کتاب دانشگاه و انقلاب مجموعهای است از نوشتههای صادق زیباکلام عمدتاً دربارهٔ وضعیت علوم انسانی و اجتماعی در ایران که اکثرشان بازنشر مطالبی از او است مربوط به سالهای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۹. در میان آنها، از نامهنگاریهای نویسنده با مقامات ردهاول مملکت دربارهٔ وضعیت اساتید اخراجی و همچنین دانشکدهٔ علوم سیاسی دانشگاه تهران پیدا میشود تا مقدمهای که او بر کتاب یکی از شاگردانش مشتمل بر مجموعه سؤالات کنکور کارشناسی ارشد علوم سیاسی نوشته و مقالات روزنامهای و سخنرانیها و مصاحبههای زیباکلام.
صادق زیباکلام که استادتمامیِ دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد اسلامی را در کارنامه دارد با مواضعی که در این سالها دربارهٔ موضوعات حساسی چون رابطهٔ ایران و آمریکا، رضاشاه، علوم انسانی اسلامی، ولایت فقیه، جنبش مهسا، و اخیرتر حمایت ایران از حماس گرفته به چهرهای جنجالی بدل شده است. ضمن اینکه حضور مکررش در مناظرههای گوناگون و بیپرواییاش در بیان نظراتی که بهنظر با مواضع حاکمیت ایران فاصله دارد و همینطور فاصلهای که از دیدگاههایش از اوایل انقلاب گرفته توجهبرانگیز شده است.
همچنین، در میان بیش از ۲۰ کتابی که تاکنون منتشر کرده، برخیشان بحثبرانگیز شدهاند. پرجنجالترین کتابش را باید ما چگونه ما شدیم: ریشهیابی علل عقبماندگی در ایران بدانیم که به ادعای وبسایت ناشر اصلی آثارش، روزنه، با انتشار آن بود که نام او بر سر زبانها افتاد.[1]در وبسایت روزنه همچنین بهنقل از روزنامهٔ گاردین این کتاب را «شاخصترین اثر در حوزه جامعه شناسی ایران پس … Continue reading این کتاب را که از ۱۳۷۴ تا ۱۳۹۸ در سه ویراست ۳۴ نوبت منتشر شده باید از کتابهای پرفروش علوم اجتماعی در ایران دانست.
کتاب ما چگونه ما شدیم که مدعی ارائهٔ رویکردی تازه در ریشهیابیِ عللعقبماندگی «ما» ایرانیان است میکوشد این ریشهها را، بهجای عواملی بیرونی چون استعمار و توطئهٔ خارجی و امثالهم، در مختصات «درونی» و دیرپای نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و البته اقلیمیِ ایران جستجو کند و از این راه استعمار را نه عامل که معلول عقبماندگی ایران نشان دهد (زیباکلام، ۱۳۷۵: مقدمه). تحلیلهای زیباکلام در این کتاب و تلاشهایی که در بازتعریف نسبت ایران و غرب میکند گرچه واکنشهایی را در میان طیف متنوعی، از چپهای مارکسیست گرفته تا اسلامگرایان و دیگران، برانگیخته است،[2]برای نمونهای از این نقدها، ن.ک. نقدهای منتشرشده در ضمیمهٔ کتاب ما چگونه ما شدیم به قلم سعید زیباکلام و … Continue reading در بسیاری آثار دیگر او دنبال و تکرار شدهاند.
اما دربارهٔ کتاب دانشگاه و انقلاب، بیآنکه قصد داشته باشم به «روانکاوی و روانشناسی شخصیت» زیباکلام بپردازم، که میدانیم چندان خوش ندارد (زیباکلام، ۱۳۷۷ب: ۲۹۹)، باید بگویم اگر این کتاب اهمیتی داشته باشد دستکم تاحدی بابت نویسندهٔ آن است. به هر حال، روزنامهٔ گاردین در مصاحبهای که در ۲۰۱۵ با زیباکلام کرد در معرفیاش او را از «شاخصترین روشنفکران حوزهٔ عمومی ایران» خواند. شاید در این تعبیر از جمله انتشار کتابهای پرتیراژ زیباکلام که موردتوجه عموم قرار گرفتهاند، حضور مرتبش در رسانهها، و اظهارنظرهایش دربارهٔ موضوعات روز هم ملاک بوده که بههر حال بیراه هم نیست. بنابراین، مرور این کتاب نیز، دستکم بهواسطهٔ جایگاهی که نویسندهاش دارد، بهنظر خالی از لطف نیست.
حیثیت سنگر آزادی
در مجموع، زیباکلام در این کتاب گویا درصدد اعادهٔ حیثیت از دانشگاه و دانشگاهیان در ایران است و میخواهد با جریانی که با عبور از آستانهٔ انقلاب به این نهاد برچسب غربزده و وابسته و طاغوتی و امثالهم زده و خواسته آن را چه بهلحاظ محتوا چه بهلحاظ شکل آنطور که میخواهد بسازد مقابله کند (زیباکلام، ۱۳۹۹: مقدمه و دیگر مطالب)— یعنی جریانهای هوادار اسلامیسازی علوم و دانشگاه در ایران از انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹ تاکنون. در این نقد و مقابله، محکی که برای زیباکلام ملاک است علم و دانشگاه در قالبی کلیشهای است که تصور میکند در مغربزمین میشود آن را سراغ گرفت— قالبی که به نگاه پایهگذاران علوم اجتماعی در قرن ۱۹ میماند و علم را به معنای عام مقولهای یکدست تصور میکند.
در واقع، اگر نسبت ایران و غرب و تجدیدنظر در تأثیر استعمار را بر عقبماندگی ایران از مضامین پرتکرار آثار زیباکلام بدانیم، نوشتههای کتاب دانشگاه و انقلاب هم در بسیاری موارد بهنوعی در همین مسیر با تمرکز بر موضوعاتی چون دانشگاه و علم و علوم انسانی میرود. نویسنده در مطالب کتاب میکوشد، با بیمعنا جلوه دادن انگهایی چون غربزدگیِ دانشگاههای ما و علوم انسانیمان، به نقد تعابیری چون دانشگاه اسلامی و علوم انسانیِ اسلامی بپردازد که گویا تکیهشان بر همین انگها بوده است و برای پالودن دانشگاه و علوم انسانی در ایران از این آلودگیها پی گرفته شدهاند.
البته زیباکلام اولین و تنها دانشگاهیای نیست که به این میدان آمده و سابقهٔ این نقد و مقابله و اعادهٔ حیثیت از دانشگاه دستکم به سالهای ۵۹ و در آستانهٔ انقلاب فرهنگی در ایران برمیگردد. در این وادی، از اولین نمونههایش کتاب دانشگاه تهران و جای پای امپریالیسم امریکا از محمد ملکی (۱۳۵۹)، رئیس شورای سرپرستی دانشگاه تهران از اسفند ۱۳۵۷ تا اردیبهشت ۱۳۵۹، بود. زیباکلام، مثل برخی از دیگرانی چون ملکی که به این وادی رفتند، باور دارد که دانشگاه بیش از هر نهاد دیگری در پیروزی انقلاب سال ۵۷ نقش داشته است و این نقش با فاصله گرفتن از آن دوران محو و فراموش شده است.
او خود رابطهٔ انقلاب و دانشگاه را به «ازدواجی ناموفق» تعبیر میکند که با دلانگیزی و احترام و دوستی آغاز شده و بهتدریج به رابطهای خصمانه بدل شده است. در این تعبیر، از جمله از در و دیوارهای خیابانهای اطراف دانشگاهها در دوران انقلاب مثال میآورد که «مملو از تجلیل و تمجید از نقش دانشگاه در مبارزات ملت ایران علیه ظلم، استبداد، و اختناق بود» و از جمله از شعار «دانشگاه، سنگر آزادی» میگوید که در دوران انقلاب بر سر زبانها افتاد. (زیباکلام، ۱۳۹۹: مقدمه و دیگر مطالب).
در همین خصوص، زیباکلام از نسبتهای غربزده و وابسته به طاغوت و امثالهم که با عبور از آستانهٔ انقلاب ۵۷ به دانشگاه و دانشگاهیان داده شد سخت دلگیر است و به اظهارنظرهای محمدرضا هاشمی گلپایگانی، وزیر فرهنگ و آموزش عالی (۱۳۷۶-۱۳۷۲)، واکنش نشان میدهد که در مصاحبهای گفته بود «ما در پیش از انقلاب هم متخصصانی داشتیم که فارغالتحصیل دانشگاه بودند، ولی آنها چه چیزی را و با چه هدف و نیتی امضا میکردند؟ آنها قراردادهای وابستگی این ملت را امضا میکردند و علمشان را در خدمت بیگانگان بهکار میبردند» (گلپایگانی ۱۳۷۳). زیباکلام خطاب به هاشمی گلپایگانی در بخشی از کتاب مینویسد:
آیا بهراستی دانشگاه در گذشته سرمنشأ و مولد فساد، تباهی و وابستگی بود؟ آیا بهراستی دانشگاه نهادی بود که به گفتهٔ جناب آقای وزیر «فارغالتحصیلانش قرارداد وابستگی این ملت را امضا میکردند»؟ آیا بهراستی دانشگاه در گذشته تکیهگاه و پشتیبان رژیم شاه بود؟ آیا بهراستی دانشگاه دستگاهی بود که جوانان پاک این مملکت را میگرفت و بعد از چهار سال یک مشت عناصر غیرمتعهد، بیاخلاق، و وابسته تحویل جامعه میداد؟ بهنظر نمیرسد حتی کسانی که چنین ادعایی امروز بر علیه دانشگاه دارند خود واقعاً این مطالب را قبول داشته باشند. زیرا در عالم واقع فارغالتحصیلان آن روز کموبیش آن چیزی را انجام میدادند و امضا میکردند که فارغالتحصیلان امروز بدان مشغولند… بهعلاوه، در مقابلِ چند یا چندین فارغالتحصیلی که وطنفروش و غیرمتعهد بودند، بایستی به خیل عظیم فارغالتحصیلان و متخصصین دیگر اشاره داشت که صادقانه و شرافتمندانه به صنعت، معدن،… این مملکت خدمت کردند. در مقابلِ یک یا چند جین فارغالتحصیل وابسته بایستی از هزاران دانشجو و فارغالتحصیلی نام برد که یا در سیاهچالهای ساواک زیر شکنجه و در پای چوبهٔ اعدام جان باختند و یا آنکه سالها در زندان ماندند… (زیباکلام، ۱۳۹۹: مقالهٔ «دانشگاه، علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی غربی و وابستگی»)
زیباکلام در نوشتهٔ مورداشاره نقدهای معقول دیگری هم به دیگر اظهارنظرهای این وزیر علوم میکند که پس از سالها که از انقلاب گذشته شعارهای کوران انقلاب را تکرار میکند، بیآنکه از اساس نشانهای از درکی معقول از نظام دانشگاهی در آنها باشد. بهعلاوه، این دست نقدهای زیباکلام وقتی به بحثهایی مثل اسلامیسازی علوم انسانی، تفکیک جنسیتی دانشگاهها، اخراج اساتید، و غیره میپردازد مرتب تکرار میشوند.
تزکیهٔ دانشگاهها
اما یکی از ویژگیهای عموم این نقدهای زیباکلام از قلم افتادنِ تنوع هویت سیاسیِ همان نیروهای متعهد دانشگاهی است که زیباکلام از آنها دفاع میکند. زیباکلام در مطالب این کتاب کمتر روی خوشی به نیروهای چپ و اساساً غیرمذهبیهایی نشان میدهد که میدانیم بخش عمدهٔ همان نیروهای متعهد دانشگاهی را تشکیل میدادند. صحبت از آنهایی است که با برچسبهای جورواجوری که خوردند چه پیش از انقلاب چه پس از آن بیش از همه زیر ضرب رفتند و نه فقط از فعالیت دانشگاهی منع شدند که داغ و درفش هم در انتظارشان بود— این تعبیر بهویژه در روایت فعالان سیاسی چپ از انقلاب فرهنگی تا آنجا میرود که اساساً آن را پروژهٔ تصفیهٔ سیاسی نیروهای چپ از دانشگاه تلقی میکنند ولاغیر. (برای نمونه ن.ک. کمالی، ۱۴۰۳)
فقط برای نمونه، مروری اجمالی بر آنچه بر دانشگاهیان دانشگاه تهران در اوان انقلاب رفت روشنگر است.[3]برای گزارشی از وضعیت در سایر دانشگاهها، از جمله ن.ک. هوشمند، ۱۴۰۰: ۵۸-۵۲ شورای مدیریتی که با وقوع انقلاب ادارهٔ این دانشگاه را در دست گرفته بود تشکیلاتی با عنوان «شورای تزکیه» راه انداخت و باور داشت، و بر این باور «تا پای جان» ایستاده بود، که «عوامل فاسد و نوکر بیگانه نهتنها باید از دانشگاهها اخراج گردند که لازمست محاکمه و به اشد مجازات محکوم شوند». بر همین اساس، و بهرغم مخالفت برخی مسئولین وقت، چیزی از شروع بهکار اعضای شورا نگذشته بود که گزارش دادند: «به یاری الله و کمک و معاضدت دانشگاهیان متعهد و مسئول حدود ۵۰۰ نفر از ساواکیها را از محیط مقدس دانشگاه و سنگر آزادی اخراج کردیم و تا آنجا که مقدور بود دست عناصر فاسد و سرسپردگان رژیم شاه خائن و وابستگان به امپریالیسم و صهیونیسم را از دانشگاه کوتاه کردیم»، و البته افسوس خوردند که هنوز دستشان به «لیست فراماسونهای دانشگاه تهران» نرسیده است! (ملکی، ۱۳۵۹: ۲۵-۲۶)
و حالا کسی از فعالان آن دوره را نمیشود پیدا کرد که نگوید در این روند «تزکیهٔ دانشگاه» چطور خشک و تر با هم سوختند[4]فقط برخی نمونههایش اخراج دکتر منوچهر مرتضوی، حافظشناس برجسته، از دانشگاه تبریز، دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی … Continue reading و چه مایه از همان نیروهای متعهدی را که زیباکلام از آنها میگوید به جرم دگراندیشی بهشکلهای متفاوت زیر تیغ بردند.[5]در این مورد، همچنین ن.ک. مجموعه مصاحبههایی که ماهنامهٔ آموزشی لوح با فعالان انقلاب فرهنگی طی بهمن ۱۳۷۷ تا … Continue reading البته زیباکلام گویا اساساً با «تزکیهٔ دانشگاهها» همراه نبوده و بهگفتهٔ خودش اخراجها که شروع شده از جریان انقلاب فرهنگی فاصله گرفته (زیباکلام، ۱۳۹۹: «رسماً و علناً حلالیت میطلبم»[6]عنوان کامل این مطلب، که در واقع بازنشر مصاحبهٔ زیباکلام با ماهنامهٔ آموزشی لوح در مرداد ۱۳۷۸، با اندک … Continue reading) و بعدتر هم نامههای سرگشادهای را منتشر کرده که در دههٔ ۱۳۷۰ در مخالفت با اخراج همکارانش برای مقامات جمهوری اسلامی نوشته است.[7]این نامهها خطاب به هاشمی رفسنجانی (دیماه ۱۳۷۲)، رئیسجمهور وقت، آیتالله خامنهای (مهرماه ۱۳۷۳)، رهبر … Continue reading (زیباکلام، ۱۳۹۹)
رسماً و علناً حلالیت میطلبم: عبور از انقلاب فرهنگی با چاشنی پوزیتیویسم
زیباکلام بهتدریج به صف مخالفان انقلاب فرهنگی میپیوندد. او که خود در دورهای از فعالان انقلاب فرهنگی در ایران پساانقلابی بوده (زیباکلام، ۱۳۹۹: مقالهٔ «رسماً و علناً حلالیت میطلبم»)، بنا به روایت خودش، کمکم در مبانی آن شک کرده و نهفقط از آن فاصله گرفته که به یکی از منتقدان سرسخت آن بدل شده است. بخش مهمی از مطالب کتاب دانشگاه و انقلاب در واقع بیان مواضع زیباکلام دربارهٔ جریان انقلاب فرهنگی بعد از این فاصلهگیری، بازخوانی انتقادی آن، و تلاشهایی است که برای جلبتوجه به پیامدهای آن کرده است. این فاصلهگیری تا آنجا پیش میرود که از جایی به بعد به مناسبتهای گوناگون میگوید «تمام سلولهای بدنم لیبرال است».[8]یکبارش در مناظرهای است دربارهٔ موضوع رابطهٔ ایران و امریکا که با حسین اللهکرم، از پایهگذاران انصار … Continue reading
جز ماجرای اخراج دانشگاهیان که گویا او را نسبت به انقلاب فرهنگی بدبین کرده، زیباکلام در این کتاب روایت دیگری هم دارد در این باره که چطور بهتدریج نسبت به مبانی انقلاب فرهنگی شک میکند و تا اینکه «رسماً و علناً» از مسئولیتش در انقلاب فرهنگی «حلالیت» میطلبد. بنا به روایت او، قصهاش گویا از ۱۳۶۳ آغاز میشود، زمانی که با موافقت شورای انقلاب فرهنگی و، بهویژه حمایت عبدالکریم سروش، برای تحصیل در مقطع دکترا و تحقیق در خصوص انقلاب اسلامی به دانشگاه بردفورد انگلستان میرود.[9]همان دانشگاهی که پیشتر لیسانسش را در رشتهٔ مهندسی شیمی از آن گرفته بود.
حاصل آن دوران برای زیباکلام تردید در ایدهٔ استعمار و امپریالیسم بهعنوان عامل عقبماندگی ایران شد— ایدهای که عامل رواجش را حزب توده از ۱۳۲۰ به بعد در ایران میداند (زیباکلام، ۱۳۹۹: «چرا در دانشگاههای ایران تحقیق صورت نمیگیرد»). او انقلاب فرهنگی را در ادامهٔ تسخیر سفارت امریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بهدست دانشجویان پیرو خط امام، و هر دو را متکی بر مشی غربستیزی، تعبیر میکند که فرضشان این بود که «حاکمیت طاغوت، حاکمیت غرب، و حاکمیت فراماسونها بر دانشگاه» مانع از پا گرفتن علوم اسلامی در ایران شدهاند. (زیباکلام، ۱۳۹۹: «رسماً و علناً حلالیت میطلبم»)
او در این مسیر نهفقط به ایدهٔ استعمار و امپریالیسم، که به آنچه در دیگر جریانهای فکری ذیل نقد شرقشناسی مطرح میشود هم شک میکند و، در قضاوتی سردستی، از فرانتس فانون گرفته تا ادوارد سعید و آلاحمد و شریعتی و عبدالهادی حائری و دیگران را یککاسه میکند و دیدگاه انتقادیشان را به تعابیری از این دست فرومیکاهد که «غربیها در قالب شرقشناسی درصدد بودهاند که ما را از تاریخ و فرهنگ خود تهی ساخته و انگارههای غربی را جایگزین آن سازند»— تعابیری که بهنظرش «مالیخولیایی» و ناشی از «توهم توطئه» میآیند. (زیباکلام، ۱۳۹۹: «چرا در دانشگاههای ایران تحقیق صورت نمیگیرد»)
البته زیباکلام هم ساده حرف میزند هم ساده مینویسد؛ برچسب «روشنفکر حوزهٔ عمومی» هم از جهاتی به همین دلایل است که به او نشسته. اما این ساده گفتن و نوشتن، چنانکه در مواردی مثل بالا روشن است، سخت به سادهانگاری پهلو میزند. مخلص روایتی که زیباکلام از تحول پیشگفتهاش میگوید این است که گویا بهتدریج درمییابد که باید «جنبههای کاربردی» کاوشهای علمی را، که چهبسا بتوان از آنها در جهت سوءاستفاده از علم برای اهداف استعماری و استثماری و امثالهم بهره گرفت، جدا کند از «تلاش انسان برای افزایش فهم و آگاهیهایش» و از قضا همین جنبهٔ تلاش برای فهم بیشتر است که علم و پژوهشهای علمی را برایش تعریف میکند.
در ۱۳۶۳ در کتابخانهٔ بردفورد متوجه میشود تا آن زمان «دیدی محدود و تنگنظرانه» نسبت به علم داشته و در این مورد مینویسد: «آنچه که نمیفهمیدم آن بود که آگاهی از اینکه شاهاسماعیل صفوی که پانصد سال پیش میزیسته آیا به زبان ترکی بیشتر شعر گفته یا فارسی و مرادش از لب لعل چه بوده»، یعنی همان پژوهشهایی که بهکرّات گزارشهایشان را در کتابخانهٔ بردفورد میدیده، نهفقط دانشی نیست که بهکار استعمار و امپریالیسم بیاید که «همانقدر علم است، همانقدر دانش و آگاهی است که دانستن اینکه کرهٔ زمین چگونه بهوجود آمده و کدام تئوری فیزیک نظری در تبیین بهوجود آمدن جهان واقعبینانهتر است و اینکه آیا نور موج است یا ماده، همهٔ اینها علماند. در پسِ همهٔ اینها، انسان میخواهد فهم خودش از طبیعت و خودش را افزایش دهد». (زیباکلام، ۱۳۹۹: «چرا در دانشگاههای ایران تحقیق صورت نمیگیرد»)
نیازی به گفتن نیست که چنین ادعاهای خام پوزیتیویستی حالا در سایهٔ تحولات عرصهٔ فلسفه و تاریخ و جامعهشناسی علم که دستکم مقولهٔ قدرت و بنابراین سیاست، به هر معنا، یکی از مفاهیم پایهای آنهاست چه مایه اساطیری بهنظر میرسند. همین الگوی اساطیری دربارهٔ علم قوارهای است که زیباکلام با تکیه بر آن وضعیت دانشگاه و علم و علوم انسانی را هم در ایران گز میکند.
اگر آنطور که زیباکلام میگوید علم چیزی نیست جز تلاش انسان برای فهم خودش و طبیعت، پس قاعدتاً دیگر تصور وجود مرزبندی هم در آن بیمعناست. با همین مبناست که از جمله سراغ دوگانهٔ علم غربی/علم اسلامی میرود و میکوشد تعبیر علوم انسانی اسلامی را نقد کند. در این خصوص با رتوریک آشنایی که دارد بهطعنه مینویسد: «آیا میتوان… در کنار و یا در مقابل علوم انسانی غربی، انواع علوم انسانی دیگر همچون علوم انسانی شرقی، علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی ایرانی، علوم انسانی مسیحی، علوم انسانی بودایی، علوم انسانی هندو، علوم انسانی ارتدوکس، علوم انسانی یهودی، علوم انسانی سرمایهداری، علوم انسانی کمونیستی، و… داشت؟» (زیباکلام، ۱۳۹۹: «علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی غربی و وابستگی»). روشن است که پاسخ زیباکلام به این پرسش نهٔ اکیدی است چه که او پس از آن تحولی که پیشتر شرحش رفت دریافته است که:
سخن از این غیرعلمیتر و احمقانهتر وجود ندارد [که علم را با چنین معیارهایی مرزبندی کنیم]. مهندسی مکانیک یکی است، علوم اجتماعی یکی است. ما یکنوع جامعهشناسی نداریم که در کشور چین باید آموزش داد چون آنها کمونیستند، یک نوع جامعهشناسی [دیگر] که در جمهوری اسلامی ایران باید تدریس شود چون ما بهاصطلاح به اسلام ناب محمدی اعتقاد داریم، یکجور [متفاوت از] جامعهشناسی که باید در عربستان تدریس شود چون آنها اهل اسلام امریکایی هستند، یک نوع جامعهشناسی هم در امریکا و غیره. این نشان میدهد کسی که این را میگوید اصلاً نمیداند جامعهشناسی یعنی چه. (زیباکلام، ۱۳۹۹: «رسماً و علناً حلالیت میطلبم»)
البته نقد جریانی که در پی علم اسلامی در شاخههای گوناگونش است مجال دیگر و مفصلتری میطلبد و اینجا هدف صرفاً پرداختن به عیار نقد زیباکلام بر آن است، که همین عیار کارسازیِ نقد او را هم محک میزند.
به هر رو، زیباکلام از اساس وجود چیزی بهنام علوم انسانی اسلامی را نه ممکن میداند، کما اینکه پس از چند دهه که از انقلاب فرهنگی گذشته هیچ دستاوردی نداشته (از جمله ن.ک. زیباکلام، ۱۳۹۹: «انقلاب فرهنگی عملا هیچ دستاوردی نداشت»)، و نه مطلوب. بخش مطلوب نبودنش البته، به تعبیر او، برمیگردد به خساراتی که به یقینِ اسلام و مسلمین و «جایگاه وحی» میزند:
بسیاری از دوستان که راحت صحبت از علوم سیاسی اسلامی و جامعهشناسی اسلامی میکنند، نمیدانند که شریعت خدا را وارد چه حوزهٔ بیپایه و اساسی میکنند و شریعت رسولالله (ص) را در کنار اندیشه و عقل بشر دارند قرار میدهند. اساس علوم انسانی و خود علم بر روی شک، تردید، حدس و گمان، آزمایش و خطا قرار دارد، در حالی که شریعت رسولالله (ص) بر روی یقین قرار دارد.[10]این همان استدلالی است که زیباکلام در کتاب ما چگونه ما شدیم با تفسیری که از کتاب تهافتالفلاسفهٔ امام محمد … Continue reading (زیباکلام، ۱۳۹۹: «انقلاب فرهنگی عملا هیچ دستاوردی نداشت»)
زیباکلام در نقد انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹ به همان تصور نابی از ابژهای به نام علم تکیه میکند که گفته شد و از جمله یکی از دلایل کنارهگیریاش را از انقلاب فرهنگی غلبهٔ «ملاحظات سیاسی» در برخورد با «فعالیت گروههای چپگرای دانشجویی در دانشگاهها و مسائل و مصائبی که آنان در سطح کشور بهوجود آورده بودند» بر آن جریان ذکر میکند.
به تعبیر زیباکلام، بهویژه فعالیتهایی که این گروهها در بیرون از دانشگاه، در میان اقلیتهای قومی و کارخانجات و غیره میکردند، «دردسرهایی جدی برای مسئولین نظام بهوجود آورد». در مواجهه با این گروهها، به روایت او، دو دیدگاه در میان مسئولان بود. از سویی امثال بنیصدر، رئیس جمهور وقت، بودند که این اقدامات را مخلّ امنیت کشور میدانستند و از سویی دیگر امثال بازرگان و بهشتی، از اعضای شورای انقلاب، بودند که «چندان اعتقادی به برخورد با دانشجوها نداشتند و معتقد بودند که در فضای باز بهوجود آمده این پدیده و تعارضات تا حدودی اجتنابناپذیر است». (زیباکلام، ۱۳۹۹: «رسماً و علناً حلالیت میطلبم»)
البته ارزیابی اینکه این دستهبندی نیروها چقدر با اسناد و مدارک موجود همخوانی دارد، از جمله با مجادلاتی که در این خصوص بین اعضای شورای انقلاب و همینطور حزب جمهوری اسلامی در آن مقطع در جریان بوده، همخوانی دارد مجال دیگری میطلبد (برای نمونه، ن.ک. صورت مذاکرات شورای انقلاب، ۱۵ و ۱۶ شهریور ۱۳۵۸؛ دادگستری، ۱۳۶۴). اما اگر به روایت زیباکلام از موضعش در قبال انقلاب فرهنگی متمرکز شویم، او بهجای وجه سیاسی، بر وجهی دیگر از این رویداد پای میفشارد که بهدنبال اهداف دیگری از جمله تقویت بنیهٔ پژوهشی دانشگاههای کشور و متناسب کردن آنها با نیازها و مختصات ایران پساانقلابی بوده است، چیزی که از نظرش در جهاد سازندگی که گویا خود از پایهگذارانش بوده دنبال میشده. (زیباکلام، ۱۳۹۹: «رسماً و علناً حلالیت میطلبم»)
به این ترتیب، آنچه از مجموع شواهد برمیآید این است که زیباکلام، و احتمالاً بسیاری دیگر، بیآنکه در آن مقطع موضع روشنی در قبال انقلاب فرهنگی داشته باشند، همزمان در چند جبهه فعال بودند. مشخصاً دربارهٔ زیباکلام، او از سویی با سخنرانی در جمع دانشجویان انجمنهای اسلامی از نوعی بومیسازی علم و دانشگاه دفاع میکرد با این تصور که «یک چیزی وجود دارد به نام مدیریت بازرگانی که به درد ایران میخورد، یک چیزی به همین نام به درد واشنگتن میخورد، همینطور سایر رشتهها» (زیباکلام، ۱۳۹۹: «رسماً و علناً حلالیت میطلبم»)، در ضمن در برخورد با دانشگاهیان دگراندیش دعوت به رواداری میکرد (زیباکلام، ۱۳۵۸)، و البته در دفاع از دانشجویان خط امام در تسخیر سفارت امریکا، که خود آن را زمینهساز انقلاب فرهنگی دانسته، مقاله مینوشت و سخنرانی میکرد.[11]با جستجویی که صورت گرفت، این متن پیدا نشد، گرچه خود زیباکلام چندجایی دربارهٔ آن نوشته است. برای نمونه ن.ک. … Continue reading به هر رو، اینکه بعدتر زیباکلام هر دو رویداد را با هر تعبیری نادرست میخواند و بابت مشارکتش در آنها حلالیت میطلبد، هر اهمیتی که داشته باشد، روایتهایی که امروز بار میشود بر تاریخ نباید چشممان را بر فضای حاکم بر آن مقطع و آرایش و کردوکارهای نیروهایش ببندد.
ایدئولوژی/ضدایدئولوژی
زیباکلام مثل بسیاری چیزهای دیگری که میانهای با آنها ندارد و ردپای مارکسیستها را در آنها میبیند، طرح «بحث علوم انسانی اسلامی یا غربی یا کمونیستی» را هم شبیه به نگاه مارکسیستها میداند که، به تعبیر او، «میگفتند دانشگاه در زمان شاه وابسته به غرب و نظام فاسد سرمایهداری میباشد و باید دروس آن مردمی، ملی، خلقی، و بومی شود» (زیباکلام، ۱۳۹۹: «انقلاب فرهنگی عملا هیچ دستاوردی نداشت»). این نگاه زیباکلام گاه در آثارش تا آنجا پیش میرود که اساساً نگاه برخی جریانهای اسلامی پس از انقلاب ایران را به غرب با جریان چپ و حزب توده یکی میداند، بیآنکه کندوکاوی در مختصات تفاوت نگاه سیاسیون اسلامی متفاوت با نیروهای متنوع چپ به مقولاتی چون غربزدگی و غربستیزی بکند. (در این مورد، علاوه بر منبع پیشگفته، ن.ک. زیباکلام، ۱۳۷۷آ: ۱۲۴-۱۲۱)
بهواقع با اینکه یافتن تنوع و تکثر مثلاً در جریان چپ کنکاش زیادی لازم ندارد، زیباکلام در کنار مقولاتی چون شرقشناسی و اسلام و مارکسیسم، که نمونههایش را بالاتر دیدیم، چنان روایت یکدستسازی از «چپ» بهدست میدهد که گویی کل این جریان جز جریانی استالینیستی و ارتدوکس در حزب تودهٔ ایران نبوده است. این خصلت رتوریک در آثار زیباکلام از قضا میتواند راه را برای تعابیر ایدئولوژیک باز کند که یکی از کارکردهایش اساساً همین یکدستسازی اغیار است.[12]این نقد را بسیاری افراد با گرایشهای متفاوت بر زیباکلام داشتهاند. نمونههایش نقد بشیریه (زیباکلام، ۱۳۹۹: … Continue reading نکتهٔ شایانتوجه تناقضی است که با مقایسهٔ این مواجههٔ ایدئولوژیک زیباکلام با نقد او به ایدئولوژیک شدن علم در ایران— همان که آن را «غربستیزی» میخواند— آشکار میشود که از نظر او «یکی از پیامدهای مصیبتبار انقلاب فرهنگی در دانشگاهها» بوده است. (زیباکلام، ۱۳۹۹: «تاریخ چیست»)
تربیت دولت
در ابتدای مطلب گفته شد زیباکلام در این کتاب، مثل برخی آثار دیگرش، در بسیاری موارد کوشیده نسبت ایران را با غرب بازتعریف کند و باید اضافه کرد در همهٔ آنها بهنظر یک مخاطب دارد: دمودستگاه دولت. چه آنجا که از انقلاب فرهنگی میگوید، چه از علوم انسانی و وضعیت دانشگاهها، گویی همچنان مشغول نامهنویسی به مقامات، از هماندست نامههای سرگشادهای است که چند نمونه از آن در کتاب آمده است، با این امید که گوش شنوایی بیابد.
حتی وقتی برای دانشجویان جوانی که قصد میکنند رشتهٔ تحصیلیشان را در دانشگاه به علوم انسانی تغییر دهند از عقبماندگیهای علوم انسانی در ایران میگوید (زیباکلام، ۱۳۹۹: «وضعیت علوم انسانی در ایران») گویی خطابش نه به آن جوانان که به همان کسانی است که دیگ علوم انسانی را هممیزنند تا خوراکی را که خود میخواهند از آن بیرون بیاورند و به خورد جماعت دهند. با این وصف، زیباکلام بهنظر از آن دست روشنفکران حوزهٔ عمومی است که دغدغهٔ تربیت دولت را دارد. البته این که دقیقاً شیوهٔ تربیتیِ او چه مختصاتی دارد بحث مطوّلی میطلبد، اما در میان این مختصات غربگرایی دستکم در نگاه اول در آثارش کاملاً بهچشم میآید.
و حالا، فارغ از مشی غربستیزانه یا غربگرا، اینکه آیا اساساً دولت آنهم در این هیبتی که در ایران داشته و دارد تربیتپذیر هست یا نه، فرع است بر اصل ماجرای کتاب زیباکلام. اما شاید یادآوریِ این نکته بیراه نباشد که صحبت از دمودستگاهی است که فردای انقلاب ۵۷ پرسشش، طوری که گویی غنیمتی نصیب برده، این بود که «دانشگاهها را چه کنیم؟»[13]سؤالی که میرحسین موسوی در ابتدای جلسه پنجشنبه ۱۵ شهریور ۵۸ در شورای انقلاب طرح میکند (ن.ک. صورت مذاکرات … Continue reading و جوابش در اتاقی دربسته، دریغ از یکنفر از اهالی دانشگاه که در آن میان باشد، شد دیگ درهمجوش انقلاب فرهنگی که چهلوچند سال است نوبتبهنوبت بار میگذارند و هر نوبت بخشی از بدن دانشگاه را مثله میکنند تا چاشنیاش شود. انگارنهانگار آن دانشگاههایی که آن تصمیماتِ هیئتی را برایش گرفتند و میگیرند با خونِدل و تقلای مردمانی بیرون از آن اتاق برپا شده و طی سالها دوام آورده است. شاید دستکم نیمنگاهی به این خصلت دولت کمک کند قید تربیت دولت را بزنیم و بیرون از دایرهٔ آن به بدیلها بیندیشیم.
منابع
بهشتی، سیدعلیرضا. ۱۳۷۷. «مقدمهٔ ناشر». در سنت و مدرنیسم، صادق زیباکلام. تهران: روزنه
دادگستری جمهوری اسلامی ایران. ۱۳۶۴. غائلهٔ چهاردم اسفند ۱۳۵۹، ظهور و سقوط ضدانقلاب. تهران: دادگستری جمهوری اسلامی ایران
روزنامهٔ آیندگان، ۱۶ فروردین ۱۳۵۸، ص ۱۱
زیباکلام، صادق. ۱۳۵۸. «ضد انقلاب همچنان دانشگاهها را نشانه گرفته است». روزنامهٔ اطلاعات، ۸ دی ۱۳۵۸، ص ۵
زیباکلام، صادق. [۱۳۷۴] ۱۳۷۵. ما چگونه ما شدیم: ریشهیابی علل عقبماندگی در ایران. تهران: روزنه. چاپ دوم
زیباکلام. صادق.۱۳۷۷آ. سنت و مدرنیسم. تهران: روزنه
زیباکلام، صادق. ۱۳۷۷ب. «پاسخی به یک نقد». تاریخ معاصر ایران، ۶: ۳۰۲-۲۹۳
زیباکلام. صادق. [۱۳۸۰] ۱۳۹۹. دانشگاه و انقلاب. تهران روزنه
سیف، احمد. ۱۳۷۷. «ریشهیابی یا ریشهتراشی». تاریخ معاصر ایران، ۵: ۲۳۷-۲۵۵
صورت مذاکرات شورای انقلاب، شهریور ۱۳۵۸
کمالی، مهرک. ۱۴۰۳. «انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹ و حذف رقبا». گفتگو با مجلهٔ ایرانشناسی در جهان
ملکی، محمد. ۱۳۵۹. دانشگاه تهران و جای پای امپریالیسم امریکا. بیجا: بینا
نبوی، سید عبدالامیر. ۱۴۰۰. «شورای انقلاب و مسئلهٔ دانشگاه؛ بازخوانی صورتمذاکرات شورای انقلاب از ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹». فصلنامهٔ مطالعات دانشگاه، ۱(۲): ۱۳۴-۱۰۹
هوشمند، احسان. ۱۴۰۰. «بررسی فرایند و چگونگی وقوع انقلاب فرهنگی». چشمانداز ایران، ویژهنامهٔ بررسی زمینههای انقلاب فرهنگی: دانشگاه در تعلیق، دیماه ۱۴۰۰
Matin‐Asgari, Afshin. 1998. “The Causes of Iran’s Backwardness.” Critique: Critical Middle Eastern Studies 7 (13): 103–7.
پانوشتها
↑1 | در وبسایت روزنه همچنین بهنقل از روزنامهٔ گاردین این کتاب را «شاخصترین اثر در حوزه جامعه شناسی ایران پس از انقلاب اسلامی» عنوان کرده است. |
---|---|
↑2 | برای نمونهای از این نقدها، ن.ک. نقدهای منتشرشده در ضمیمهٔ کتاب ما چگونه ما شدیم به قلم سعید زیباکلام و دیگران، و همچنین نقد احمد سیف (۱۳۷۷) و همینطور افشین متین عسگری (۱۹۹۸) بر این کتاب. |
↑3 | برای گزارشی از وضعیت در سایر دانشگاهها، از جمله ن.ک. هوشمند، ۱۴۰۰: ۵۸-۵۲ |
↑4 | فقط برخی نمونههایش اخراج دکتر منوچهر مرتضوی، حافظشناس برجسته، از دانشگاه تبریز، دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی از دانشگاه ملی، و دکتر نادر افشار نادری از دانشگاه تهران در همین جریان بود. همچنین ن.ک. نامهٔ دکتر قهرمان شمس، از اعضای هیئت مدیرهٔ جامعهٔ هیئت علمی دانشگاه تهران، در ۱۳۵۸ به مهندس بازرگان، رئیس دولت موقت، و درخواستش برای متوقف کردن روند اخراج دانشگاهیان. (روزنامهٔ آیندگان، ۱۶ فروردین ۱۳۵۸، ص ۱۱) |
↑5 | در این مورد، همچنین ن.ک. مجموعه مصاحبههایی که ماهنامهٔ آموزشی لوح با فعالان انقلاب فرهنگی طی بهمن ۱۳۷۷ تا خرداد ۱۳۷۹ منتشر کرد. |
↑6 | عنوان کامل این مطلب، که در واقع بازنشر مصاحبهٔ زیباکلام با ماهنامهٔ آموزشی لوح در مرداد ۱۳۷۸، با اندک تغییراتی، است این است: «رسماً و علناً از مسئولیتم در انقلاب فرهنگی حلالیت میطلبم» |
↑7 | این نامهها خطاب به هاشمی رفسنجانی (دیماه ۱۳۷۲)، رئیسجمهور وقت، آیتالله خامنهای (مهرماه ۱۳۷۳)، رهبر وقت، و حجتالاسلام قائممقامی (بهمن ۱۳۷۳)، نمایندهٔ ولیفقیه در دانشگاه تهران، نوشته شدهاند. |
↑8 | یکبارش در مناظرهای است دربارهٔ موضوع رابطهٔ ایران و امریکا که با حسین اللهکرم، از پایهگذاران انصار حزبالله که از تندروترین گروههای اسلامی پس از انقلاب بهشمار میآید. ن.ک. https://tinyurl.com/278oc8sh |
↑9 | همان دانشگاهی که پیشتر لیسانسش را در رشتهٔ مهندسی شیمی از آن گرفته بود. |
↑10 | این همان استدلالی است که زیباکلام در کتاب ما چگونه ما شدیم با تفسیری که از کتاب تهافتالفلاسفهٔ امام محمد غزالی ارائه میدهد هم به آن تکیه دارد. (۲۶۸-۲۶۷) |
↑11 | با جستجویی که صورت گرفت، این متن پیدا نشد، گرچه خود زیباکلام چندجایی دربارهٔ آن نوشته است. برای نمونه ن.ک. https://tinyurl.com/24onzkc3 |
↑12 | این نقد را بسیاری افراد با گرایشهای متفاوت بر زیباکلام داشتهاند. نمونههایش نقد بشیریه (زیباکلام، ۱۳۹۹: ۳۶۹) و شاپور رواسانی (زیباکلام، ۱۳۹۹: ۴۰۳) است که در ضمیمهٔ کتاب ما چگونه ما شدیم آمدهاند. علاوه بر آن، نقد سیف (۱۳۷۷) و سیدعلیرضا بهشتی (۱۳۷۷: ۴۴) هم در این خصوص شایان ذکر است. در همین رابطه، افشن متین عسگری هم در نقدی که بر این کتاب نوشته نگاه زیباکلام را به تئوری چپ دربارهٔ علل عقبماندگی ایران ایدئولوژیک و ایدهآلیستی میداند و ادامه میدهد: «این نقد چپ را موجودیتی واحد میبینید که مارکسیسم را به استالینیسم و چپ ایران را به حزب توده تقلیل میدهد». و البته نکتهٔ غریب اینکه زیباکلام با همهٔ جبههای که اینجا و آنجا در مقابل تئوری چپ و چپها گرفته «گویا نمیداند استدلالش علیه وجود فئودالیسم در تاریخ ایران و رحجانی که برای تئوریهای استبداد شرقی و شیوهٔ تولید آسیایی قائل است تکرار بحثهای حلقههای چپگرایی بیرون از حزب توده در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ است». (Matin‐Asgari, 1998: 104) |
↑13 | سؤالی که میرحسین موسوی در ابتدای جلسه پنجشنبه ۱۵ شهریور ۵۸ در شورای انقلاب طرح میکند (ن.ک. صورت مذاکرات شورای انقلاب). همچنین، برای تحلیلی از فضای حاکم بر شورای انقلاب در جریان انقلاب فرهنگی، از جمله ن.ک. نبوی، ۱۴۰۰ |
نظرات بسته شده است.