بنویس، اما تازیانه را فراموش مکن!

[print_link]

قاله مروری | زمان مطالعه: 8 دقیقه

بنویس اما تازیانه را فراموش مکن!

فرشته حبیبی | ۱۵ آذر ۱۴۰۳

ISSN 2818-9434

null

دربارهٔ مجلهٔ زنان امروز

زنان امروز ماهنامه‌ای به مدیر مسئولی شهلا شرکت است که از خرداد ۱۳۹۳ منتشر می‌شود. شهلا شرکت پیشترمجله زنان را به مدت ۱۶ سال منتشر کرد که در سال ۱۳۸۶ توقیف شد. مجله زنان امروز هم پس از ۱۱ شماره در ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ به دستور هیأت نظارت بر مطبوعات توقیف شد. اما با پیگیری مدیر مسئول، شش ماه بعد رفع توقیف شد. به گفتهٔ وبگاه این نشریه، زنان امروز نشریه‌ای تخصصی در حوزه مسائل زنان است. این نشریه مستقل است و هیچگونه وابستگی به حزب یا گروهی ندارد و تلاش‌ها و مسائل و مشکلات زنان ایران را در حوزه‌های اجتماعی، فرهنگی، علمی، ادبی و هنری به‌منظور آگاهی رسانی و توانمندسازی آنان منعکس می‌کند.
null

دربارهٔ فرشته حبیبی

فرشته حبیبی دبیر هنری ماهنامه زنان امروز است که این مطلب را به مناسبت تداوم انتشار مجله تا شماره ۵۰ نوشته و در آن روش‌های احتیاطی حفظ و تداوم مجله دربرابر خطر تعلیق و تعطیل به دلیل سانسور را شرح می‌دهد. نویسنده مطلب را برای این شمارهٔ ایرانشناسی درجهان کوتاه کرده است. شماره ۵۰ زنان امروز در تابستان ۱۴۰۳ منتشر شده است.

این پنجاهمین شمارۀ زنان امروز است؛ مقطع مهمی برای مجله‌ای که سال‌ها در آغوشش گرفتیم و برای انتشارش قلب و قلم فرسودیم. بیش از ده سال طول کشیده تا مجله به شمارهٔ پنجاه برسد و هر شماره برای من درنوردیدن تجربه‌ای یگانه و یافتن جان و جهانی تازه بوده است.

نوشتن دربارۀ زنان در همۀ این سال‌ها مصداق «نوشتن دربارۀ چیزی بدون نوشتن دربارۀ آن» بوده. قلمت را بیاوری نزدیک و در فضایی معلق و آکنده از محدودیت و نگرانی بنویسی و پیش بروی. گویی در یک طیف بلند از سویی برسی به رهایی و از سویی به ناامنی. چطور روی این بند معلق راه رفته‌ایم و نیفتاده‌ایم؟ می‌خواهم به این پرسش پاسخ دهم یا دربارۀ آن بنویسم، دربارۀ سال‎ها مدارا کردن با چارچوب‌ها و ذره‌ذره عقب راندن خط‌‌کشی‌های نامرئی.

سانسور موضوعی بغرنج و چندوجهی است که ریشه در تار‌و‌پود سیاست، جامعه، فرهنگ، عرف، و قانون دارد. گاهی شنیده‌ام که می‌گویند اصلاً انتشار مجله‌ای به‌طور رسمی در این سطح خودش گویای پذیرفتن همان محدودیت‌هاست. ولی چنین هم نیست. نوشتن ابزاری است که ما برای چانه‌زنی با قوانين به‌کار می‌گیریم، خصوصاً اگر در اجرا گرفتار سلیقه و تعصب و کج‌فهمی شده باشند. گاهی می‎نویسیم که تلنگری بزنیم، گاهی هم می‎نويسيم برای تغییری هرچند اندک؛ جریان سیّال رودی که از میان صخره‌ها راهی به دریا پیدا می‌کند.

یک. تب بی‌طرفی

در کلیت، برای انتشار هر مطلبی در‌باب زنان، جنسیت، روابط جنسی، حقوق باروری، همۀ آنچه به تن زنانه مربوط می‌شود و همۀ مطالباتی که احتمالاً در سرزمینی آزادتر جزو حقوق اولیه محسوب می‌شود، محصور در یک چارچوب از پیش تعیین‌شده هستیم، در گذر از هفت‌خوان قانون مطبوعات، قانون مجازات اسلامی، بازوهای نامرئی ارگان‌های ذی‌نفوذ، وزارت ارشاد، و سرانجام نهادهای امنیتی، فضایی از ترس و ارعاب ساخته می‌شود و همۀ آن شور نهان آگاهی‌بخشی را به‌سمت خودسانسوری سوق می‌دهد. خودسانسوری بخش عظیمی از مجادلۀ ما هنگام نوشتن است. استفاده از پوشش سرد کلمات خنثی و بی‌طرف یکی از نمونه‌های این خودسانسوری است.

دو. قابل دفاع باشد

جملۀ معروف سردبیر همیشه این بوده: طوری بنویسید که می‌روم آنجا قابل‌دفاع باشد. يك عبارت پرتكرار كه حالا ديگر كمی رنگ‌و‌رو‌رفته است ولی مثل كدی شناسايی‌شده كاركرد خودش را دارد. یعنی که هر جمله‌ای باید در چارچوب قوانین قابل‌توجیه باشد. البته بسته به شرایط فرق می‌کند. گاهی بعضی از کلمات برای آشکار شدن باید لباس دیگری بپوشند و گاه هم اوضاع جوری است که لُخت ظاهر می‎شوند. گاهی از چشم من به‌عنوان دبیر بخش پنهان می‌مانند و سردبیر شکارشان می‌کند، و گاهی حتی از چشم او هم پنهان می‌مانند و در نسخۀ چاپی خودنمایی می‌کنند.

سه. صدای تو را نمی‌شنویم

قانون که وحی منزل نیست. اين را من در ذهنم می‌گويم و به زبان نمی‌آورم. قانون ملاحظاتی دارد و گاهی ممكن است چيزی را به نفع مصالح عمومی نادیده بگيرد يا بر آن اصرار بورزد. درست همان چيزهايی که باید درباره‌اش حرف بزنیم. تغيير شرايط اجتماعی قوانين جديدی را ایجاب می‌کند و بايد اين زمزمه‌ها را به گوش قانون‌گذار رساند. موضوع خشونت خانگی ملتهب است و اغلب ناديده انگاشته می‎شود. مطالباتی مانند حق کار، حضانت، تحصیل، و نظایر آن می‌تواند در بن‌بست قانونی و عرفی منجر به مرگ زنان شود. گاه مجری قانون به‌واسطۀ ملاحظات قوميتی، هنجارهای اجتماعی، و … از دیدن و مجازات کردن و چالش‌های آن اجتناب می‌کند، انگار دارد پیامی را مورس می‌کند که در زمانی دراز آن را می‌شنوی و با تمام وجودت درک می‎کنی: صدای تو را نمی‎شنویم.

چهار. چارگوش‌های قرمز

مجله بارها به دلیل انتشار تصاویر زنان توبیخ شده. گاه شاید تصاویری که در مجلات دیگر هم چاپ شده‌اند در مجلۀ ما پذیرفته نشده‌اند. آن سال‌ها که مجلهٔ زنان منتشر می‌شد (۱۳۸۶-۱۳۷۰) و محدودیت‎های بصری بيشتر بود، گرافیست دامن‌ها و آستین‌ها را بلند می‌کرد، بعضی قسمت‌های حساسيت‌برانگيز تار می‌شدند، و حجاب‌ها هم جلو کشیده می‌شد. این قضیه آن‌قدر جدی بود که گاهی ارزش‌های زیبایی‌شناسانه یا محتوایی عکس را زایل می‌کرد.

از شروع انتشار زنان امروز اما گروه گرافیک مجله راهکار تازه و بدیعی یافت. همینجا بود که سر‌و‌کلۀ چارگوش‌های قرمز در چاپ دو رنگ ما پیدا شد. چارگوش‌هایی که به‌ تناسب ابعاد سوژه، کوچک و بزرگ می‌شدند و ساق پاهای خانم الف، بازوان عریان خانم ب، و یقۀ باز خانم جیم را به شکلی واضح می‌پوشاندند؛ نقدی ضمنی و در‌عین‌حال راه‌حلی نجات‌دهنده در قالب يک سبک هنری در صفحه‌آرایی.

پنج. دايرۀ نشدن‌ها

عکس‌ها گاه حتی با چارگوش‌های قرمز هشدار‌دهنده هم قابل‌چاپ نیستند. چارگوش‎های سرگردان نمی‌توانند صحنۀ آغوش و بوسه، عیش و طرب، رقص و …. را قابل‌انتشار کنند. دایرۀ نشدن‌ها گسترده است. عکاس مجله می‌داند که چطور عکس بگیرد. چقدر از مو و صورت و دست و گردن قابل‌انتشار است. «حجاب رسمی» یعنی آن چیزی که در تلویزیون دیده می‌شود نه آنچه روی صحنۀ تئاتر، پردۀ سینما، یا در پلتفرم‌ها هست. تصویر زنان در مدیاهای مختلف تابعِ سلیقۀ مدیران و مناسبات مالی آن رسانه هم هست. در سینما و پلتفرم‎ها آزادی عمل بیشتر است. نمایش موی زنان به صورت چتری روی پیشانی با آرایش حتی غلیظ قابل‌قبول است. تصویر زنان با سر تراشیده یا کلاه‌گیس و موی زنان بالای ۶۰ سال در سال‌هایی روی پردۀ سینما تحمل می‌شد. اما همۀ این موارد در رسانه‌های کاغذی استانداردهای دیگری دارد.

حالا و به‌دنبال مطالباتی که پس از جنبش زن، زندگی، آزادی مطرح شد، خیلی‌ها اصلاً زیر بار پوشش رسمی نمی‌روند. آن‌وقت همه چیز می‌افتد گردن عکاس که طوری عکس بگیرد که موهای سوژه زیر شاخ‌وبرگ درختی پوشانده شود یا کات عکس از جایی باشد که اثری از مو و زیبایی آن دیده نشود.

شش. حذف، یک تجربۀ تاریخی

سانسور موضوعی است كه انواع محتوای فرهنگی را به‌طور عام در‌برمی‌گيرد. ولی آنجا كه به مناسبات ميان رسانه‌های تخصصی زنان و الگوهای حذف می‌رسد، به نظرم با تجربه‌های تاريخی زنان در زمينۀ ناديده‌انگاری پيوند می‌خورد. مطالعات فمينيستی در حوزۀ تاريخ نشان می‌دهد که تاريخ‌نگاران غالباً كنش‌گری را مردانه تقرير كرده‌اند و تصوير، صدا، خواسته، و اثرگذاری زنان عمدتاً ديده نشده. از‌همين‌رو زنان در تاريخ مکتوب توده‌ای بی‌شكل و بی‌نام هستند. اگر هم ردپايی از آنها دیده ‌‌شود، در بهترين حالت، آنها را در نقشی الصاقی و روایتی برساختهٔ دیگران می‌بینیم. به‌این ترتیب چهرۀ واقعی ز‌نان در خلال تحریفات رايجْ حذف و سانسور شده است.

پیدا کردن شمایل حذف‌شدۀ زنان الگوی اصلیِ من در شناسايی سوژهٔ کارم در هر شماره است. من در اين سال‌ها تلاش كرده‌ام به بازخوانی تاریخ زنان از خلال این شمایل‌های حذف‌شده و صدا دادن به آنها در این تريبون كوچك یاری کنم. اما بايد اعتراف كنم وقت‌هايی هم بوده كه آدم‌ها، سوژه‌ها، و ايدئولوژی‌هايی را ناديده گرفته‌ام. این تجربه که در بزنگاه‌هایی دست نادیده‌‎انگار تاریخ از آستین من و ما بیرون آمده بیش از گذشته مرا به نفی آن و گشودن مسیر شنیده شدن صداهای حذف‌شده فرا می‌خواند.

هفت. زن و زنبور و زنجان

دوستی به شوخی می‌گويد زمانی همۀ كلماتی كه با زن شروع می‌شدند، زن و زنبور و زنجان، فيلتر بودند. خنده‌دار است ولی شاهدی است بر اينكه ما چه راه درازی را آمده‌ايم تا به مطالباتی جدی‌تر و منطقی‌تر برسیم. زن و زنبور و زنجان حالا عبارت كدگذاری‌شده‎ای است برای اشاره به محدوديت‌های فيلترينگ در دهۀ هفتاد و هشتاد شمسی. يعنی همان وقت‌ها كه مجلۀ زنان منتشر می‌شد و واژۀ زن حتی‌المقدور فيلتر می‌شد تا مایهٔ دردسر نشود. در چنان فضايی كسی نمی‌توانست دربارۀ حركت بدن زنانه چيزی بنويسد. رقص واژۀ ممنوعه بود و بدن كلمه‌ای اروتيك. در عبور از آن روزهای بسته تا امروز چه چيزی عوض شده است؟ قوانين كه سر جای خودشان هستند. ضابطان كه سخت‌گيرتر شده‌اند. پس من چطور توانسته‌ام مطلبی دربارۀ رقص مدرن را به‌انضمام عكس‌هايی درخشان از فرم‌های چشم‌نواز و خيره‌كننده در ميان مطالب بخش هنر بگنجانم؟ جوابش اینجاست: جامعه تغییر کرده و فرسنگ‌ها جلوتر از روزگار تحميل زن و زنبور و زنجان ایستاده است.

 

هشت. تجربه‌های اخیر

در بهار سال ۱۴۰۱ بیانیۀ زنان سینماگر در اعتراض به خشونت علیه زنان در عرصۀ سینما منتشر شد. به دنبال آن، گفت‌وگوی مفصلی با هیئت اولیۀ پیگیری این بیانیه در میان سینماگران داشتم. این تلاشی بود برای‌ آنکه مطالبه‌ٔ آنها را که سال‌ها در محاق بود به رسانۀ مکتوب بیاورم. گرچه فضای آن روزها، در مقايسه با تجربه ماه‌های‌ بعد، کمتر سخت‌گیرانه‌ بود، تأثیر تهديد و ارعاب مخالفان بیانیه به‌خصوص درمیان اهالی سينما به‌وضوح ديده می‌شد. گفت‌وگوی ما در آن روزها هم دستخوش ماجراهای بسياری شد. هنوز خيلی از افراد موجه سينما، زنان و مردان مطرح، و حتی وكلا و حقوق‌دانان با اين مطالبه همراه نبودند. برخی از زنانی كه در ابتدا مصرانه پا به ميدان گذاشته بودند، با تهديد و ارعاب پا پس کشيدند. حرف و حاشيه زياد بود و ناچار بوديم خيلی كنترل‌شده و با پیش‌بينی بازخوردها گفت‌وگو را تنظيم كنيم.

در انفعالی كه به ما تحميل می‌شد با يكی از دوستان حقوق‎دان مشورت كرديم. او هم نيمی از مصاحبه را حذف كرد و پيغام فرستاد كه آن بخش‌ها به‌نظرش قابل چاپ نيستند! اول با همراهی سردبیر همۀ حذفیات را اعمال كرديم. بعد نشستيم و آنچه را حذف کرده بودیم دوباره برگردانديم؛ دو نفر كه ديوانگی مشتركی را با بهايی نامعلوم از سر می‌گذرانديم (چقدر خودم را مديون اين زن و شكيبايی و جسارتش می‌بينم).

نُه. سانسور بعد از انتشار

در این سال‌ها كم شدن فاصلۀ بحران‌های اجتماعی، ضعف مديريت امور اجتماعی و مصوبات جورواجوری كه به نارضايتی عمومی دامن می‎زد، پيگردهای قانونی، و بحران روزنامه‌نگارانِ دربند اوضاع را برای مطبوعات سخت‌تر كرد. در كنار نااميدی و ناامنی كه برای مطبوعات ايجاد می‌شد و به طور خودكار آزادی‌ قلم را محدود می‌كرد، دامنۀ ارائه و تحليل و بسط اطلاعات در فضای مجازی گسترده‌تر شد. امروزه مخاطب اغلب اطلاعات مورد نيازش را روزانه از فضای مجازی و رسانه‌های غير‌رسمی دريافت می‌كند و اندك رغبت مخاطب به نشريات رسمی مستقل در حال از دست رفتن است. نهادهای ناظر هم پيوسته راهكارهايی خام‌دستانه پيدا می‌كنند و كار را بيشتر گره می‌زنند. مثلاً بعد از انتشار مجله احضارت می‌كنند و می‌گويند بايد جلد را عوض كنی. آن‌قدر فشار می‌آورند كه يك مجلۀ نوپا ناچار می‌شود نسخۀ جديدی از مجله‌اش را با طرح جلد جديد توزيع و نسخۀ قبلی را جمع‎آوری كند!

دَه. بنويس اما تازيانه را فراموش مكن

خودم را آماده می‌کنم كه وقتی در بازپرسی از من سؤال می‌کنند یادآوری کنم که بيشتر از بیست‌سال است در يك نشريۀ رسمی دربارۀ زنان نوشته‌ام وخط قرمزها را خوب می‌شناسم، بعد از سال‌ها می‌‌دانم از چه زبانی استفاده كنم و در حدود توانايی و سوادم سعی می‌كنم با قانون چانه‌زنی كنم، با تاريخ مذاكره كنم، و مفاهيم بينارشته‌ای مرتبط با هنر و زنان را ثبت و ضبط كنم. پيش از جلسه با دوست وكيلم هم حرف زده‌ام تا حدود قانونی و اختياراتم را بدانم. بارها بررسی كرده‌ام كه بابت كدام‌يك از مطالب ممكن است احضار شده باشم. كجا و از چه حرف زده‌ام كه جزو نبايدها بوده؟ در تنهاترين و نااميدانه‌ترين لحظات به خودم نهيب زده‌ام حالا كه چه؟ ريختنِ يك مشت كلمه در قاب كاغذ و اين‌همه جان كندن بيهوده برای چه؟ چند روز سخت و پر‌دلهره می‌گذرد و اين انتظار می‌رساندم به خودزنی و انكار هر آنچه تا‌به‌حال كرده‌ام.

صحنۀ بازپرسی اما مطابق آنچه شنيده بودم و حتی مطابق كابوس‌هايم چيده نشده بود. بازپرس سؤالی نکرد كه جوابش را با سخن‌سرايی بدهم. خودم هم گويی دم‌دستی‌ترين و بيهوده‌ترين حرف‌ها به ذهنم می‌رسيد. هشدار بود و توبيخ و تمام.

روزهای پس از آن آميخته با ناتوانی و انكار بود. ناتوانی از نوشتن، ترس از عواقب آن، و انكار اثرگذاری. طول كشيد تا يادم بيفتد كه در سيطرۀ تهديدها همچنان بايد بنويسم. بايد بنويسم چون ابزار ديگری سراغ ندارم كه اين‌قدر مسالمت‌جويانه خواهان تغيير و توافق باشد. آدورنو گفته است آن كه خانه‌ای ندارد در نوشتن خانه می‌كند. خانۀ من نوشتن است و كلمات اسباب زندگی من هستند. هر خانه‌ای كه ويران شود با كلمات خانۀ ديگری خواهم ساخت.

[print_link]

نظرات بسته شده است.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. پذیرفتن ادامه

Privacy & Cookies Policy