکوب‌های گسترده، یا کنش‌های ضدجنبش نیز می‌توانند به جنبش‌ها نیرو دهند و حامیان‌‌ و چه‌بسا شانس پیروزی‌شان را افزایش دهند. بنابراین تهدیدها و فرصت‌های سیاسی هر دو می‌توانند کنشگران را به‌سمت ائتلاف‌ سوق دهند. کتاب روایت شکل‌گیری و از هم گسستن ائتلاف‌ها‌ و اتحادها را در هر دو بستر فرصت و تهدید سیاسی روایت می‌کند.

استراتژی ائتلاف را می‌توان استراتژی غالب جنبش زنان در سال‌های ۸۲ تا ۸۸ دانست، ائتلاف‌هایی که از تأسیس «جمع هم‌اندیشی گروه‌ها و فعالان جنبش زنان» در سال ۸۲ آغاز شد و خود پایه‌ای برای شکل‌گیریِ سایر ائتلاف‌ها شد و نیز نطفهٔ بسیاری از حرکت‌های اعتراضی جمعی را در خود پروراند، به ماندگارترین و فراگیرترین ائتلاف یعنی «کمپین یک میلیون امضا» در سال ۸۶ و پس از آن «ائتلاف علیه لایحهٔ حمایت از خانواده» در سال ۸۷ رسید که از جهت همراهی نیروهای متنوع درون حاکمیت (اصلاح‌طلب و محافظه‌کار) و بیرون حاکمیت (سکولار، چپ، مذهبی) کم‌نظیر بود، و در آخر به «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات ۸۸» ختم شد که «پخته‌ترین و بلوغ‌یافته‌ترین ائتلاف بود» (۱۳۹۱: ۱۱) و برخلاف دو ائتلاف قبل از خودش در فرصت سیاسی ناشی از فضای پرشور انتخاباتی شکل گرفت. کتاب نشان می‌دهد در بزنگاههایی که جنبش زنان موفق شده انسجام درونگروهیای ذیل یک هدف یا مطالبهٔ مشخصی شکل دهد، در اغلب موارد به دیده شدن و برجسته شدن گفتمان آنها منجر شده است. با وجود این، استراتژی ائتلاف نتوانست در سال‌های بعد و بین نسل‌ جدید فمینیست‌ها تداوم یابد. چه‌چیز مانع از آن شد که در دههٔ ۹۰ ما دیگر شاهد چنین سازماندهی و ائتلاف‌هایی نباشیم؟[1]

اگر ائتلاف را در میانهٔ طیفی قرار دهیم که یک سرش ادغام (اتحاد گروه‌ها در یک ساختار سازمانی و یک هویت ترکیبی) و سر دیگرش شبکه‌ (مجموعه‌ای از پیوندهای سست بین گروه‌ها) است، هرچه از اواخر دهه ۸۰ به امروز نزدیک‌تر می‌شویم از ائتلاف‌سازی به سمت شبکه‌سازی‌ در جنبش زنان حرکت کردیم؛ شبکه‌های متکثر با پیوندهای ضعیف که اغلب در بزنگاه‌ها به تبادل اطلاعات می‌پردازند اما فعالیت‌های جمعی و هدفمند واقعی اندکی بین‌‌شان شکل گرفته است.

تغییر به سوی کنشگریِ فردی و متکی بر شبکه‌های اجتماعی

نگاهی گذرا به رخدادهای مهم فمینیستی در نیمهٔ اول دههٔ ۹۰ همچون کمپین‌های علیه حجاب اجباری مثل چهارشنبه‌های سفید و آزادی‌های یواشکی و دختران خیابان انقلاب (۱۳۹۶)، ویژگی‌هایی همچون زبان بصری و نمایشی و کنشگری فردی و مبتنی بر شبکه‌های اجتماعی را برجسته می‌کند. کنشگری فمینیستی دیگر نه به‌واسطهٔ درگیری در فرایند کار جمعی و تلاش برای تجمیع منابع در هماهنگی با دیگر کنشگران این میدان که ازطریق پلتفرم‌های دیجیتال صورت می‌گیرد.[2]

کمپین‌های اعتراض به حجاب اجباری که مسیح علی‌نژاد اداره می‌کرد تبدیل به برند شخصی او در شبکه‌های اجتماعی شده بود که در آن یک فرد محوریت داشت. در قیاس با کمپین یک میلیون امضا یا کمپین قانون بدون ‌سنگسار (هر دو در سال ۱۳۸۵) که افراد یا گروه‌های متنوع با حفظ تفاوتشان به آنها پیوستند و کنش‌ها تحت کنترل مستقیم رهبری شاخص نبود (ائتلاف)، کمپین‌های آزادی‌‌های یواشکی و چهارشنبه‌های سفید گرچه توانستند زنان زیادی را از قشرهای متفاوت و شهرهای متنوع ایران با خود همراه کنند، این تنوع ادغام می‌شد در برند شخصی و موضع سیاسی رأس کمپین. گویی رویکرد سیاسیِ زنانی که به کمپین می‌پیوستند از پیش مشخص بود و همین مسئله مرزبندیِ سایر زنان معترض به حجاب با مواضع سیاسی متفاوت را در پی داشت.

بنابراین می‌توان گفت شبکهٔ سست بین زنان از آنجا که در یک موضع سیاسی خاص ادغام می‌شد، مانع از پیوستن افراد بیشتری می‌شد؛ به‌ویژه که همراه بود با شناسایی زنان نافرمان از سوی حاکمیت و دستگیری و حکم‌های سنگین برای آنها. با همهٔ اینها، نباید از این نکته غافل شد که در شرایط غلبهٔ چنین رویکردهای فردی و نمایش‌محوری، تجربیات بدن‌مند شخصی سریعتر با تجربیات جمعی و روزمرهٔ زنان پیوند می‌خورد و «رنج زنان ایرانی» هم در عرصهٔ ملی هم فراملی برجسته و فراگیر می‌شود.

کمپین‌های آنلاین کمتر به‌دنبال مذاکره و هماهنگی برنامه‌ها با اکتیویست‌ها یا دانشگاهیان فمینیست بودند – امری که در جنبش زنان دهه ۸۰ سابقه‌دار است- بلکه از قضا فعالان را نسبت به یکدیگر محتاط‌تر کرده است. تغییر بستر کنشگری به عرصهٔ آنلاین در این امر مؤثر بوده است و البته رسانه‌های دیجیتال منطق درونی خود را دارند. آنها صرفاً ابزاری در خدمت آرمان‌های فمینیستی نیستند بلکه ساختار خود را به کنشگری تحمیل می‌کنند؛ لایک زدن، فیو کردن، تعداد فالورها، الگوریتم نشان دادن پست‌ها، و میزان بازدید از استوری‌ها منطق‌هایی‌اند که فضای کنشگری را برای کاربران تعیین می‌کند. با همین منطق است که اکتیویست‌ها برای اثربخشیِ بیشتر گاه به‌سمت سلبریتی‌‌ شدن می‌روند. کنشگریِ شبکه‌ای به شکل غالب کنشگریِ فمینیستی بدل شده؛ کنشگری از پایین که دیگر رهبری و سازمان سفت‌و‌سختی ندارد، بلکه حول نمایش یا روایت تجربیات مشترک تبعیض و آزار و به‌ویژه ‌اشتراک‌گذاریِ احساسات و تجربهٔ سوژگی زنان شکل می‌گیرد. البته ذکر این نکته مهم است که در دههٔ ۹۰ عرصه از گروه‌های میدانی فمینیستی‌ای که حول مسئله‌ای دور هم جمع می‌شدند و فعالیت می‌کردند خالی نبود، با این تفاوت که در دههٔ ۸۰ که سازمان‌دهیِ جمعی برای تغییر یا اصلاح قوانین را الزاماً پیگیری نمی‌کردند. گروه‌هایی که بر مسائل اجتماعی تمرکز داشتند و به دنبال آگاهی‌رسانی یا بهبود شرایط زنان در سطح خرد بودند.

مثلاً مبارزه با خشونت علیه زنان و افزایش آگاهیهای جنسیتی توسط گروه‌های چندی پیگری می‌شد، برخی از آنها به شهرها و محلات متفاوت می‌رفتند و به طور پراکنده اقدام به برگزاری کارگاه می‌کردند، برخی دیگر از فعالان زن به دنبال پر کردن کمبود خانههای امن برای زنان خشونتدیده به سمت تأسیس خانههای امن خصوصی رفتند، گروه دیگری در سال 97 در اعتراض به خشونت جنسی در فضاهای عمومی اقدام به کار میدانی، آگاهیرسانی، نصب پوستر، و تأسیس وبسایت «دیدبان آزار» کردند که خود پایگاهی برای تعاملات و آشنایی‌های بیشتر فمینیست‌ها شد یا وب‌سایت بیدارزنی آزار که به‌واسطهٔ کار جمعی‌ای که سال‌ها حول انتشار متون فمینیستی و ادارهٔ وب‌سایت انجام می‌دادند. این دو وب‌سایت از پلتفرم‌های شناخته‌شده و خوش‌نام فمینیستی محسوب می‌شوند که همچنان فعال‌اند.

به گمانم جنبش #من‌هم که در تابستان ۹۹ در فضای شبکه‌های اجتماعی فارسی متولد شد نقطهٔ عطف مهمی هم در دمیدن شور تازه‌ای به جنبش زنان بود هم کنشگریِ شبکه‌ای را تاحدی به چالش کشید. جنبش روایتگریِ آزار جنسی از آنجا که هم‌زمان درگیر افشاگری‌های شخصی، محرمانگی نام‌ها (آزارگر یا آزاردیده)، راستی‌آزمایی، مسائل حقوقی مرتبط با روابط آزاد جنسی، همفکری راویان با فعالان و پلتفرم‌های فمینیستی،‌ برندسازی‌های شخصی، و غیره بود، نمی‌توانست صرفاً برپایهٔ اتصالات سست کنشگران فمینیست پیش رود. در #من‌هم بار دیگر اهمیت کنشگرانی که منابع شخصی‌شان را مثل زمان، اعتبار، عاطفه، و مهارت‌های جمعی در جنبش به کار می‌گیرند، فمینیست‌ها و گروه‌های فمینیستی‌ای که از فضای کنشگری جنبش زنان دههٔ ۸۰ دور نبودند و از حداقلی از سازماندهی و روابط مبتنی بر اعتماد برخوردار بودند، بیشتر آشکار شد. جنبش روایتگری علیه آزار جنسی و جنسیتی نمی‌توانست صرفاً در فضای آنلاین پیش رود، راویان و حتی متهمان به آزار نیاز به مشورت و مذاکره با فمینیست‌ها و پلتفرم‌های فمینیستی داشتند و خودِ کنشگران فمینیست نیازمند هم‌فکری و برنامه‌ریزی با یکدیگر بودند تا روایت‌هایی را که به دست‌شان می‌رسید سامان دهند. به نظرم همین فضای پویایی که حول #من‌هم بعد از سال‌ها بین فمینیست‌ها شکل گرفت، بستر کاویدن انتقادی استراتژی‌‌هایی شد که در روایت‌گری به کار گرفته می‌شدند، هرچند که با شروع اعتراضات ۱۴۰۱ به حالت تعلیق درآمد. بنابراین کنشگریِ شبکه‌ای در #من‌هم توانست تاحدی در تقاطع فضای آنلاین و آفلاین دست به عمل بزند و لزوم درهم‌تنیدگی این دو را به طور واقعی به نمایش بگذارد.

فمینیست‌های داخل و خارج کشور

کنشگریِ شبکه‌ای مقیاس ملی را فراخ‌تر و در نسبت بین فمینیست‌های داخل و خارج از کشور نقش‌آفرینی کرد. فراز و فرود ارتباطی بین این دو گروه از فمینیست‌ها با انقلاب ۵۷ و مهاجرت‌ برخی و ماندن برخی دیگر آغاز شد و همچنان ادامه دارد. از دههٔ ۷۰ تا نیمه دههٔ ۸۰ را می‌توان دورهٔ ارتباط ارگانیک مؤثر بین این دو گروه دانست. همچنان که در کتاب بهار جنبش زنان اشاره شده، تا نیمهٔ دههٔ ۷۰ تأثیر زنان خارج بر داخل پررنگ‌تر بود. در این دوران نشریات فمینیستی‌ای همچون نیمه دیگر و آوای زن که در خارج چاپ می‌شدند مورد اقبال فمینیست‌های داخل بودند. همچنین بحث‌های مطرح در کنفرانس بنیاد پژوهش‌های زنان ایران که سالانه با مدیریت گلناز امین در کشورهای مختلف امریکا و اروپا برگزار می‌شود، مورد توجه قرار می‌گرفت.

از دولت دوم هاشمی رفسنجانی که تعامل با جامعهٔ جهانی جدی‌تر جزو سیاست‌ خارجی حاکمیت قرار گرفت تا سال ۱۳۸۴ این ارتباطات هموار بودند. اما از نیمه‌های دههٔ ۸۰ چنین تعاملاتی سخت‌تر شد. اتهام جاسوسی و همکاری با دولت‌های متخاصم به‌راحتی به فمینیست‌هایی که با همتایان ایرانی‌شان در خارج ارتباط داشتند، زده می‌شد و این روابط تا امروز وضعیت امنیتی‌تری به خود گرفته است. ظهور و فراگیریِ رسانه‌های دیجیتال به‌طرزی پارادوکسیکال ارتباط فمینیست‌های داخل و خارج را پیچیده‌تر کرد. از یک طرف این روابط به‌واسطهٔ بستر آنلاین و پیام‌رسان‌ها تسهیل شدند و از طرف دیگر شرایط متفاوت کنشگری در داخل و خارج که استراتژی‌های متفاوتی را گاه برای اهداف مشابه در پیش می‌گرفتند منجر به مرزبندی و فاصله‌گیری‌های بیشتری شدند.

اگر جایزهٔ صلح نوبل شیرین عبادی در سال ۱۳۸۲ جان تازه‌ای به جنبش زنان بخشید و اعتبار جهانی آن را افزون کرد (احمدی خراسانی: ۱۵۴-۱۵۳)، جایزهٔ نوبل نرگس محمدی در سال ۱۴۰۲ نسبت چندانی با جنبش زنان و کنشگران درگیر در آن پیدا نکرد. این در حالی است که اهمیت همبستگی‌های فراملی به‌مراتب نسبت به دههٔ ۸۰، هم در ساحت کلان‌تر سیاسی هم در ساحت فمینیستی آشکارتر شده بود. فارغ از شرایط ویژهٔ نرگس محمدی در زندان و فشارها و محدودیت‌هایی که با آن مواجه است، در اینجا می‌خواهم بر این نکته تأکید کنم که شیرین عبادی در زمانه‌ای نوبل صلح را گرفت که جنبش زنان در حال برداشتن خیز بلندی به سمت کنشگری جمعی بود، سازوکار فعالیت درون گروه‌های متفاوت زنان شکل گرفته و درحال فربه ‌شدن بود. اما ۲۰ سال بعد ما با جنبش زنان متمرکز و منسجمی مواجه نیستیم و جایزهٔ نرگس محمدی را در این فضا باید درک کرد.

جوایز جهانی در سطح ملی همچون شکلی از سرمایه کار می‌کنند که بستر اجتماعی-سیاسی زمانه در آنها مؤثرند. صلح نوبل شیرین عبادی به‌میانجیِ گروه‌های فمینیستی و فعالان زن ارزش بیشتری کسب کرد. یعنی ارزش اولیه‌اش از طریق گردش بین این گروه‌ها و فعالان (در داخل و خارج) به کار افتاد و ارزش اضافه‌ای به خود علاوه کرد و به این ترتیب به یک جمع یعنی جنبش زنان ایران هم در سطح ملی و هم فراملی اعتبار بخشید. در حالی‌که صلح‌ نوبل نرگس به گواه پیج اینستاگرامش که دوزبانه شد (فارسی و انگلیسی)، دولت‌های خارجی یا نهادهای بین‌المللی را برای خواسته‌ها یا اعتراضاتش خطاب قرار می‌دهد.

مقایسهٔ دو جایزهٔ صلح نوبل در فاصله‌ای ۲۰ ساله را در میانهٔ بحثم دربارهٔ فمینیست‌های داخل و خارج و ابعاد ملی و فراملی جنبش زنان آوردم تا نشان دهم امروز جنبش‌های اجتماعی نیازمند به رسمیت ‌شناختن مقیاس‌ها و داشتن استراتژی برای افزایش قدرت و دامنهٔ نفوذ خود در همهٔ مقیاس‌ها هستند. منظور از مقیاس ابعاد مرسوم محلی، ملی، و جهانی است. این ابعاد به‌واسطهٔ اهداف خاص و منافع مشخصی در ارتباط و اتصال‌ با یکدیگر قرار می‌گیرند. در سال‌های اخیر به‌واسطهٔ محدودیت‌های حاکمیتی، نوعی گسست بین فمینیست‌های داخل و خارج ایجاد شده. اگر در دههٔ ۸۰ فمینیست‌های دانشگاهی در خارج با انتشار نشریات و درجریان رفت‌و آمد به ایران با اکتیوست‌های داخل هم‌فکری داشتند، در سال‌های اخیر که این نوع ارتباط با انسداد مواجه شده شاهد ابتکار کافی برای هم‌فکری نبوده‌ایم. این گسست را نمی‌توان تنها به میانجی امنیتی‌تر شدن فضا توضیح داد. تصور می‌کنم تک‌عاملی دیدن این شکاف و حواله‌ دادنش به ساختارهای محدود‌کننده، نادیده‌گرفتن عاملیت کنشگران است و من از این منظر نقدی را متوجه فمینیست‌های ساکن خارج در این سال‌های پرفشار می‌دانم.

برای نمونه به بحث تحقیقات اشاره می‌کنم که بدیهی است هدف از طرح آن ارتقاء تحقیق درحوزهٔ زنان است. دانشجویان بسیاری در این سال‌ها در دانشگاه‌های امریکا و اروپا دربارهٔ ایران و روابط جنسیتی، جنبش زنان، سکسوالیته، دادخواهی، خیزش ژینا، و غیره کار کرده‌اند و از فمینیست‌ها، زنان معترض، و جنسیت‌های دیگر داده‌‌های محلی برای پژوهش‌شان جمع‌آوری کرده، تحقیق را به سامان رسانده، و در کنفرانس‌های بین‌المللی نتایج‌ را ارائه داده‌اند. در همین فضای امنیتی مسیر یک‌طرفه‌ای از ایران به خارج همواره برقرار بوده،‌ اما امکانات این دانشجویان و محققان فمینیست برای تقویت ارتباط و اتصالات به نفع کنشگران محلی فعال نشده است. آنها اغلب به نقد یا تحسین کنشگران داخل در متونشان اکتفا می‌کنند. ممکن است که اجتناب از خطر مختل‌ شدن امکان رفت‌وآمد به ایران برای دانشجویان و فمینیست‌هایی که این امکان را دارند این رویه را به‌وجود آورده که درصدد نفی اهمیت آن نیستم، اما این مخاطره دوسویه است. منظورم آن است که نمی‌توان با این مخاطرات بر این جریان یک‌طرفه مهر تأیید زد.

ازبحث مقیاس‌ها دوباره به کنشگری شبکه‌ای و سؤال ابتدایی‌ام ‌دربارهٔ عدم تداوم استراتژی ائتلاف در دههٔ ۹۰ برمی‌گردم و ادعا می‌کنم ائتلاف در فضای آنلاین و در غیاب روابط بین‌فردی، دیدارها، و تعاملات مستمر امکان‌پذیر نیست. شبکه‌ای شدن و کنشگریِ آنلاین تنها شکل و ابزار ارتباطیِ جنبش زنان را تغییر نداده بلکه در رویکردها و ماهیت جنبش هم اثرگذار بوده است. رسانه‌های دیجیتال تعاملات قوی، چهره‌به‌چهره، گروه‌های به‌هم‌پیوسته، و روابط بین‌فردی‌ای را که قبلاً در جنبش زنان وجود داشت کمرنگ کرد و در عوض مجموعه‌ای از کنش‌های جمعیِ خاص خود ایجاد کرد که خودانگیختگی و انعطاف‌پذیریِ بیشتری دارد و عواطف جمعی را در ابعاد وسیع‌تری درگیر می‌کند و البته پیوند وثیقی با زندگی روزمرهٔ زنان دارد اما ظرفیت کمتری برای سازماندهیِ جمعی دارد.

سیاست احساسات و پایداری کامیونیتی برآمده از جنبش

پیوند عواطف و رسانه‌های دیجیتال نیز خود موضوع حائز اهمیتی است که در این سال‌ها به‌کرّات شاهد آن بوده‌ایم. در واقع، تجربیات تبعیض و ستم و خشم ناشی از آنها به‌سرعت به شبکه‌‌های اجتماعی می‌رسند. گاه همچون آنچه در خیزش ژینا شاهدش بودیم خشمِ ناشی از بی‌عدالتی به کنش‌های اعتراضی پیوند می‌خورد و بازتاب گسترده‌ٔ آن در رسانه‌‌های دیجیتال پربسامدترش می‌کند. تنها خشم نیست،‌ خشم خیلی اوقات در جریان اعتراضات با لذت و شادی همراه می‌شود. احساسات همواره به طرق مختلف میانجیِ تجربیات ستم و اعتراضات بوده‌اند، اما آنچه توجه به احساسات را در سال‌های اخیر بیشتر کرده سرعت انتقال آنها از طریق شبکه‌های اجتماعی و چرخش‌ احساسات بین طیف گسترده‌ای از مردم است که پتانسیل‌های زیادی ایجاد می‌کند؛ چه در بُعد ملی چه فراملی.

از جمله اینکه خشم صرفاً در ساحت نمایش اجراگرایانهٔ اعتراض باقی نمی‌ماند بلکه به میانجیِ گروه‌ها یا فعالان سیاسی اعتبار می‌گیرد و به‌رسمیت شناخته می‌شود. مشروعیت گرفتن خشمِ ناشی از پوشش اجباری، محرومیت‌های اتنیکی، و جوانی‌های بی‌آینده بین گروه‌ها یا افرادی که تا پیش از آن چنین بی‌عدالتی‌هایی برایشان معنای خاصی نداشت، مستلزم درگیرشدن در شناخت عاطفی‌ یا جهت‌گیری مجدد عاطفی و مفهومی بین آنها و زنان، گروه‌های اتنیکی، و جوانان بوده است. خیزش ژینا مثال خوبی از تقدم احساس بر کنش، پیوند خشم با کنش‌های اعتراضی، و چرخش سریع و وسیعش در کشور است. اما این نقد هم به آن وارد است که فاقد ساختارهای جمعی و اهداف بلندمدت سیاسی بود.

به کمیپن‌های ائتلافی دههٔ ۸۰ برگردیم و آن را با مبارزات بعدی‌اش در بستر رسانه‌‌های دیجیتال از حیث سیاست احساسات مقایسه کنیم. در هر دو خشم و درک از بی‌عدالتی جرقهٔ شکل‌گیری و پیوستن به کمپین‌ها و اعتراضات بودند اما هم‌زمان باید از لذت سرپیچی، شادی موفقیت‌‌های کوچک، امید به ایجاد تغییر،‌ ترس از مخاطرات، و عشق به هدف حرف زد. هدا رانسان-کوپر، سلن ارکن، و سونیا دوس معتقدند در حالی که خشم ممکن است -اغلب به شیوههای ناگفته یا ناشناخته- «نقش اصلی در بسیج‌کردن» ایفا کند، «ترکیب خشم و شادی است که به حفظ پایداری جنبشها کمک میکند» (Ransan-Cooper et al, 2018: 635).

احساسات «مثبتی» که از کشف همبستگی یا از «ساختن اجتماع»[3] یا از طریق ارزش‌گذاشتن بر افراد، گروهها، و مکانهایی که در معرض تهدید بودند به‌وجود میآیند، همواره در ترکیب با احساسات «منفی» مثل خشم و ترس‌اند. نوشین احمدی خراسانی در جای‌جای کتاب بهار جنبش زنان هم‌زمان که از جلسات پرتنش و اختلاف رویکردها حین هماهنگی و برنامه‌ریزی‌های بین‌گروهی می‌گوید، از غلبهٔ فضای پرشور و امید پس از تجمعات اعتراضی، هشت مارس‌‌های عمومی، و همبستگی‌های ائتلافی می‌نویسد که یکی دیگری را تعدیل می‌کرد (ن.ک ۱۸۱،۱۸۹-۱۹۱، و ۲۱۰-۲۱۶).

در خیزش ژینا همبستگی در بزنگاه‌هایی بینمان شکل گرفت و بخش زیادی از تولیدات نوشتاری در توییتر و اینستاگرام پاسداشت تن‌های ساچمه‌خورده، چشم‌های از دست‌رفته، زندانیان، اعدام‌شدگان، و خاطرهٔ تجمع پرشکوه بلوار کشاورز و یاد نیکا شاکرمی بود و البته چشم‌ها برای لحظاتی به ائتلاف‌هایی در خارج از کشور دوخته شد که واقعی نبود؛ مشهود بود که جای ائتلاف‌هایی توام با تعهدات سیاسی -اخلاقی خالی است و این پرسش مهم که چطور هم‌زمان به‌رغم تفاوت‌ها، می‌توانیم کنش سیاسی متحدی را پیش ببریم همچنان روی میز است— ائتلافی که همچون آنچه جنبش زنان دههٔ ۸۰ نشانمان داد، شامل بسیج پویا و در حال تحولی باشد که هم ساختارهای نظم سیاسی رسمی را با چالش مواجه ‌کند و هم در سطح شخصی و بین‌فردی چالش‌برانگیز باشد و به بازاندیشی منجر شود.

اگر منشورهایی را که در خیزش ژینا نوشته شدند تلاشی برای ایجاد ائتلاف بین گروه‌ها بخوانیم، برخی ماحصل کار جمعی فعالانی بود که از شبکه‌های اجتماعی برای انتشار عمومی و فراگیر‌کردن متن جمعی استفاده می‌کردند، اما اغلب منشورها فهرست گروه‌هایی را در انتها داشت که واقعی نبودند، یعنی یا تشکل فعالی نبودند و تنها اسمی از آنها باقی مانده بود یا یکی دو نفر در آنها فعال بودند و این با انتقادات گسترده‌ای همراه شد.

البته فرصت‌ها و تهدیدهای سیاسی هر دو می‌توانند کنشگران را به‌سمت ائتلاف سوق دهند. مثلاً فضای گشودهٔ پیش از انتخابات ۸۸، گروه‌های فمینیستی را برانگیخت تا برای استفاده بیشتر از فضای سیاسی مساعد، به یکدیگر بپیوندند. تهدیدها اما تأثیر محوری‌تری دارند. تهدید اهداف مشترک می‌تواند سریع‌تر راه به ائتلاف ببرد. سرکوب دولتی می‌تواند حامیان دموکراسی را بیشتر به‌سمت ائتلاف سوق دهد، حتی اگر سرکوب تعداد رخدادهای اعتراضی را کاهش دهد. تحقیقاتی که نقش تهدید را در ائتلاف‌سازی مؤثر می‌دانند بیش از تحقیقاتی‌اند که بر نقش فضای باز سیاسی تأکید دارند (McCammon and Moon, 2015: 329-330). با وجود این، مسئلهٔ مهم این است که در ساختار نظام سیاسی اقتدارگرای ایران و در شرایط پربحرانی که زیست می‌کنیم چقدر به ضرورتِ شکل‌دهی به ائتلاف و اتحاد واقفیم و در مرحلهٔ بعد آن را درون چه سازوکاری و با چه ملاحظاتی می‌توان پیش برد.

چالش‌های بازسازیِ کنشگری درقالب سیاست رسمی وغیررسمی

در این یادداشت تلاش کردم از خلال کتاب بهار جنبش زنان نگاهی بیاندازم به شکل‌های کنشگریِ فمینیستی قبل از سرکوب سال ۸۸ و زمینه‌های اجتماعی آن و تفاوت آن دوره را با وضعیت کنشگران بعدی بررسی کنم. در بخش پایانی این نوشته می‌خواهم بر برخی ناکارآمدی‌های رویه‌های جدید کنشگری با توجه به روند فزایندهٔ اقتدارگرایی اشاره کنم. بازسازیِ جنبش‌ها پس از سرکوب همواره کنشگران را با شرایط پیچیده‌ای مواجه می‌کند. کنشگرانی که خود در شرایط بی‌ثباتی قرار گرفته‌اند، ممکن است زیرحکم باشند، مهاجرت کنند، یا زندان باشند. بازتعریف اهداف، ساختارها، و شیوه‌های عمل در این شرایط مستلزم تلاش مضاعف بود اما فعالان زنان، به‌رغم این تلاش، در مواجهه با تغییر شرایط پس از انتخابات ۸۸ و سرکوب جامعهٔ مدنی در بازسازیِ جنبش زنان موفق نبودند. نشان دادم که تلاشهایی در جهت بازسازیِ نیرو و توان جنبش زنان در دههٔ ۹۰ انجام شد که آخرینش کمپین تغییر چهرهٔ مردانهٔ مجلس در پاییز و زمستان ۱۳۹۴ بود. این کمپین به‌جهت سازماندهی با کمپین‌های قبلیِ جنبش زنان در دههٔ ۸۰ شباهت داشت و چند کارگروه فعال در تهران و شهرستان‌ها و اعضای قدیم و جوان‌تر جنبش زنان را در خود داشت. اما با افزایش فشارهای حاکمیت این استراتژی کاراییِ خود را از دست داد و این کمپین نقطهٔ پایانی بر چنین شکلی از سازماندهی در جنبش زنان گذاشت. از این پس، فعالیت تنها درقالب گروه‌های کوچک‌ و پراکنده ادامه یافت، درحالی که مقاومت روزمرهٔ زنان به صورت نافرمانی‌های مدنی در برابر پوشش اجباری گسترش می‌یافت. گروه‌های کوچک به‌دلیل ماهیت پراکنده و نامتمرکز فعالیت خود در برابر سرکوب سیاسی مقاوم‌ بودند و بیشتر به‌سمت سیاست غیررسمی سوق پیدا کردند. بهره‌گیری از شبکه‌های غیررسمی در شرایطی که هر نوع تشکلیابی با تهدید مواجه بود در واقع نوعی استراتژی بقا بودند که گزینه‌ای از سر اضطرار بود و نه انتخاب.

سیاست غیررسمی و فاصله‌گیری از حاکمیت که به‌ویژه پس از خیزش ژینا بیش از پیش شاهدش هستیم، برای مقاومت و تداوم یافتن کنشگری ضروری است اما آنچه در سیاست غیررسمی توسط گروههای متفاوت پی گرفته می‌شود، لزوماً پتانسیل پشتیبانی از جامعه را ندارد. مهمترین ضعف سیاست‌ورزیِ غیررسمی قرار دادن گروههای غیررسمی در وضعیت حاشیه‌ای برای سالهای متمادی است. این روند میتواند آنها را به کلونیهای کوچک و متوهمی تبدیل کند که توانایی تولید چشمانداز کلی‌تر و آینده‌نگرتر و کنش مناسب با آن را در میدان سیاست از دست میدهند. این گروهها ممکن است به مجمعالجزایر جداافتادهای بدل شوند که حتی از درک تفاوتهای خودشان با هم ناتوانند و امکان همزیستی و کنش جمعی را از دست می‌دهند و هرچه بیشتر درگیر تنشهای درونی در گروه می‌شوند.

منابع

McCammon, Holly J., and Minyoung Moon.2015. “Social Movement Coalitions” in Della Porta, Donatella, and Mario Diani (eds.), The Oxford handbook of social movements. Oxford University Press
Ransan-Cooper, Hedda, Selen A. Ercan, and Sonya Duus. 2018. “When Anger Meets Joy: How Emotions Mobilise and Sustain the Anti-Coal Seam Gas Movement in Regional Australia.” Social Movement Studies, 17 (6): 635–57.

پانوشت‌ها

    1. از آخرین تلاش‌ فمینیست‌های دههٔ ۸۰ برای شکل‌دادن به کنشی جمعی پس از 88، می‌توان به اوایل آبان 1394 و کمپین «تغییر چهرهٔ مردانهٔ مجلس» در انتخابات اسفند مجلس شورای اسلامی اشاره کرد. هدف کمپین آن بود که دست‌کم 30 درصد از نمایندگان مجلس زن باشند. فعالان زن تأکید داشتند که در تلاش برای تحقق این هدف روی امکانات نهادهای قدرت یا احزاب سیاسی حساب نکرده‌اند،‌ بلکه تمرکز فعالیت‌شان را بر زنان تشکل‌یافته در نهادهای مدنی قرار داده‌اند و قصد دارند زنان را به شرکت در انتخابات چه به عنوان انتخاب‌شونده چه در جایگاه انتخاب‌کننده ترغیب کنند. در نهایت گرچه مطالبهٔ سهم 30 درصدی زنان از کرسی‌های مجلس به نتیجه نرسید، تعداد 17 نماینده‌ای که وارد مجلس شدند رکورد حضور زنان در تاریخ مجلس شورای اسلامی را شکست. آنها فقط 6 درصد کل نمایندگان را در دورهٔ دهم تشکیل می‌دادند، اما همین میزان سیر نزولیِ تعداد نمایندگان زن از مجلس پنجم به بعد را شکست. در عین حال، این آخرین کمپینی بود که فعالان قدیمی و کنشگران جدیدتر جنبش زنان به راه انداختند. ردّ درخواست مجوز کانون شهروندی زنان که نقش اصلی در این کمپین داشت در اواخر ۱۳۹۴ و فشار بر فعالان واپسین تلاش‌های مبتنی بر استراتژی‌های مألوف را از طرف فمینیست‌های دههٔ ۸۰ برای بازسازی جنبش زنان پس از سرکوب‌ سال را خاموش کرد.
    1. مقصودم از کنشگریِ فمینیستی در اینجا این نیست که زنان معترضی را که به کمپین‌های اعتراضی علیه حجاب اجباری پیوستند به سطح کنشگر ارتقا دهم، قصدم نشان دادن تغییر شکل کمپین‌ها و کنشگریِ فمینیستی در سطح کلی‌تر است. 
    2.  doing community 
[print_link]

نظرات بسته شده است.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. پذیرفتن ادامه

Privacy & Cookies Policy