محدودیت‌های سفیدپوستی: امریکایی‌های ایرانی و سیاست‌ورزی نژادیِ روزمره  (©پس‌زمینه)

[print_link]

/مرور کتاب | زمان مطالعه: 11 دقیقه

محدودیت‌های سفیدپوستی
امریکایی‌های ایرانی و سیاست‌ورزی نژادیِ روزمره*

میترا رستگار | خرداد ۱۴۰۴

© Background Photo by Ronnie Overgoor on Unsplash

ISSN 2818-9434

The Limits of Whiteness: Iranian Americans and the Everyday Politics of Race
Neda Maghbouleh
Stanford University Press, 2017
248 p
ISBN 9780804792585

null
flippingbook

میترا رستگار

میترا رستگار دانشیار مطالعات لیبرال در دانشگاه نیویورک است.

null

دربارهٔ ندا مقبوله

ندا مقبوله استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه بریتیش کلمبیا و صاحب کرسی پژوهشی کانادا در رشتهٔ نژاد، قومیت، مهاجرت، و هویت است.

همیشه فکر می‌کردم سردرگمی‌ام در مورد هویت نژادی‌ام بیشتر به پوست روشن و چشمان آبی‌ای که از مادر سفیدپوستم گرفته‌ام مربوط بوده، نه به اینکه پدرِ لهجه‌دارم با پوست زیتونی و قیافهٔ «خاورمیانه‌ای»طورش می‌گفت ایرانی‌ها سفیدپوست محسوب می‌شوند. با توجه به تصورات خامی که از ایرانیان دست‌به‌دست می‌شود و واکنش‌هایی که ایرانی‌بودنِ خودم در امریکایی‌های سفیدپوست برانگیخته، من هرگز سفیدپوست بودن ایرانیان را باور و درونی نکردم. با خواندن کتاب ندا مقبوله می‌بینم که سفیدپوست محسوب شدن از گذشته‌ها به امریکایی‌های ایرانی‌تباری وعده داده شده اما آنها هرگز از آن نصیبِ کامل نبرده‌اند و بیشتر در آرزویش مانده‌اند. با وجود این، همان‌طور که مقبوله به‌طور مستند گزارش می‌کند، نسل جدید امریکایی‌های ایرانی‌تبار که پس از ۲۰۰۱ به بلوغ رسیده‌اند، به‌طور فزاینده این دعوت به سفیدپوست بودن را گمراه‌کننده می‌دانند و رد می‌کنند و به جایش با سایر اجتماعات حاشیه‌ای هم‌ذات‌پنداری می‌کنند و تصویر تازه‌ای از هویت و سیاست امریکایی‌های ایرانی‌تبار می‌سازند.

با وجود این، مقبوله در برابر هر نوع گرایشی برای ارائهٔ درکی ساده‌انگارانه که امریکایی‌های ایرانی‌تبار را «واقعاً» غیرسفیدپوست معرفی کند ایستادگی می‌کند. درعوض، تحلیل او با دیدگاهی که نژادپرستی را نوعی «ایدئولوژی آماده‌خور» می‌داند سازگار است؛ ایدئولوژی‌ای فرصت‌طلبانه که بسته به موقعیت بر باورها و ارزش‌های دیگران سوار و با آنها همسو می‌شود (Back and Solomos 1996, 213). مقبوله با کاوش در پارادوکس‌های هویت نژادیِ ایرانی، سرشت پیچیده و متناقض خودِ نژادی‌ساخته را برجسته می‌کند.

محدودیت‌های سفیدپوستی به‌خوبی عوامل درهم‌تنیده‌ای آشکار می‌‌شوند که بسیاری از امریکایی‌های ایرانی‌تبار را دربارهٔ هویت نژادیشان عمیقاً دچار تردید کرده‌اند، از جمله گفتمان‌های نژادی تاریخی و رسمی در دورهٔ معاصر در ایالات متحده و ایران که ایرانیان را گهگاه سفیدپوست دانسته‌اند؛ تغییرات ژئوپلیتیکی از جمله انقلاب ۵۷ و بحران گروگان‌گیری پس از آن و «جنگ علیه تروریسم» به رهبری ایالات متحده در قرن حاضر که تصور «دیگری بودن» ایرانیان را بسی پررنگ‌تر کرد؛ و تفاوت‌های نسلی در امریکایی‌های ایرانی‌تبار که ریشه در تفاوت ایدئولوژی‌های نژادی و تجربهٔ نژادی‌سازی دارد.

مقبوله نقش گفتمان‌ها و رویه‌هایی را کاوش می‌کند که دولت و رسانه‌ها در فرایند نژادی‌سازی به راه انداخته‌اند، و البته محور کتاب فرایندهای نژادسازیِ روزمره و د بطن جامعه‌اند. چهار فصل اصلی، که بر اساس سه سال کار مردم‌نگاری با بیش از هشتاد جوان انجام شده، روایت‌ها و تجربه‌های نژادیِ متضادی را بررسی می‌کنند که نسل دومِ امریکایی‌های ایرانی‌تبار در خانه، مدرسه، سفرهای بین‌المللی، و یک اردوی تابستانی با آن مواجه شده‌اند. این فصل‌ها که سرشار از توصیفات روایی‌‌اند، نشان می‌دهند که نسل دومِ امریکایی‌های ایرانی‌تبار چطور این تناقضات را برای خود قابل فهم می‌کنند تا به درک تازه‌ای از هویت نژادیِ ایرانی برسند. از این رو، پویایی‌هایی که مقبوله برجسته می‌کند هم‌زمان تاریخی، ژئوپلیتیکی، اجتماعی، و روزمره‌اند و همچنین، نسبتی درونی با خانواده‌ها و اجتماعات امریکایی-ایرانی دارند.

بستر مهم و کمتر مطالعه‌شدهٔ مطالعهٔ مقبوله دربارهٔ نژادی‌سازیِ روزمرهٔ امریکایی-ایرانی‌ها دو دورهٔ متفاوت اما مرتبط در تاریخ قرن بیستم است، یکی در ایالات متحده و دیگری (که در ادامه بیشتر از آن بحث می‌شود) در ایران. مقبوله نشان می‌دهد که حتی پیش از ورود اولین موج بزرگ ایرانیان به امریکا در دههٔ ۱۹۵۰ موقعیت ایرانیان در سرحد سفیدپوست بودن قرار داشت و آنها مدام به این سو و آن سوی این مرز می‌افتادند. این موقعیتِ مبهم را از سال ۱۹۰۹ می‌توان در مواردی مشاهده کرد که مهاجران غرب و جنوب آسیا سعی می‌کردند سفیدپوست بودن خود را که پیش‌نیاز قانونیِ کسب شهروندی در ایالات متحده بود اثبات کنند. مقبوله می‌گوید در این موارد ایرانیان نوعی «لولای نژادی» بودند. طیف وسیعی از بازیگرانِ قانونی و فراقانونی وضعیتِ نژادیِ آستانه‌ای آنها را به لولایی نمادین تبدیل کرده بود که در صورت لزوم دروازهٔ سفیدپوست بودن را باز و بسته می‌کرد (۵). حتی وقتی مدعیان سفیدپوستی ایرانی نبودند، برای اثبات اینکه مدعی نژاد سفید دارد، به ایرانیان به عنوان نقطه مقابل یا نتیجهٔ منطقی بحث اشاره می‌شد.

خوانش مقبوله از این موارد متناقض نه‌فقط ابهام نژادیِ ایرانیان، بلکه ناسازگاری دسته‌بندی‌های نژادی را نیز نشان می‌دهد. در یک مورد، ایرانیان در کنار مدعیانِ سوری بر اساس یک نظریهٔ نژاد مبتنی بر زبان‌شناسی سفیدپوست محسوب می‌شدند، در موردی دیگر داستان‌های درگیریِ تمدنیِ مذهبی، ایرانیان را به دیگرانِ نژادیِ ارمنیان (مسیحی) که سفیدپوست دانسته می‌شدند تبدیل می‌کرد. مقبوله خاطرنشان می‌کند که گرچه دین همواره تعیین‌کننده نبوده، «در برخی مواقع، چه از نظر قانونی چه از نظر اجتماعی، برای مهاجرانِ آستانه‌ای به ایالات متحده حکمِ مقوله‌ای نژادی یا نژادی‌شده را داشته است» (۳۰). علاوه بر این، قُضات درک مشترکی از مبنای نژاد، در جکم امری وراثتی، زبانی، مذهبی، یا غیره، نداشتند و در بسیاری از موارد «عقل سلیم» به مبنای قانونی قابل قبولی برای مقولات نژادی تبدیل شد.

در سال ۱۹۰۹ یک مرد پارسی موفق شد سفیدپوست بودن خود را از طریق ارتباط اجدادی با ایران اثبات کند، اما همین استدلال در پرونده‌ای دیگر در ۱۹۲۳ موسوم به پروندهٔ ایالات متحده در برابر تیند شکست خورد. همان‌طور که مقبوله توصیف می‌کند، تیند که اهل شمال هند بود با تکیه بر منطق تبار و خلوص نژادی، ادعا می‌کرد که سفیدپوست‌تر از قضات اروپایی-امریکایی است: «تیند با ترکیب اسطورهٔ آریایی برآمده از ایران با منطق نظام کاستی در هند، این دفاعیه را مطرح کرد که هندی‌های متعلق به کاست بالا… گروه نژادی خالصی در هند بودند که مرزهای سختگیرانه‌ای را برای ازدواج برون‌نژادی حفظ می‌کردند تا اطمینان حاصل شود که آنها به‌منزلهٔ سفیدپوستان خالص و جداشده از سرزمین پارس، هرگز با ‘نژادهای تیره‌پوست’ هند؛ مخلوط نمی‌شوند» (۲۲). وقتی قضات حکم دادند که تیند «هندویی تیره‌پوست» است که هیچ‌گونه خویشاوندی نژادی با «اسکاندیناویایی‌های بور» ندارد، نه به نظریه‌های اجدادی و نه به نظریه‌های زبان‌شناختی، بلکه به معلومات یک «انسان عادی» ارجاع دادند. از این رو، وقتی نظریه‌های «علمی‌تر» دربارهٔ نژاد (هرچند اکنون بی‌اعتبار شده‌اند) شکست خوردند، قضات برای توجیه سلسله مراتب نژادی در جامعه‌ای با ساختار رخ‌نمودی[1] به «عقل سلیم» تکیه کردند.

گرچه ایرانیان از ۱۹۷۸ رسماً به‌عنوان «سفیدپوست» شناخته می‌شوند، مقبوله می‌گوید دورهٔ پس از انقلاب ۵۷ باعث «تیره‌پوست شدن» پایدار امریکایی‌های ایرانی‌تبار شده است. با وجود امتیاز بالای امریکایی‌های ایرانی‌تبار در معیارهای کلاسیک جذب از نگاه جامعه‌شناسی– با سطح بالای امتیاز آموزشی و اقتصادی و نرخ بالای ادغام فضایی و ازدواج‌های برون‌گروهی– آنها مرتباً به‌منزلهٔ افرادی خارج از محدوده‌های قابل قبول تصویر می‌شوند. در واقع، تنزل ناگهانی و چشمگیر جایگاه ایرانیان در ایالات متحده پس از انقلاب ۵۷ و بحران گروگان‌گیری، گویای وضعیت متزلزل و بی‌ثبات سفیدپوست بودن آنها است. از دههٔ ۱۹۵۰، حضور ایرانیان در ایالات متحده به‌طور تصاعدی افزایش یافت تا جایی که ایرانیان به بزرگترین جمعیت دانشجویان بین‌المللی تبدیل شدند. در حالی که قبل از انقلاب تنها اقلیتی از امریکایی‌ها (۳۷٪) تصور نامطلوبی از ایرانیان داشتند، پس از انقلاب، بحران گروگان‌گیری، و جنگ با عراق، این رقم تا ۱۹۸۹ به میزان حیرت‌انگیز ۹۱٪ رسید (۲۹). به تعبیر مقبوله، در سال‌های اخیر تصور می‌شود که در بین مهاجران قابلیت جذب خاورمیانه‌ای‌ها از همه کمتر است و امریکایی‌های مسلمان «ضدامریکایی‌ترین» امریکایی‌ها هستند (۳۰). این تصورات حاکی از آن است که نژادی‌سازیِ اسلام یکی دیگر از عواملی است که به تیره‌پوست شدن ایرانیان دامن زده است.[2]

با وجود این، بسیاری از نسل اول امریکایی‌های ایرانی‌تبار مدعی سفیدپوست بودن هستند و این را به جایگاه تمدن باستانی ایران مرتبط می‌دانند؛ گفتمانی که در سدهٔ بیستم در ایران رواج یافته است. تحلیل مقبوله بخشی از مجموعهٔ رو‌به‌رشد پژوهش‌هایی است که به بررسی انتقادی درک ایرانیان از نژاد می‌پردازند؛ مانند آثار رضا ضیاء ابراهیمی (۲۰۱۶) و بیتا بقولی‌زاده (۲۰۲۴). همان‌طور که مقبوله اشاره می‌کند، بسیاری از ایرانیان با تصوری کاملاً مشخص از مستثنی بودن خود از لحاظ نژادی و تمدنی که ریشه در گفتمان‌های ترویج‌شده در دولت پهلوی در قرن بیستم دارد، به ایالات متحده پا می‌گذارند. بقولی‌زاده می‌گوید پروژهٔ رضا شاه برای مدرن‌سازی و اروپایی‌سازیِ ایران مستلزم حذف ایرانیان سیاه‌پوست، انکار تاریخ برده‌داری در این کشور، و تقویت گفتمان سفیدپوستیِ ایرانیان بود، که همهٔ اینها در خدمت مدرن نمودنِ ایران به اروپائیان بود. مقبوله با تکیه بر آثار ضیاء ابراهیمی، منشأ و منطق نادرست این تصور را که ایرانیان و اروپائیان ریشهٔ مشترک «آریایی» دارند بررسی می‌کند. این اصطلاح از کلمهٔ باستانیِ آریا سرچشمه می‌گیرد که به مردمی اشاره دارد که از نظر فرهنگی و زبانی با هم مرتبط بودند و از شمال هند تا ایران پراکنده بودند. ضیاء ابراهیمی از اصطلاح «ناسیونالیسم بی‌جاساز» برای توصیف این برساخت به‌منزلهٔ تلاشی برای جدا کردن ایران از منطقهٔ جغرافیایی‌اش استفاده می‌کند. این گفتمان ملی و نژادی، ایرانیان را به‌شدت از عرب‌ها و اسلام متمایز می‌کند و یک تبار نژادی و فرهنگی خالص را متصور می‌شود که به تمدن باستانیِ ایران بازمی‌گردد؛ تمدنی که منشأ بسیاری از پیشرفت‌های بزرگ بشریت، مانند حقوق بشر، دانسته می‌شود. استثناگرایی ایرانی توازی‌هایی با انگاره‌های حول «تمدن غربی» دارد که خود را با خطی مستقیم به فرهنگ‌های یونان و روم باستان وصل می‌کنند و نقش فرهنگ‌های اسلامی و فیلسوفان مسلمان را در این سنت‌های فکری انکار می‌کند (Appiah 2016). همان‌طور که آپیا می‌گوید، این شیوه‌های تفکر تولید فکری و فرهنگی را با ارزش‌های جوامع و فرهنگ‌های زیستهٔ روزمره در هم می‌آمیزند. وقتی منطق نژادی در کار باشد، «فرهنگ» چیزی دانسته می‌شود که از راه خون منتقل می‌شود و این مستلزم نادیده گرفتنِ اختلاط فرهنگی و ژنتیکی در طول هزاره‌ها است. با وجود این، برخلاف گفتمان «تمدن غربی»، مقبوله نشان می‌دهد که استثناگرایی ایرانی اغلب مکانیسمی دفاعی در برابر تحقیر بوده و در واکنش به تروماهای ناشی از مداخله‌جوییِ نظامیِ روسیه و بریتانیا در قرن نوزدهم به یکی از مؤلفه‌های مدرنیته ایرانی تبدیل شده است و حالا در مواجهه با تعصب و طرد اجتماعی در بافت ایالات متحده تکرار می‌شود.

تأثیرات این گفتمان‌های درونی‌شدهٔ سفیدپوستی، در بستر طردها و خشونت‌های روزمره، در بحث مقبوله دربارهٔ پروندهٔ «پورقریشی در برابر شرکت فلای جِی» در سال ۲۰۰۶ به وضوح نمایان می‌شود. پرونده دربارهٔ این ادعای پورقریشی بود که یک متصدی پمپ بنزین و یک نگهبان با تبعیض نژادی با او رفتار کرده بودند. با اینکه جزئیات وحشتناک این حادثه ادعاهای تبعیض را بسیار محتمل می‌کرد، قاضیِ ظاهراً همدل احساس می‌کرد اصرار پورقریشی به اینکه سفیدپوست و هم‌نژاد افرادی است که علیه‌شان دعوی تبعیض نژادی را اقامه کرده دستش را بسته است. مقبوله شهادتِ غیرمعمولِ پورقریشی را «بازتاب دقیقی از پارادوکسِ اصلیِ وضعیتِ نژادیِ امریکایی‌های ایرانی‌تبار» توصیف می‌کند (۳۴). ایرانیان با اینکه مورد خصومت و تبعیض قرار می‌گیرند، نه قانون آنها را جزو کسانی می‌داند که به‌دلیل نژاد به حاشیه می‌روند و نه لزوماً خودشان خود را در این جایگاه می‌بینند. به عبارت دیگر، آنها آن‌قدر سفیدپوست محسوب می‌شوند که به‌عنوان گروهی نژادی زیر چتر حمایت‌های قانونی قرار نگیرند، اما آن‌قدر هم سفیدپوست نیستند که از تبعیض، خشونت، و انتظامی‌گری در امان باشند، و این حاکی از «نامرئی بودنِ قومی-نژادی و بیش‌مرئی بودنِ غیررسمی» آنها است (۳). مقبوله برای توصیف «تناقضات و درگیری‌های روزمره‌ای که وقتی طبقه‌بندیِ نژادیِ یک گروه در قانون با تجربه واقعی آن از نژادی‌سازی یا غیرنژادی‌سازی مغایرت دارد، پدیدار می‌شوند» مفهوم «مفّرهای نژادی» را ابداع می‌کند. (۵)

نسل دوم امریکایی-ایرانی‌ها زندگی‌ای پر از مفّرهای نژادی را تجربه می‌کنند که مشخصهٔ آن تضاد آشکار بین عنوان سفیدپوست آنها در فرم‌های رسمی، پیام‌هایی که در خانه می‌گیرند، و تجربیات روزمره‌شان در جهان و به‌ویژه در محل تحصیل است. ادعاهای والدین حمایتگرِ آنها مبنی بر عظمت تمدن ایرانی و خویشاوندی نژادی با اروپائیان با واقعیت آزار و اذیتی که همسالان‌شان در مدرسه و مسئولان مدرسه به آنها روا می‌دارند همخوانی ندارد. به تعبیر دنیای هفده‌ساله: «به پدر و مادرم گفتم بچه‌های کلاس منو مسخره می‌کنن، ‘اوه، اوه’ می‌کنن و به من می‌گن گوریل. اونها گفتن بِن لادن پدر منه. مامانم هم یه چیزی که پدرمادرهای ایرانی معمولاً می‌گن گفت. گفت ‘دنیا جونم، به اونا بگو ما سفیدپوست اصیلیم!’» (۵۱). والدین خصومتی را که فرزندان تجربه می‌کنند با روایت‌های عظمت ایران التیام می‌دهند، اما نسل دومِ امریکایی‌های ایرانی‌تبار می‌دانند که چنین روایت‌هایی در کشوری که به آنها به چشم افرادی با بدن ناجور (خیلی پشمالو) و با اصل و نسب ناجور (بچهٔ بن لادن) نگاه می‌کنند خریدار ندارد.

داستان شهرام که سال آخر دبیرستان را در مدرسه‌ای جدید شروع کرده حاکی از شدت نژادپرستی‌ای است که جوانان تجربه می‌کنند و ارتباطی که این نژادپرستی با سلسله مراتب نژادی در جهان دارد. او یک روز که با چند نفر از دوستانش نشسته بود خود را در محاصرهٔ حدود بیست ورزشکار سفیدپوست یافت که با الفاظ نژادپرستانه، از جمله از نوع توهین‌های نژادی بسیار وقیحانه، به او حمله می‌کردند. بعد از اینکه دارودسته پراکنده شدند، شهرام خواست شکایت کند، اما معاون مدرسه او را محکوم کرد که ساعات بیشتری در مدرسه بماند و به او گفت که بهتر است حواسش باشد که هویت او خشم همکلاسی‌هایی را که عضوی از خانواده‌شان در عراق خدمت نظامی کرده برمی‌انگیزد. این مثال منطق نژادیِ پیچیده‌ای را نشان می‌دهد که به موجبش یک نوجوان در قبال ژئوپلیتیک جهانی مسئول شناخته می‌شود و از آن طرف سرباز امریکایی موجود بی‌گناهی است که نیاز به دفاع دارد. این با تحلیل شرین رازاک (۲۰۲۲) از قدرت عاطفی و ناهماهنگی مفهومیِ گفتمان‌های نژادیِ جهانی در آخرین کتابش، لازم نیست هیچ چیز معنا داشته باشد، سازگار است. این موضوع همچنین به یکی گرفتن ایرانی‌ها و عرب‌ها اشاره دارد که بسیار رایج است و بسیاری از ایرانیان بی‌تردید با آن مخالف‌اند. اما عرب‌ها هم که در دستهٔ سفیدپوستان قرار می‌گیرند، در معرض همان مفّرهای نژادی هستند که مقبوله توصیف می‌کند. بنابراین پتانسیلی برای همبستگی بین این هویت‌ها وجود دارد. جلوتر در کتاب این مضمون کاوش می‌شود.

ادامهٔ کتاب به تجربیات امریکایی‌های ایرانی‌تبار در دو حوزهٔ دیگر می‌پردازد: سفرهای بین‌المللی و اردوهای تابستانی. سفر به ایران سؤالات هویتیِ بسیاری را پیش می‌کشد، از جمله هنگام عبور از بخش امنیت فرودگاه که در آن مأمورانِ امریکایی، ایرانی، و سایر کشورها نژاد و جنسیتِ مسافران را هم در کنار ملیّت در نظر می‌گیرند. مقبوله توضیح ظریفی از اینکه مردان و زنان جوان ایرانی-امریکایی چگونه و با چه تفاوت‌هایی طرز رفتار و پوشش خود را برای عبور از ایست بازرسی‌های امریکا و ایران تنظیم می‌کنند ارائه می‌دهد. فصل آخر کتاب درباره یک اردوی تابستانی ایرانی-امریکایی است که فضایی را برای نسل دوم ایرانی-امریکایی‌ها فراهم می‌کند تا تجربیات خود را با چارچوب‌های جدید تحلیل کنند و از جمله روایت‌های موروثیِ استثناگرایی ایرانی را به پرسش گیرند. در این رویکرد، دیدگاه جدیدی نسبت به هویت ایرانی-امریکایی ارائه می‌شود که استوار بر تجربه زیستهٔ واقعیِ نسل دوم امریکایی‌های ایرانی‌تبار است و با سیاست‌ورزیِ چندنژادی که سرنوشت امریکایی‌های ایرانی‌تبار را با سرنوشت سایر اجتماعات رنگین‌پوستان درهم‌تنیده می‌بیند همسو است.

محدودیت‌های سفیدپوستی از نمونهٔ امریکایی‌های ایرانی‌تبار برای تحلیل ویژگی‌های سفیدپوست بودن، برساخته بودن، انعطاف‌پذیری، و حتی عدم انسجام نژاد و قدرت آن در شکل‌ دادن به زندگی‌ها و تعیین افق‌ها استفاده می‌کند. این کتاب سهم مهمی در پژوهش‌های مربوط به نژاد و نژادی‌سازی، از جمله در مطالعات امریکا، مطالعات آسیا و امریکا، مطالعات سفیدپوستان، و جامعه‌شناسی مهاجرت دارد. همچنین، کتاب مقبوله از این جهت اهمیت دارد که مطالعات دیاسپورای ایرانی را در گفتگو با مجموعه‌ای از پژوهش‌ها دربارهٔ نژادپرستیِ مسلمان‌ستیز و عرب‌ستیز و به‌طور کلی، نژاد و نژادپرستی قرار می‌دهد و در عین حال با بحث‌ها متواتر جامعه‌شناسانه دربارهٔ تمایل مهاجران قومی به جذب شدن در سفیدپوستان درمی‌افتد.

علاوه بر این، مقبوله با بررسی نقش گفتمان‌های نژادی-ملی که مهاجران از ایران با خود آورده‌اند، به مجموعهٔ رو‌به‌رشدی از پژوهش‌ها دربارهٔ صورت‌بندی‌های نژادی در ایران و منطقه کمک می‌کند. این اثر به بافت فراملی گفتمان‌های نژادیِ واگرا و متقاطع از جمله گفتمان سفیدپوستی می‌پردازد که ریشه در مدرنیتهٔ اروپایی دارند اما در سراسر جهان سفر می‌کنند و در بستر ناموزونی که دیاسپوراها در شمال جهانی در آن قرار دارند با هم روبه‌رو شوند. این کتاب ضمن اینکه کمک قابل توجهی به تحلیل‌های موجود می‌کند، با روایت‌های زنده و مثال‌های روشنگرش از محیط‌های فرهنگی و سیاسی، لابه‌لای تاریخ، و به‌ویژه زندگی جوانان ایرانی-امریکایی می‌تواند برای مخاطبان غیردانشگاهی هم اثر جذابی باشد. کتاب برای دانشجویان کارشناسی مناسب و برای مخاطبان عمومی قابل هضم است و به‌ویژه، برای هر کسی که به‌دنبال درک تجربه‌های ایرانیان دیاسپورا است ارزشمند است؛ تحلیل و روایت را به‌زیبایی می‌آمیزد تا پویایی پیچیدهٔ نژادسازی و نحوهٔ مواجههٔ فردی و جمعی با آن را نشان دهد و بینش مهمی نسبت به سیاست تحول‌خواه ارائه کند که امروز بیش از هر زمان به آن نیازمندیم.

منابع

Appiah, Kwame Anthony. “There is no such thing as Western civilization,” The Guardian, Nov. 9. https://www.theguardian.com/world/2016/nov/09/western-civilisation-appiah-reith-lecture.
Aziz, Sahar F. The Racial Muslim: When Racism Quashes Religious Freedom. Oakland, California: University of California Press, 2022.
Back, Les, and John Solomos. Racism and Society, Macmillan Education, Limited, 1996.
Baghoolizadeh, Beeta. The Color Black: Enslavement and Erasure in Iran. Durham: Duke University Press, 2024.
Love, Erik. Islamophobia and Racism in America. New York: New York University Press, 2017.
Rastegar, Mitra. Tolerance and Risk: How U.S. Liberalism Racializes Muslims. Minneapolis, MN: University of Minnesota Press, 2021.
Razack, Sherene. Nothing Has to Make Sense: Upholding White Supremacy through Anti-Muslim Racism. Minneapolis, MN: University of Minnesota Press, 2022.
Selod, Saher. Forever Suspect: Racialized Surveillance of Muslim Americans in the War on Terror. New Brunswick, New Jersey: Rutgers University Press, 2018.
Zia-Ebrahimi, Reza. The Emergence of Iranian Nationalism: Race and the Politics of Dislocation. New York: Columbia University Press, 2016. {ترجمهٔ فارسی: ضیا ابراهیمی، رضا. پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاستِ بی‌جاسازی. تهران: نشر مرکز، ۱۳۹۸}

پانوشت‌ها:

* این نسخه اصلاح‌شده و گسترش‌یافتهٔ مروری است که ابتدا در Ethnic studies review, 46, 1-2 (2023), 236-239 منتشر شده است.

  1. phenotypically-structured 
  2. برای مثال ن.ک. Aziz 2022، Love 2017، Rastegar 2021، Razack 2022،Selod 2018 
[print_link]

نظرات بسته شده است.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. پذیرفتن ادامه

Privacy & Cookies Policy