/گفتوگو | زمان مطالعه: 26 دقیقه
دربارهٔ مطالعات دیاسپورای ایرانی
گفتگوی پرسیس کریم و اِمی ملک
پرسیس کریم، امی ملک | خرداد ۱۴۰۴
ISSN 2818-9434
امی ملک (ا.م.): شما پیشگام تأسیس حوزهٔ پژوهشیِ مطالعات دیاسپورای ایرانی بودهاید و بهعلاوه به بالیدن آن از یک شبکهٔ کوچک و نسبتاً پراکنده متشکل از معدودی پژوهشگر به یک زیرشاخهٔ شکوفا کمک کردهاید. کنجکاوم بدانم آن رویدادهای کلیدی و آغازین که شما سازماندهی کردید یا در آنها شرکت کردید و فکر میکنید که به پیدایشِ این رشته کمک کردهاند چه بودهاند؟
پرسیس کریم (پ.ک.): خب، در حوزهی فعالیت من، مطالعات دیاسپورای ایرانی بعد از انتشار کتابم، جهانی در میان: اشعار، داستانهای کوتاه، و جستارهای ایرانی-امریکاییها (۱۹۹۹)، شکل گرفت که بهطور خاص بین ایران و تجربهٔ ایرانی-امریکایی بودن پل میزد. در دومین کتابم، بگذار به تو بگویم کجا بودهام: نوشتههای تازه از زنان دیاسپورای ایرانی (۲۰۰۶)، از واژهٔ «دیاسپورا» برای اشاره به چیزی گستردهتر و جهانیتر استفاده کردم. فکر میکنم این احتمالاً یکی از اولین کاربردهای عمومی تعبیر دیاسپورا در رابطه با ایران باشد؛ سال ۲۰۰۶ بود.[1] چیزی که من در دورهٔ بین آن کتاب اول و این دومی دیدم، حرکتی بهسمت استفاده از این اصطلاح برای توصیف افرادی بود که بیشتر عمرشان را در امریکا یا کانادا گذرانده بودند. در آن مجموعه، تعدادی مقاله از اروپا هم ارائه شده بود. بنابراین، ویراستاریِ آن کتاب دیدگاه من را گسترش داد و متوجه شدم با این مفهوم ما فقط دربارهٔ ایرانی-امریکاییها صحبت نمیکنیم، یا فقط دربارهٔ متولدین ایران حرف نمیزنیم، این مفهوم خیلی گستردهتر و همهجانبهتر است. در این کارِ دوم، گونهای از قصهگویی، روایت تجربه، و مستندسازی فراهم شد که درباره طیف بسیار وسیعتری از افراد از جغرافیای گستردهتری بود. عبارت «دیاسپورای ایرانی» در عنوان این کتاب که ۲۰۰۶ منتشر شد بیشتر معنای جهانی بودن را القا میکرد تا مهاجرت کردن از یک کشور. به تاریخ طولانیتری از مهاجرت هم اشاره داشت، فراتر از برههٔ خاص پس از ۵۷. از اینکه این عبارت جا افتاد خوشم آمد. فکر نمیکنم من مبدع استفاده از آن باشم، اما شاید با آن کتاب این مفهوم بیشتر دیده شد.
وقتی در دانشگاه ایالتی سن خوزه درس میدادم به جا افتادن این مفهوم کمک کردم. این زمانی بود که بودجهٔ پژوهشی بزرگی از بنیاد پارسا (PARSA CF)[2] برای راهاندازی پروژهٔ «ابتکار مطالعات ایرانی-امریکاییِ» (PIASI) در ۲۰۱۰ دریافت کرده بودم. من در این برنامه فرصتی برای گسترش توجه به دیاسپورا دیدم. احساس کردم لازم است تحلیلی از کنار هم قرار گرفتن ایدهٔ ایران و ایرانی-امریکاییها را تدارک کنیم. به این ترتیب، ایدهٔ تجربهٔ دیاسپورا بهشکلی ارگانیکتر بیان میشد. بعداً در ۲۰۱۲ دومین بودجه مهم را از «بنیاد میراث فرهنگی روشن» دریافت کردم تا این ابتکار را ادامه دهم. من از این منابع برای راهاندازی و تثبیت چیزی استفاده کردم که به نظر میرسید یکی از اولین نسخههای نهادسازی برای مطالعات دیاسپورای ایرانی باشد.
در ۲۰۱۱ من و بابک الهی سردبیر مهمان یک شمارهٔ مجلهٔ مطالعات تطبیقی جنوب آسیا، افریقا، و خاورمیانه (CSSAAME)[3] شدیم که دربارهٔ دیاسپورای ایرانی بود. رفتم سراغ بابک و به او گفتم: «مایلاید این کار را با من انجام دهید؟ چون محققان زیادی در این حوزه کار میکنند». تمرکز مباحث بیشتر روی رشتههای انسانشناسی و مطالعات ادبی بود و کمتر روی تاریخ یا جامعهشناسی؛ با وجود این، در نهایت انتشار این اثر حوزهٔ ما را مرئیتر کرد و به آن زبان داد.
ا.م.: قطعاً. مقدمهٔ شما برای آن شماره به منبع بسیار پراستنادی تبدیل شده و همچنین مفید برای افراد زیادی که میخواهند استفادهشان از این زبان را بر یک پایهای استوار کنند.[4]
پ.ک.: همچنین، تقریباً در همان زمان، در ۲۰۰۹، من و نسرین رحیمیه میزبان همایش افتتاحیهٔ «انجمن نویسندگان ایرانی-امریکایی» در دانشگاه کالیفرنیا، ایرواین بودیم. در ۲۰۱۴ هم من میزبان همایشی در دانشگاه ایالتی سن خوزه بودم؛ عنوانش بود «فرهنگهای دیاسپورای ایرانی». هر دو همایش مهم بودند چون فرهنگ را در کانون توجه قرار دادند؛ همایش دوم شامل هنرهای تجسمی، فیلم، و موسیقی بود. و در ۲۰۱۶، من میزبان همایش دومی با عنوان «تعامل با ایران و دیاسپورای ایرانی» بودم که بعد از برجام بود.
گمان میکنم این همایشها و نشریات اولین تلاشها برای شکلدهی به این حوزه بودند. آنها برای ایجاد یک زبان گفتگو در حوزهٔ ما بسیار سازنده بودند. و علاوه بر دانشگاهیها غیردانشگاهیها را درگیر این موضوع کردند، بنابراین این حوزه هم از نظر آکادمیک و هم از طریق هنر و فرهنگ پیشرفت کرد. زمانی که من مرکز مطالعات دیاسپورای ایرانی را در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو در ۲۰۱۷ تأسیس کردم، به نظر میرسید زمانش رسیده که این حوزهها را در گفتگوی نزدیکتری قرار دهیم.
ا.م.: جالب است که روی همایشها تأکید میکنید، چون برای برپایی یک حوزهٔ تازه میتوانند بسیار مولد باشند. همایشهای سازنده برای من «همایشهای بینالمللی دربارهٔ دیاسپورای ایرانی» بودند که سازمان غیرانتفاعی «اتحاد ایرانیان بدون مرز» (ایاب)[5] مستقر در امریکا، بین سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۲ برگزار کرد. در آن دوره، پنج همایش در سراسر ایالات متحده برگزار شد. من بسیار درگیر فعالیتهای ایاب بودم و از نزدیک روی این رویدادها کار میکردم؛ آن فضاها واقعاً برای خیلیهامان نقش سازنده و مهمی داشتند.
پ.ک.: بله، واقعاَ همایشهای ایاب از نظر فکری خوراک زیادی به من داد تا به ایدهٔ دیاسپورا بهمنزلهٔ زبانی که دارد رواج پیدا میکند فکر کنم.
ا.م.: میخواهم به نکتهای که مطرح کردید برگردم؛ اینکه دریافت مقاله از افرادی از سراسر دیاسپورا برای کتاب دومتان ذهنتان را نسبت به چیستی دیاسپورا باز کرد و تخیلتان را در این زمینه فعال کرد. به همین ترتیب، برای آن دسته از ما که ایاب را تأسیس کردیم، آن سازمان تنها به این دلیل به ثمر نشست که ما، مؤسسان ایاب، در دورهٔ تحصیلی لیسانسمان در خارج از کشور با هم آشنا شده بودیم. ما ایرانی-امریکایی بودیم اما تا قبل از اینکه در اروپا جمع شویم همدیگر را ملاقات نکرده بودیم. آنجا بود که تفاوتهای اجتماعات ایرانی را مثلاً در لندن در مقایسه با واشنگتن دیسی، لسآنجلس، یا جاهای دیگر میدیدیم. آن لحظهای بود که ناگهان متوجه شدیم ما فقط بخش بسیار کوچکی از گروهی بزرگتر و بهمراتب متنوعتر را دیدهایم. پس آن همایشها راهی بودند برای اینکه از خودمان بپرسیم: «ما کی هستیم؟» و همچنین چطور میتوانیم شبکههایمان را بسازیم و خودمان را در یک چشمانداز جهانیتر بهتر درک کنیم. «بدون مرز» در عنوان این سازمان کاملاً عامدانه انتخاب شده بود. احساس میکردیم در یک جعبه امریکایی گیر افتادهایم که وقتی باز شد، بخشهای بسیار بیشتری از داستان آشکار شد و همچنین پرسشها، ایدهها، و آدمهای جالب فراوانی دیده شدند. بنابراین، با اینکه من و شما در فضاهای متفاوتی کار میکردیم، از همان ابتدا جذابیت کلمهٔ دیاسپورا برای هر دو ما در جهانی بودن و پویایی آن بود. ظرفیتی که این اصطلاح داشت خیلی بیشتر از تعابیر ایرانی، ایرانی-امریکایی، یا مهاجر بود.
یادم میآید یکی از چیزهایی که به من کمک کرد و بهعنوان یک محقق جوان برایم برجسته بود این بود که همهٔ شما ضمناً تلاش میکردید فضاهایی را برای محققان دیاسپورای ایرانی در فضاهای دانشگاهی بزرگتری که از قبل وجود داشتند تدارک کنید؛ در جاهایی مثل نشستهای انجمن مطالعات خاورمیانه،[6] یا همایشهای انجمن ایرانپژوهی (AIS)[7] (آنوقت ISIS یا انجمن بینالمللی ایرانشناسی). ما هر دو در دههٔ ۲۰۰۰ فعالانه تلاش میکردیم همایشهایی برگزار کنیم که افراد در فضاهای خودمان گرد هم بیایند، اما چالش بزرگتر این بود که دیگران را، آنهایی که در حوزهٔ مطالعات دیاسپورای ایرانی نبودند، دربارهٔ ارزش مطالعهٔ این دیاسپورا متقاعد کنیم. یادم هست اولین بار که در همایش مِسا (MESA)[8] شرکت کردم، شدیداً احساسِ در حاشیه بودن داشتیم. از من و دوستانم که روی موضوعات مرتبط با دیاسپورا کار میکردیم سالها هیچ مقالهای در مسا پذیرفته نشده بود، چون ما هنوز در شبکهها نبودیم و این هم یکی از مشکلات مؤسسات است. دلیل دیگرش این بود که آنها واقعاً وقتی چکیدهای در زمینهٔ مطالعات دیاسپورا میگرفتند به آن اهمیتی نمیدادند، یعنی تا وقتی که پژوهشگران مطالعات عرب-امریکایی شروع به سازماندهی کردند، و بعد شماها، کسانی که از قبل روی دیاسپورای ایرانی کار میکردید، هم برای همین منظورِ مشخص برنامهای ترتیب دادید، مثل آن گفتگوی موضوعی با عنوان «دیاسپورای ایرانی به کدام سو؟ پرسشهای روششناختی برای پژوهشگران و کنشگران» که امی مطلق در ۲۰۱۰ برگزار کرد.
یادم هست در آن نشست با شما بودم و همان زمان داشتم برای آزمون جامع در حوزهٔ مطالعات دیاسپورا آماده میشدم. آن جلسه واقعاً یکی از نشستهای مهمی بود که در مسا برگزار شد. آن جلسه نه در همایشهای مطالعات دیاسپورای ایرانی خودمان، نه در ایرانشناسی، بلکه در انجمن مطالعات خاورمیانه بود. و همانجا بود، حتی در همان سال ۲۰۱۰، که بعضیها همچنان در برابر استفاده از واژهٔ دیاسپورا مقاومت میکردند. یادم هست که در آن گفتگو دربارهٔ معنای «دیاسپورا» بحث میکردیم. آزمونهای جامع مدام در ذهنم بود، بنابراین با ارجاعات علمی وارد بحث میشدم و توضیح میدادم که آن متون چه ادعاهایی داشتند یا نداشتند و اینکه چگونه کل این حوزهٔ مطالعاتی در حال حرکت بهسمت نگاهی به دیاسپورا بهعنوان یک مقولهٔ عملی، فرایندی، پویا، و واجد توانایی توصیف بسیاری از تجربههایی بود که همهٔ ما از سر گذرانده بودیم، بهطرزی که مفاهیم دیگری مثل فراملی و مهاجر قادر به انجامشان نبودند. فکر میکنم توانستیم استدلالی قوی ارائه کنیم برای اینکه چرا «دیاسپورای ایرانی» اصطلاحی تخصصی و دقیق است که باید از آن استفاده کنیم. اینها از جمله لحظات بنیادینی بودند که برای من اهمیت زیادی داشتند، بهویژه وقتی فهمیدم افرادی مثل شما، امی، بابک، و دیگران از قبل داشتید فضاهایی باز میکردید که بتوانیم چنین گفتگوهایی را داشته باشیم.
پ.ک.: فکر میکنم این نکتهٔ واقعاً خوبی است؛ اینکه تلاش برای بهرسمیت شناخته شدن در حوزههای متعددی جریان داشت. و اصطلاح «دیاسپورای ایرانی» در بعضی رشتههای دانشگاهی و نهادها بهنوعی بدل شد به واژهای همهجا حاضر. و فکر میکنم از آنجا بود که مردم شروع کردند گفتند «اِ آره، این یه چیز واقعیه».
ا.م.: بله، و داشت در اجتماع دیاسپورا جا میافتاد، طوریکه تا سال ۲۰۱۰ من دیگر میتوانستم در آن نشست مسا بگویم: «ببینید، حتی اگر من هیچ کدام از این استدلالها را برای معقول بودن کاربرد این اصطلاح نداشته باشم، مصاحبهشوندههای من از آن استفاده میکنند». برای آنها معنی دارد، بنابراین ما باید جدیاش بگیریم و آن را بهتر درک کنیم.
پ.ک.: همچنین مهم است که به ژئوپلیتیک آن دوره توجه کنیم. آن شرایط نقش تعیینکنندهای داشت در اینکه استفاده از چنین اصطلاحی برای ما ناگزیر شود. چون پس از ۱۱ سپتامبر، ایرانیها در روایتهای مربوط به ترور حضور داشتند و در این شرایط، ما هنوز نظیر آن حوزهٔ تثبیتشدهای را که عرب-امریکاییها در برخی انجمنها داشتند نداشتیم. پس این اصطلاح همچنین بازتابدهندهٔ این واقعیت بود که تجربهٔ ما از برخی جهات متفاوت بود، اما در عین حال با دیگر جوامع و تجربهها نیز ارتباط داشت. سیاست دههٔ ۲۰۰۰ همچنین مستلزم نوعی آگاهی بود، چیزی شبیه به اینکه «هی، یک لحظه صبر کنید. ما داریم در کل این روایتهای دیگر حل میشویم. در حالی که راهی که ما با سرزمین مادریمان آمدهایم خیلی فرق میکند».
ا.م.: من بهوضوح یادم است که در سالهای ۲۰۰۷، ۲۰۰۹، و ۲۰۱۲ ما همایشهای دیاسپورای ایرانی را در دانشگاه نیویورک، در دانشگاه کالیفرنیا-برکلی، و دانشگاه کالیفرنیا-لسآنجلس برگزار کردیم. در هر کدام از این همایشها کارگاههایی برگزار میکردیم که فعالان کارزار «حقوق خود را بشناسید» یا کسانی اداره میکردند که برای تقویت اجتماع و مشارکت مدنی ایرانی-امریکاییها فعالیت میکردند، بهویژه در واکنش به تبعیضها و پیشداوریهای پس از ۱۱ سپتامبر. بسیاری از اعضای این اجتماع در آن سالها سعی میکردند تا به نوعی احساس سوءبرداشت، بیعدالتی، و شیوههایی که ما در آن ژئوپلیتیک بازنمایی میشدیم، بهجای اینکه خودمان نمایندهٔ هویتمان باشیم، واکنش نشان دهند.
پ.ک.: کاملاً. فکر میکنم به همین دلیل تشخیص این نکته که سیر تحول این حوزه صرفاً آکادمیک نبوده بسیار مهم است. این یک تحولِ پیوسته و در جریان است. و همانطور که اشاره کردید، این تحول در واکنش به رویدادهای بزرگ تاریخی جهانی و همچنین رویدادهای محلی بسیار پویا عمل میکند. اتفاقاتی که در ایران میافتاد هم مؤثر بود. انتخابات ۱۳۸۸ موج دیگری از ایرانیان را به ایالات متحده روانه کرد و ما این احساس را داشتیم که این دیاسپورا در لحظات تازهای در حال نو شدن یا بازسازی است. و بعد به همین ترتیب با دولت اولِ ترامپ و اولین «ممنوعیت ورود مسلمانان» (۲۰۱۷) مجموعه دیگری از چالشها به وجود آمد. این نوع رویدادهای بزرگتر هم ضرورت یافتنِ زبانی را برای توصیف آنچه در جریان بود تقویت کردند و همانطور که اشاره کردید، محدود به یک مکان یا جغرافیای مشخص یا حتی یک منطقه نبودند، زیرا این بازتابدهندهٔ چیز دیگری است که به نظرم بسیار پیچیدهتر است.
ا.م.: جالب است که در حوزهٔ ایرانشناسی هنوز با همه این وقایع قضاوتهای نادرستی دربارهٔ مطالعات دیاسپورا وجود دارد که گویی این مطالعات ارتباطی با ایران ندارد و یا موضوع آن کماهمیت یا غیرجدی است. بدیهی است که بدون ایران دیاسپورای ایرانی معنا ندارد. اتفاقاتی که در ایران میافتد تأثیر زیادی روی دیاسپورا دارد و همانطور که اشاره کردید برعکسش هم، چه خوب چه بد، صادق است. این ارتباط خیلی جدی است.
پس گفتید تا میانهٔ دههٔ ۲۰۱۰، بهوضوح شبکهای کوچک اما قدرتمند از پژوهشگرانی که به دیاسپورای ایرانی علاقهمند بودند شکل گرفته بود، بهطوریکه اولین مرکز مطالعات دیاسپورای ایرانی در ۲۰۱۷ در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو تأسیس شد. میتوانید کمی دربارهٔ آن فرایند و چشماندازی که در تأسیس مرکز داشتید صحبت کنید؟
پ.ک.: بخشی از چیزی که در دانشگاه قبلیام، دانشگاه ایالتی سنخوزه (SFSU)، به من انگیزه میداد این بود که چند کمکهزینهٔ کوچک دریافت کرده بودم، حدود ۵۰۰ تا ۵۵۰ هزار دلار، که نوعی قدردانی از این کار محسوب میشد، یعنی اینکه این فعالیت معنا دارد و هستند کسانی که برایش بودجهای اختصاص دهند. وقتی اهداکننده در دانشگاه سنخوزه کمک مالیاش را اهدا کرد متوجه شده بود که در حوزهٔ کاری ما اتفاق مهمی دارد رخ میدهد. او از من پرسید: «اگر منابع مالی در اختیارت بود چکار میکردی؟» و من گفتم: «میدانی، لازم است که به مطالعهٔ دیاسپورای ایرانی ادامه دهیم چون افراد زیادی هستند که با ایران ارتباط دارند اما خودشان را ایرانی حس نمیکنند یا نمیتوانند به آنجا بروند یا خودشان را ایرانی-امریکایی میدانند اما دقیقاً نمیدانند این تعریف از نظر سیاسی، فرهنگی، و تاریخی یعنی چه.» او میخواست کمک مالیای به دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو اهدا کند، هم بهخاطر ارتباط شخصیاش با این دانشگاه هم بهدلیل شهرتی که این دانشگاه در زمینهٔ مطالعات قومی و عدالت اجتماعی داشت. همچنین، چون در شمال کالیفرنیا واقع شده بود. قصد این بود که این حوزه مطالعاتی در شمال کالیفرنیا، و نه در لسآنجلس که از قبل بخش زیادی از تمرکز پژوهشی روی آن بوده گسترش یابد.
همینکه آن کمک برای تأسیس مرکز اهدا شد و من برای مدیریت آنجا استخدام شدم باید بیانیهٔ مأموریتی مینوشتم. میتوانستیم اسمش را «مرکز مطالعات ایران و دیاسپورای ایرانی» بگذاریم، مشابه مراکز مطالعات ایران و خلیج فارس، اما برایم واضح بود که باید روی یک موضوع مشخص تمرکز کنیم. مراکز ایرانشناسی که از قبل در ایالات متحده فعال بودند هیچکدام روی مطالعات دیاسپورا تمرکز نداشتند. انتخاب این موضوع با چشمانداز اهداکننده و خودم همسو بود. البته این انتخاب معایبی هم داشت، از جمله اینکه ممکن بود موجب این تصور شود که ایران و دیاسپورای آن از هم جدا افتادهاند، اما بهگمان من یکی از مزیتها این بود که با اعطای رسمیت نهادی و مکانی مشخص به این حوزه، جایگاه آن به شیوههای واقعاً مهمی ارتقا پیدا کرد.
من میخواستم که مرکز بازتابدهندهٔ دو ایده باشد: اول اینکه پلی باشد با اجتماع ایرانیان مهاجر، در سطوح محلی و جهانی، و دوم اینکه روی شکلدادن به گفتمان دانشگاهی و پژوهشهای استوار بهطور جدی کار شود. از همان ابتدا احساس میکردم مهم است تلاش کنیم کسانی را وارد این فضا کنیم که شاید پیشتر با شبکهسازیای که شما به آن اشاره کردید آشنا نبودهاند یا تجربهاش را نداشتهاند. مدیریت مرکز هم مهم بود هم سخت، چون توسعهٔ حوزهٔ مطالعات دیاسپورای ایرانی لزوماً حاکی از ارتباط با اجتماع دیاسپورای ایرانی نبود و اجتماع هم لزوماً از این حوزه آگاه نبود. فکر کردم: «خب، داریم به چهل سالگی انقلاب نزدیک میشویم». وقتش بود که یک همایش برگزار کنیم. و من فکر میکنم همایش ۲۰۱۹ در دانشگاه سانفرانسیسکو[9] بهشدت باعث رونق این حوزه و البته مرکز ما شد.
ا.م.: بله، رویداد تعیینکنندهای بود که افراد زیادی را از رشتهها و جغرافیاهای مختلف این حوزه، از نسلهای مختلف، بههمراه هنرمندان و کنشگران کنار هم جمع کرد. جهانیتر هم بود. آنجا کاملاً آشکار شد که این حوزه بهطور چشمگیری رشد کرده و آمادهٔ رشد بیشتر است. همایش بعدی که در ۲۰۲۳ در دانشگاه یوسیالای با هم روی آن کار کردیم[10] هم به نظرم لحظهٔ سازندهای بود. در آن کنفرانس ما همگی داشتیم همزمان خیزش زن، زندگی، آزادی را که در حال وقوع بود درک و هضم میکردیم، با همهٔ تغییرات بنیادیای که به همراهش در دیاسپورا تجربه و مشاهده میکردیم. در آن همایش من از کثرت پژوهشگران جوان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی که داشتند کارهای چشمگیری در این حوزه انجام میدادند تحت تأثیر قرار گرفتم.
پ.ک.: بله، یادم هست. تحصیلات من در حوزهٔ مطالعات ادبی بود و همیشه این باور به من نیرو میداد که قصهگویی یا بازنمایی از خلال روایتها یا تجربههای شخصی عنصر اصلی است. این حوزه هنوز به داستانها و مستندسازی نیاز دارد و به اینکه روایتی اندیشمندانه از خودش ارائه کند. یکی از چیزهایی که برای من شخصاً خیلی شگفتآور و سودمند بود تدوین آن مجموعه مقالات اولیه بود؛ من گردآورنده بودم، مفسر بودم، و میدانی! بهنوعی نقش ماما را هم ایفا میکردم. امیدوارم این ویژگیِ کار ما که این حوزه نه بهصورت از بالا به پایین بلکه بهشکلی خودپو و با همکاری جمعی شکل گرفت به یک الگوی قابل تکرار بدل شود و فکر میکنم اینطور شده. همین باعث شد که این حوزه به حوزهای گشوده به روی محققان تبدیل شود. ما صداهای بیشتری میخواهیم. تجربههای بیشتری میخواهیم. حوزههای بیشتری میخواهیم. این یکی از چشماندازهایی بود که میخواستم در مرکز ترویج کنم: اینکه اینجا هیچ سلسلهمراتبی وجود ندارد، «بیایید این حوزه را با هم بسازیم!» شاید من به این میراث بیش از هر چیزی دیگری از میراثم در مرکز افتخار میکنم.
ا.م.: بله، کاملاً. میتوانید نمونههایی را خارج از حوزه مطالعات ادبی نام ببرید که به نظرتان در سالهای اخیر مطالعات دیاسپورای ایرانی را به مسیرهای تازهای بردهاند؟
پ.ک.: بله. کتاب ندا مقبوله، محدودیتهای سفیدپوستی (۲۰۱۷)، واقعاً مهم بود. او آن تجربهای را که خیلیهایمان داشتیم یا دربارهاش فکر میکردیم به زبان آورد: ایدهٔ تجربهٔ نژادی ایرانیان در ایالات متحده، بهویژه پس از ۱۱ سپتامبر و حتی قبل از آن. به نظرم این یکی از جالبترین و مهمترین کتابها برای نسلهای جوان بوده. کتاب ندا توجهات را به این ایدهٔ تجربهٔ دیاسپورای ایرانی و فرایند نژادیشدن بهویژه در بافت ایالات متحده جلب کرد. از آن زمان، کارهای واقعاً جالب زیادی در این حوزه دیدهام.
همچنین در مطالعات کوئیر، افراد +LGBTQ ایدههایی درباره کوئیر بودن و غرابت تجربهٔ ایرانی در چارچوب گستردهتر مطالعات اقوام مطرح کردهاند و همینطور در تجربهٔ کوئیرهای ایرانی، مثل پروژهٔ تحقیقاتی مشترک و تطبیقی NQIfFM دربارهٔ هویت پناهندگان کوئیر ایرانی که در دانشگاه ساسکس مستقر است.[11] این دو حوزهٔ مهم تحولات رشتهای را در مطالعات اقوام، مطالعات مهاجرت، و مطالعات امریکا بازتاب میدهند.
من همچنین به نوآوریهای فرهنگی زیاد فکر کردهام. این یکی از جنبههای شگفتانگیز این حوزه بوده: اینکه مردم چطور از فرهنگ، موسیقی، و هنرهای تجسمی سنتیِ ایران بهره میبرند و بعد این ژانرهای سنتی را بازآفرینی میکنند و در دیاسپورای قرن بیستویکم دوباره به کار میگیرند؛ هم ایرانی است و هم چیز دیگری. نمونهاش هنر تجسمیِ ترانه همامی در «تالار انعکاسها» است یا ژانرهای موسیقیای که مثلاً جاز و سازهای سنتی ایران را با هم ترکیب میکنند، مثل آثار حسام عابدینی یا حافظ مدیرزاده.[12] اما هنوز در این حوزه خلأهایی هست و فرصتهایی برای توسعه. شاید شما بهتر بتوانی نمونههایی از کمبودها را بگویی.
ا.م.: از آنجا که حوزهٔ ما نسبتاً جوان است فرصتهای رشد را در حوزههای زیادی میبینم، بهخصوص در علوم اجتماعی. ما قبلاً بارها دربارهٔ نیاز به یک دید تاریخی و جغرافیایی گستردهتر به دیاسپورای ایرانی صحبت کردهایم؛ فراتر از دورهٔ پسا ۵۷ و فراتر از امریکای شمالی و اروپا. دربارهٔ نیاز به تحقیقات تطبیقی بیشتر هم حرف زدهایم؛ چه بین بافتهای متفاوت دیاسپورای ایرانی و چه بین اجتماعات مهاجران غیرایرانی و ایرانی.
به نظرم یکی از دلایلی که هنوز کارهای تطبیقی چندانی ندیدهایم این است که این کار میتواند فوقالعاده دشوار باشد. من در کتاب فرهنگ فراتر از کشور روی همین موضوع کار کردهام. کتاب یک قومنگاری تطبیقی دربارهٔ محصولات فرهنگی دیاسپورای ایرانی در ایالات متحده، سوئد، و کانادا است. من همیشه سعی میکردم در چشمانداز جهانی به دیاسپورا فکر کنم، اما خیلی زود متوجه شدم که تأمین مالی و انجام تحقیق تطبیقی برای یک مردمشناس که تنها کار میکند چقدر سخت است. فکر میکنم هنوز یکی از خلأهای بزرگ در حوزهٔ ما مطالعات تطبیقی است؛ نه چون علاقهای وجود ندارد، بلکه چون نیازمند زمان کار متمرکز، منابع، و انرژی بسیار زیاد است. البته کمکم کارهای تطبیقی بیشتری میبینیم، مثل پروژهٔ NQIfFM که گفتید. اما هنوز پرسشهای زیادی هست که تحقیقات تطبیقی در علوم اجتماعی نقش مهمی در پاسخ دادن به آنها ایفا میکنند. مقایسهٔ تجربیات ایرانیان با سایر اجتماعات پناهنده، نهفقط در شمال اروپا، بلکه در اروپای شرقی، یا توجه دقیقتر به اجتماعاتی که در کشورهای همسایه ایران و اطراف خلیج فارس هستند، یا کار روی اجتماعات واقع در شرق آسیا و امریکای لاتین. در این زمینهها کارهای خوبی انجام شده است، اما هنوز موضوعات زیادی هست که باید به آنها توجه شود. پژوهشهای دانشجویان تحصیلات تکمیلی نقش مهمی در سوق دادن این حوزه به مسیرهای تازه و ضروری ایفا میکند. خب، شما اگر دانشجویی داشته باشید که برای پیدا کردن یک پروژهٔ جدید در مطالعات دیاسپورای ایرانی سمتتان بیاید دوست دارید شروع شدن چه کاری را شاهد باشید؟
پ.ک.: میدانی، یکی از موضوعاتی که برای هر دوی ما مهم و ارزشمند است این است که «نیمهایرانیها» (کسانی که یکی از والدینشان ایرانی است و آن یکی نه) خود را در دیاسپورای ایرانی چطور تصور میکنند؟ این برای من خیلی جذاب است. تحلیل مفصّلی دربارهاش ندارم، اما یک نکتهٔ خیلی جالب این است که خیلی از کسانی که در حوزهٔ مطالعات دیاسپورای ایرانی کار میکنند خودشان «نیمهایرانی»اند. این یعنی چه؟ چه چیزی باعث میشود که انتخاب هویتیابی با فرهنگ ایرانی و انجام این پژوهشها برای ما نیمهایرانیها تصمیمی اینقدر قانعکننده باشد؟ به ایرانشناسی نگاه کنید، حدس میزنم حدود ۸۵ درصد از محققان یا متولد ایران هستند یا فرزند حداقل یک مهاجر ایرانی. پس، میدانی، یک حسابوکتاب قابل بحثی هست پشت اینکه ما نیمهایرانیها چطور سعی میکنیم بهنوعی نقش خودمان را بر جهان، در مطالعات دانشگاهی، بزنیم چون بعضی وقتها نادیده گرفته میشویم یا به چشم نمیآییم. ما اسمی داریم که هویتمان را مشخص میکند. ریخت و قیافهای داریم که ما را معرفی میکند. و با وجود این، انگار این مسئلهٔ افرادی که نیمی این نیمی آن هستند اصلاً مورد مطالعه قرار نگرفته است. درست؟
ا.م.: خب، و بعضی از ما اسمی و ظاهری داریم که ایرانی بودنمان را بهراحتی نشان نمیدهد.
پ.ک.: کاملاً درست است.
ا.م.: وقتی در مقطع تحصیلات تکمیلی بودم یکی از موضوعات کلافهکننده این بود که من و بعضی از همکلاسیهایم از دنبال کردن مطالعات دیاسپورا منصرف میشدیم چون میترسیدیم جدی گرفته نشویم یا متهم شویم به اینکه به جای Research داریم «Me-search» میکنیم. Me-search در کاربرد تمسخرآمیز یعنی اینکه کار کردن روی یک منطقه، پرسش، یا حوزهای که به میراث فرهنگی یا تجربهٔ شخصی خودت مربوط میشود بیشتر به چشم مطالعهٔ خودت یا هویت فردیات دیده شود نه بهعنوان تحقیق «واقعی». من هرگز از این اصطلاح خوشم نیامده، چون هر کسی که تحقیق میکند تا حدی دارد Me-search میکند. همهٔ ما به دنبال سؤالاتی هستیم که برایمان مهماند. شاید شما در دورهٔ تغییرات اقلیمی بزرگ شده باشید و این تجربه شما را بهسمت تحقیق در زمینهٔ علوم اقلیمی سوق دهد. شاید شما فرزند ایرانیانی بودهاید که در جریان انقلاب مجبور به ترک وطن شدند و شما مورخ شدهاید تا آن تاریخ را بهتر درک کنید. چرا این پیشینه باید نسبت به کسی که پیشینهای متفاوت دارد موجب کمدقتی شود؟ من قبول نمیکنم. به نظرم برای ماهایی که یکی از والدینمان ایرانی است ایدهٔ Me-search نهفقط دافعه ندارد، بلکه خیلی هم جذاب است چون دنبال چیزی میگردیم که بهتر توضیح دهد خانوادههایمان چهها از سر گذراندهاند، یا ما چه احساساتی داریم، یا چه تجربههای داشتهایم یا نداشتهایم.
پ.ک.: عالی گفتی. و بعد، مسئلهٔ دیگری که به نظرم پشتِ بخشی از این موضوع قرار دارد، دسترسیناپذیریِ ایران برای خیلیها است، چه از نظر رفتنِ فیزیکی به آنجا، یا انجام پژوهش بهشکل مؤثر و امن، و چه از این لحاظ که آنقدر در رسانهها مکرراً بدنام شده که احساس میکنیم باید این تصاویر را اصلاح کنیم، یا ایران را بهتر بشناسیم، یا با آن آشتی کنیم، اما این کار تقریباً ناممکن بهنظر میرسد. نمیخواهم بگویم ما از این نظر استثنائی هستیم، چون فکر نمیکنم اینطور باشد. اما خب من در سال ۱۳۵۷ به سن بلوغ رسیدم و از آن زمان نتوانستهام به ایران بروم. و از برخی جهات، مطالعات دیاسپورای ایرانی راهی بوده که من بتوانم به ایرانی بودن، به فرهنگ ایران، و به دیگر ایرانیان متصل شوم و رابطهام را با آن بیشتر کنم. به نظر من، این یک واقعیت ژئوپلیتیکی مهم برای خیلی از ما است: این بسته بودن یعنی باید راههای تازهای پیدا کنیم برای اینکه بفهمیم این واقعیتهای ژئوپولیتیکی با آدمها در بسترِ دیاسپورا چه میکنند. ما احتمالاً باید بیشتر دربارهٔ این صحبت کنیم که سیاستهای کشورهایی مثل امریکا، آلمان، سوئد، یا استرالیا چه تأثیری روی ما میگذارند، هم در سطح محلی هم از نگاه جمعی به چیزهایی که بهعنوان یک اجتماع با آن درگیریم. مثلاً همین اخیراً در ماه ژوئن شاهد حمله به ایران بودیم، که من تردید دارم بشود اسمش را «جنگ ۱۲ روزه» گذاشت، و این دوباره باعث غلیان احساسات جمعی از جنس «وای خدای من!» شد. میدانید، این یعنی عضوی از این دیاسپورا بودن. ما این اضطراب جمعی را داریم. و فکر میکنم میتوانیم خیلی چیزها یاد بگیریم از تأثیر چیزهایی که شاید در نگاه اول مثل یک اتفاق گذرای ژئوپلیتیکی به نظر بیایند اما در واقع بین افراد دیاسپورا بازتاب عمیقی دارند، هم در واکنشهای شخصیشان هم در واکنشهای جمعی.
این ایده را میپسندم که این حوزه از بعضی جهات بسیار پاسخگو عمل میکند؛ چون بنا بر ضرورت، از دلِ پاسخ دادن به شرایطِ در حال تغییر شکل گرفته. در نتیجه، متصلب نمیشود یا از خودش بیش از حد راضی نمیشود، پویا است. من مطمئنام حوزهٔ ما همچنان واکنش نشان میدهد، رشد میکند، و حتی جهانیتر میشود. باید اعتماد داشته باشم که محققان جوانتر آن را به شکلهای جدید ادامه خواهند داد؛ و آنچه نادیده مانده در واقع خوراکِ آغازهای تازه و بیانهای نو میشود.
ا.م.: موافقم. من فکر میکنم خیلی به کار روی حافظهٔ جمعی و تروما نیاز داریم. به نظرم در اوایل دههٔ ۲۰۰۰ مطالعات متعددی وجود داشت که روی تروما و تابآوری بلافاصله بعد از مهاجرتهای پس از ۵۷ تمرکز داشتند. اما هنوز باید دربارهٔ تجربههای متفاوتِ تروما از آن زمان تا حالا بررسی کرد، بهخصوص دربارهٔ ترومای نسلی و اینکه چطور این تروما در بدن جا میگیرد، در خانواده و اجتماع بروز پیدا میکند، و اثراتش مثل موج گسترش پیدا میکند.
اگر بخواهم آرزو کنم دو پژوهش تازه انجام شود، آرزو می کنم موضوعش اینها باشد: یک تاریخ شهریِ عمیق از دیاسپورا در وستوود و درهٔ سن فرناندو (تهرانجلس)، که میشود گفت هنوز انجام نشده؛ و یک جمعیتشناسیِ دقیق و معتبر از ایرانی-امریکاییها. و اگر بنا باشد حسابی رؤیاپردازی کنم، راهی برای مقایسهٔ قابل اعتماد و طولی آن با بخشهای دیگر دیاسپورا. ما واقعاً نیاز داریم که فراتر از گزارشهای روایی یا حتی دادههای قومنگارانه، تصویر کاملتری از دیاسپورایمان داشته باشیم، چون این جامعه با مهاجرتهای مداوم در حال رشد و تغییر است. متأسفانه رویدادهای ژئوپلیتیکی جاری، تحریمهای اقتصادی، و اوضاع اجتماعی-سیاسی ایران حاکی از آن است که احتمالاً مهاجرت ادامه خواهد داشت. خب، این آدمها با چه چالشهایی روبهرو میشوند؟ نتیجهاش چه نوع دگرگونیهای جمعیتی است؟ هر بار که شاهد افزایش مهاجرت از ایران هستیم، تأثیرات تازه و متفاوتی را میبینیم، چه در شکلگیری اجتماعات دیاسپورای جدید چه در پدید آمدن شکافهای تازهای که در نهایت اثر میگذارد روی اینکه تازهواردها چطور در اجتماع جا بیفتند و عضوی از آن شوند یا در این مسیر با چه چالشهایی روبهرو شوند.
البته ما تنها اجتماعی در ایالات متحده یا جاهای دیگر نیستیم که با این مشکل روبهروییم. بسیاری از اجتماعات مهاجران با این دشواریهای اثبات تعداد جمعیتشان و اهمیت آن مواجه هستند، حتی در کشورهایی که سرشماری بهتر یا دادههای دولتی دقیقتری نسبت به ایالات متحده دارند. اما برای کسی مثل من که جمعیتشناس نیست و فقط تلاش کرده با دادههای آماریِ دولتی در کشورهای گوناگون به شکل تطبیقی کار کند، این کار واقعاً دشوار است. این دادهها معمولاً بهراحتی قابل مقایسه نیستند. از یک نظر، دستهبندیها یکسان نیستند: کشوری ممکن است دربارهٔ قومیت سؤال کند، کشور دیگری زبان را شاخص قومیت در نظر بگیرد. یکی دیگر از «خاستگاه ملی» یا «محل تولد» استفاده میکند، که نسل دوم یا سوم را بیرون میگذارد. یکی از نژاد میپرسد، دیگری نمیپرسد. بنابراین ما واقعاً تصویر روشنی از دیاسپورای جهانیِ خود دریافت نمیکنیم. مسئلهٔ بزرگی است.
پ.ک.: و فقط داشتن اعداد و ارقام کافی نیست. شما باید بتوانید آن را بهصورت طولی دنبال کنید و این منبع میخواهد. ضمن اینکه برنامهریزی، نیروی انسانی، و چشمانداز نیاز دارد.
ا.م.: بله، کاملاً. طی صحبتمان داشتم به «رژهٔ پارسی» نیویورک فکر میکردم. من چندین سال، وقتی در نیویورک زندگی میکردم، این رژه را دنبال کردهام. من همان زمان از وجود چنین چیزی شگفتزده بودم؛ مثل این است که، ببین، ما نه نمایندگی سیاسی داریم، نه جایی در رسانههای جریان غالب داریم، عوضش این گارد شاهنشاهی را داریم که سوار یک ارابهٔ گلمنگلی در خیابان مدیسونِ نیویورک حرکت میکند. از اوایل دههٔ ۲۰۰۰، بارها و بارها شاهد این موضوع بودهام، اول فقط بهعنوان فردی در دیاسپورا و بعدتر بهعنوان انسانشناس، که منابع زیادی همراه با وقت و انرژیِ فراوان صرف تلاش برای مقابله با چیزی میشد که بسیاری از ایرانی-امریکاییها آن را نوعی کژفهمیِ همیشگی نسبت به خود تلقی میکردند. اینکه ما این نیستیم، ما آن نیستیم، این همه تأکید برای اینکه با بازنماییهای رسانهای مقابله کنیم و تصویری از «چیزی که واقعاً هستیم» ارائه کنیم. آن تجربه با من ماند و در نهایت شکلدهندهٔ مقالهای شد که شما با لطف فراوان در ۲۰۱۱ در شمارهٔ ویژهٔ مجلهٔ مطالعات تطبیقی جنوب آسیا، افریقا، و خاورمیانه دربارهٔ دیاسپورای ایرانی منتشر کردید.[13]
دشواری البته اینجاست که ما واقعاً کی هستیم؟ این پرسشی دربارهٔ هویت ایرانی است، و البته این هویت نه ثابت است و نه یگانه. ما چطور مشخص میکنیم که چه کسانی چطور ما را بازنمایی کنند و ما از چه منابعی بهره میگیریم؟ از حافظهٔ جمعی، از ملیگرایی، از نظامهای آموزشی در ایران، و از روایتهای خانوادگیمان آنطور که والدین و پدربزرگها و مادربزرگهایمان تعریف میکردند که «ما واقعاً کی هستیم». و وقتی این روایتها با هم تضاد پیدا میکنند، اختلافات اجتماعی پیش میآید. این تنشها همانجایی هستند که انسانشناسان میتوانند معناهای عمیقتر را کشف کنند و بفهمند که برای یک جامعه چه چیزهایی اهمیت دارد. وقتی برای کتابم با کسانی که در حوزهٔ فعالیتهای فرهنگی در دیاسپورا کار میکردند، در اجتماعات مختلف دیاسپورایی مصاحبه میکردم از آنها بارها شنیدم که بزرگترین چالششان کار گروهی بوده است. میگفتند: «ما با هم خوب کار نمیکنیم. ایرانیها نمیتوانند با هم همکاری کنند. همه منیّت دارد. هیچکس دوست ندارد به او گفته شود چه کار کند». در ضمن، نوعی بیاعتمادی وجود دارد که ریشه در سیاست، تجربهها، یا روابط سابق در ایران دارد؛ آنها که روی پروژههای فرهنگی کار میکردند در جریان مصاحبه سعی میکردند «ما بهواقع کی هستیم» را برجسته کنند، اما در کنارش بر فرصتهایی که برای تمرین همکاری، کار گروهی، رهبری، کار داوطلبانه، و شیوههای همکاری دموکراتیک هست تأکید میکردند. بهنوعی، آنها از فرهنگ بهمثابهٔ یک تیر و دو نشان استفاده میکردند. اینجور بگویم: فرهنگ غالباً پدیدهای غیرسیاسی تلقی میشود، و از این رو میتواند بستری برای تفاهم و همکاری برای رسیدن به هدف مشترک باشد؛ بهعلاوه، فرهنگ راهی است که بتوان تصویری «اصیلتر» و ایمنتر از خودمان (مثلاً تصویری غیرسیاسی) به جریان غالب ارائه داد. و بنابراین، محور این کتابِ تطبیقی همینجا است.
واقعیت این است که ما همه دربارهٔ فرهنگ اتفاق نظر نداریم (مثلاً اختلافات بر سر حاجی فیروز را در نظر بگیرید) و فرهنگ غیرسیاسی نیست. شیوهای که بسیاری از افراد در نهایت فرهنگ را برای بازنمایی ایرانیان در دیاسپورا بهکار میبرند، اغلب همسو با گفتمانهای ملیگرایانه است یا در چارچوبهایی قرار میگیرد که دولتها انتظار دارند گروههای مهاجر در جوامع چندفرهنگی غربی در آنها عمل کنند. این موضوع گاهی به تداوم یک خط فکری نئولیبرال دربارهٔ نقش مهاجران در جامعه منجر میشود؛ چه از نظر اقتصادی– مثل الگوهای «آوردهمحوری»[14] در ایالات متحده که در آن تعلق داشتن از طریق مشارکت مالی و تبدیل شدن به «امریکاییِ بهصرفه»[15] تعریف میشود– چه از نظر رفتاری، مانند انتظارات مربوط به «حرفهایگری» در سازمانهای فرهنگی غیرانتفاعی در سوئد یا زمینههای چندفرهنگی کانادا. اینها در نهایت باعث بازتولید فهمهای لیبرال غربی از دموکراسی و آزادی میشوند؛ فهمهایی که بهطور مؤثری شکلهای خاصی از سیاست و عمل را ناممکن میکنند. بنابراین وقتی شکافهای داخلی دارید، که همهٔ ما در اجتماعات دیاسپورایمان داریم، با این منافع متضاد چه میکنید؟
پ.ک.: خب، فقط میخواهم چیزی را که گفتید و به نظرم کتابتان خیلی خوب از پسش برآمده تکرار کنم، و آن بیان این ایده است که فرهنگ خودِ سیاست است نهاینکه آنها دو مقولهٔ جدا باشند– هم از نظر دولتها و اینکه دولتها فرهنگ و پذیرفتنیبودن فرهنگی یا همگونسازی فرهنگی را چگونه میبینند هم از نظر مردم در بافت خودشان؛ اینکه مثلاً ایرانیان دربارهٔ اینکه فرهنگ ایرانی چیست و کدام جنبههایش پذیرفته خواهد شد و دوام خواهد آورد، اضطراب زیادی دارند. فکر میکنم این نکته هم در کار شما بهخوبی بیان شده هم در کتاب ندا مقبوله، جایی که او برخی از اختلافنظرهای میاننسلی را نشان میدهد بین والدینی که نوعی نگاه ملیگرایانه و آریایی را، اگر بخواهیم اینطور بگوییم، ترویج میکنند و در مقابل، جوانانی که در بافت اجتماعی امریکا بزرگ شدهاند و دیدگاههای فرهنگی و نژادیِ والدین یا بزرگترهایشان را در زمینهای تازه نقد میکنند. به نظرم اینها انتقادات و بحثهای مهمی هستند که احتمالاً همچنان خواهیم دید، بهخصوص در برههای مثل الآن که مهاجران در بسیاری از کشورها مورد هجوم واقع میشوند. وقتی مردم احساس میکنند تحت حمله هستند، شروع میکنند به پیدا کردن کسی که تقصیر را گردن او بیندازند یا به او حمله کنند، و ما این را دیدهایم. صحنهٔ خوشایندی نیست، اما بهنظرم این فرصتی برای کار تطبیقی است؛ اینکه ببینیم مردم در نقاط گوناگون جهان چطور به این رویدادهای بزرگ تاریخی واکنش نشان میدهند و چگونه چیزی دربارهٔ هویت خودشان و چیستی فرهنگ ایرانی بیان میکنند. کتاب شما از فوریتِ چیزی که همهجا در سایهٔ اوجگیریِ سیاست راستگرا در جریان است حرف میزند. فقط هم در امریکا نیست.
ا.م.: درست است. تکمیل این کتاب زمان زیادی بُرد. با یک پایاننامه شروع شد و بعد طی پژوهشهای میدانیِ تکمیلی مجموعاً ۱۶ سال طول کشید. بنابراین تبدیل به یک نگاه طولی شد. این کمک میکند که از تحقیقات میدانیِ اولیه فاصله بگیریم و دریابیم که آن لحظه صرفاً مقطعی خاص در تاریخی بلندمدتتر بوده است. بنابراین، کتاب برای من حالوهوایی تاریخی دارد، زیرا تا زمانی که منتشر شود، اولویتها و فوریتهای مخاطبانم تغییر کرده است. مثلاً در سوئد، شاهد ظهور «دموکراتهای سوئد»[16] در جریان پژوهش میدانیام بودم؛ حزبی که رشد آن در دهۀ ۲۰۱۰ ادامه یافت و حالا به دومین حزب بزرگ در پارلمان سوئد بدل شده است– با آن لفاظیهای بیگانههراسانه و احساسات ملیگرایانهاش. وقتی برمیگردم و به بعضی از آن مطالب نگاه میکنم، نوعی تلخی و همزمان شیرینی را حس میکنم، چون در بعضی جهات خیلی امیدوارکننده به نظر میرسید. اما با گذشت زمان، شرایط سیاسی و اجتماعی تغییر کرده. در بافت امریکا هم تغییر کرده. الآن میتوانیم ببینیم که ۲۰۲۵ چقدر با ۲۰۰۵ و ۱۹۸۵ متفاوت است، نهفقط از نظر سیاست ملی، بلکه از نظر بازنمایی ما در رسانهها و مشارکت و نمایندگی سیاسی ما، از نظر اجتماع ما، اندازهاش، تنوعش، سطح ثباتش. خیلی چیزها حتی فقط ظرف ده سال دیگر مثل سابق نمیمانند؛ به همین خاطر، آن حسِ اضطراری که کسی در سال ۲۰۰۳– در آن مقطع بسیار پرتنشِ پس از ۱۱ سپتامبر و دورهٔ آمادهشدن برای جنگ– برای سازماندهی نخستین «رژهٔ پارسی» در شهر نیویورک در سال بعدش احساس میکرد، لزوماً همان اضطراری نیست که شما شاید در ۲۰۲۵ احساس کنید. اکنون روی دغدغههای دیگری متمرکز هستیم، یا بهخاطر شرایط سیاسیِ فعلی که چنین تمرکزی را ایجاب میکند یا به این دلیل که این نوع رویدادها و تلاشها شروع کردهاند به جا انداختن ایرانیها در جریان غالب.
و در اینجا باید به تأثیر خیزش زن، زندگی، آزادی و نقش دیاسپورا در آن اشاره کنم. بهنظر میرسد که نوعی گرایش وجود دارد به اینکه حتی فقط سه سال بعد از ۱۴۰۱ آن دوره را یک نقطهٔ عطف ببینیم. موجی از همبستگی و کنشگری در دیاسپورا شکل گرفته بود که از جمله نتایجش درک بهتر این نکته در غرب بود که ایرانیها حکومتشان نیستند، و بهویژه زنان ایرانی منفعل نیستند. آنها قویاند، شجاعاند، و با سرکوب مقابله میکنند. و این درک تازه، تفاوت بزرگی دارد با آن تصوراتِ مسئلهدار و نادرستی که در دهههای پیش رایج بود. اما در دل دیاسپورا، آن دوره را مثل لحظهٔ انفجارِ خشمِ عمیقی هم به یاد میآورم که رفتهرفته به سوءظن و حملاتی بیسابقه علیه افراد، آنهم بدون هیچ مدرک یا توجیهی، تبدیل شد. دورهای بود که فضای آنلاین پُر از اتهامزنی و اطلاعات نادرست شده بود و شکافهای زیادی شکل گرفت که هنوز هم با آنها دستوپنجه نرم میکنیم. یکی از دلایلی که ما در ایالات متحده یک سازمان ملی نداریم که بتواند بهطور مؤثر به ممنوعیتهای تازه علیه روادید اعضای خانواده یا دانشجویان ایرانیمان واکنش نشان دهد یا به یورشهای ادارهٔ مهاجرت به ایرانی-امریکاییهای قانونمدار، صرفنظر از وضعیت اقامتشان، پاسخ دهد، متأسفانه برخی از تجربههای سه سال اخیر است. بسیاری از شبکهها و نهادهای ما که با زحمت بسیار از ۱۱سپتامبر به این سو ساخته شده بودند تا حد زیادی از کار افتادند.
پ.ک.: فکر میکنم درست میگویید. و این هم درخور مطالعه است.
ا.م.: بله و خوشبختانه برخی از محققان دارند دربارهاش مینویسند.[17]
دوست دارم این گفتگو با سؤالی دربارهٔ آرزوهایتان تمام شود. برای مرحلهٔ بعدِ مطالعات دیاسپورای ایرانی چه آرزویی دارید؟
پ.ک.: خب، به نظرم در برابر یورش به آموزش عالی در این کشور– از جمله علیه برنامههای تنوع، برابری، و دربرگیری (DEI)،[18] مطالعات اقوام، و غیره– ما با افق کاملاً جدیدی از مشکلات و اختلالات روبهرو هستیم و برای مقابله با آنها باید خلّاق و کاردان باشیم. به نظرم حالا زمان همکاری بیشتر است، چون بهنوعی ما فقط بهخاطر لحظهای سیاسی مثل خیزش زن، زندگی، آزادی تحت حمله نیستیم. بلکه خودِ حوزهٔ کاریمان ممکن است درگیر این بحران شود. به نظرم مردم از اتفاقی که برای آکادمی در رابطه با مسئلهٔ فلسطین افتاده خیلی ترسیدهاند و در نتیجه، دربارهٔ اتفاقاتی که در ژوئن ۲۰۲۵ در ایران رخ داد هم از اظهار نظر واهمه دارند و بیشتر سکوت میکنند. بنابراین باید اندیشمندانه رفتار کنیم، اما همچنین در گفتمانمان شجاع باشیم.
ا.م.: درست است.
پ.ک.: راستش را بخواهید، برای اینکه مؤدبانه گفته باشم، این وضعیت برایم آزاردهنده است. من موقعیتِ تثبیتشدهٔ دانشگاهی داشتم و بنابراین میتوانستم حرفهای زیادی بزنم. اما نمیدانم اگر در انتقاداتمان و در تواناییمان برای درافتادن با این چیزی که انگار نظامیگری و خشونت دولتیِ پذیرفتهشده است صریحتر و آمادهتر نباشیم آیا اصلاً دوام خواهیم آورد یا نه. به حملات ادارهٔ مهاجرت و گمرکات فکر کنید که با ایرانیهایی که شهروندند چکار میکنند. چه کسی جرأت میکند دربارهاش حرف بزند؟ معتقدم اکنون در بزنگاهی قرار داریم که باید بهسرعت با انبوهی از پرسشهای سیاسی مواجه شویم و شاید زمانش رسیده باشد که بازنگریِ بنیادینی داشته باشیم در شیوهٔ بازنمایی منافعمان در دیاسپورا و همینطور، در چگونگی بازنماییِ خودمان در افقِ جدیدی از هجمه و حمله.
و من فکر میکنم این حوزه به رشدش ادامه میدهد، یا میدانی! حداقل لنگلنگان به پیش میرود و زنده میماند. منظورم این است که من و شما چکیدهٔ مقالات همایش بعدی مطالعات دیاسپورای ایرانی در سال ۲۰۲۶ را خواندهایم، و وقتی میخواندیم همهاش شگفتزده میشدیم. افراد زیادی از زمینههای بسیار گوناگون که قبلاً از آنها چیزی نشنیدهایم دارند کارهای هیجانانگیزی انجام میدهند. مسائل بسیاری در حال پیگیریاند. بنابراین، احساس میکنم نوعی عطش در این حوزه وجود دارد و گمان میکنم این عطش تا حدی سیراب خواهد شد. چیزی که میتوانم بگویم این است که حذف بودجهٔ مرکز مطالعات دیاسپورای ایرانی تجربهای شرمآور و ناامیدکننده بود، چون کار ما که تمام نشده بود. این تصمیمِ کاتورهایِ شخص اهداکننده و مؤسسه بود. بنابراین فکر میکنم حالا باید با تدبیر بیشتری عمل کنیم. فکر میکنم شبکهسازی کلید این کار است، همینطور نوعی رفاقت و تشریک مساعی در این لحظه واقعاً ضروری است تا همچنان با لجاجت اصرار کنیم که «هی، برای همه جا هست!» بیایید به یکدیگر کمک کنیم تا این کار را به نتیجه برسانیم، چه در یک مجلهٔ مطالعات امریکا باشد، چه در یک همایش انجمن تاریخ، یا هر انجمن دیگری. ما باید از محققان جوانتر حمایت کنیم. فکر میکنم این دیدگاه مشترک من و شما است و ما کارهایی که انجام دادیم را بهخصوص در این همایشها همکارانه و اشتراکی انجام دادیم.
ا.م.: بله، کاملاً. فکر میکنم الان عطش زیادی برای کار روی دیاسپورا وجود دارد. بسیاری از محققانی که در حال حاضر در مقطع تحصیلات تکمیلی مشغول به تحصیلاند و در سالهای اخیر مستقیماً از ایران به امریکا یا اروپا آمدهاند، خیزش زن، زندگی، آزادی و این جنگ را از بیرون کشور تجربه کردهاند و مقولهٔ دیاسپورا برایشان معنای واضحی ندارد. تجربههای مهاجرت آنگونه که برخی انتظار داشتند پیش نرفته و همزمان، با آنچه در میان خودِ مهاجران بازنمایی میشود نیز تطابق ندارد. بنابراین، بعضی از آنها حالا پرسشهای ارزشمندی را مطرح کردهاند و به کارهای نظری نوآورانهای روی آوردهاند که برای ما که مدت بیشتری در اینجا بودهایم نه فقط ناشناخته بوده، بلکه حتی به ذهنمان هم خطور نکرده است. این زیباییِ داشتن چندین نسل از محققان و استقبال از مشارکت همه است.
و البته تعداد فزایندهای از محققان هستند که متخصص ایراناند اما نمیتوانند برای انجام تحقیق به ایران برگردند. آنها دیاسپورا را راهی برای ادامه کارشان به شیوهای جدید میبینند. پرسشهای واقعاً جالبی هم میپرسند، چون درمقام دانشمند علوم سیاسی، مورخ، یا جامعهشناسِ ایران به این موضوع میپردازند و بنابراین زاویه دیدشان به دیاسپورا هم به شیوهٔ جدیدی سازنده میشود. بنابراین فکر میکنم حالا پتانسیل بسیار خوبی در حوزهٔ ما وجود دارد. برای همایش پیشِ رو چکیده مقالههای بسیار زیادی گرفتهایم؛ کاملاً روشن است که تمایل گستردهای برای داشتن فضاهای بیشتر برای ارائهٔ پژوهشها دربارهٔ دیاسپورا وجود دارد. در حالت ایدهآل، ما در نهایت انجمن، مجله، و مرکز خودمان را خواهیم داشت؛ نه یکی بلکه چند مرکز. پتانسیل بسیار زیادی برای پژوهش انتقادی و متعهد وجود دارد.
پ.ک.: کاملاً موافقم. من از دیدن محققان جوانتری که به عرصه میآیند خیلی خوشحالم. کاش میتوانستم مرکز مطالعات دیاسپورای ایرانی را در دانشگاه سانفرانسیسکو ادامه دهم و به فضایی برای انجام همه این کارها تبدیل کنم، اما فکر میکنم راهی پیدا میکنیم. این رشته جای زیادی برای پیشرفت دارد و من مشتاقانه منتظر دیدن این پیشرفت هستم.[19]
پانوشتها
- در مورد ظهور اصطلاح «دیاسپورای ایرانی»، همچنین ن.ک. Amy Malek, “Displaced, re-rooted, transnational: considerations in theory and practice of being an Iranian outside Iran.” Identity and Exile: the Iranian Diaspora Between Solidarity and Difference 40 (2015). https://us.boell.org/sites/default/files/identity-a-exile_web.pdf ↑
- Parsa Community Foundation ↑
- Comparative Studies of South Asia, Africa, and the Middle East ↑
- Elahi, Babak, and Persis M. Karim. “Introduction: Iranian Diaspora.” Comparative Studies of South Asia, Africa and the Middle East 31, no. 2 (2011): 381-387. ↑
- Iranian Alliances Across Borders (IAAB) ↑
- Middle East Studies Association ↑
- Association for Iranian Studies ↑
- Middle East Studies Association ↑
- “Forty Years and More: International Conference on Iranian Diaspora Studies,” conference held at San Francisco State University, Center for Iranian Diaspora Studies, March 28–30, 2019, https://cids.sfsu.edu/40-years-and-more. ↑
- “The Iranian Diaspora in Global Perspective,” conference held at the University of California, Los Angeles (UCLA), Center for Near Eastern Studies, February 16-17, 2023, https://www.international.ucla.edu/cnes/event/15895. ↑
- “Negotiating Queer Identities Following Forced Migration: A Comparative Study of Iranian Queer Refugees Living in Turkey, the UK and Canada,” NQIfFM, https://iranqueerefugee.net/. ↑
- درباره آثار ترانه همامی، ن.ک. https://www.taranehhemami.com/؛ درباره حسام عابدینی، ن. ک. https://www.hesamabedini.com/؛ درباره حافظ مدیرزاده، ن. ک. https://hafezmodirzadeh.com/ . ↑
- Malek, Amy. “Public performances of identity negotiation in the Iranian diaspora: The New York Persian day parade.” Comparative Studies of South Asia, Africa and the Middle East 31, no. 2 (2011): 388-410. ↑
- contributionism ↑
- Economic Americans ↑
- Sweden Democrats ↑
- Rahimieh, Nasrin. “Politics of Vengeance in Iranian Diaspora Communities.” International Journal of Middle East Studies 55, no. 4 (2023): 749-753. Razavi, Sahar. “Discord in the Diaspora: Agonism in the Woman, Life, Freedom movement for democracy.” International Journal of Middle East Studies 55, no. 4 (2023): 754-758. ↑
- Diversity, Equity, and Inclusion ↑
- مرکز مطالعات دیاسپورای ایرانی در ۲۰۱۷ با هدیهای از ندا نوبری، فارغالتحصیل دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو، تأسیس شد. او تصمیم گرفت هدیه خود را تغییر دهد و در ۲۰۲۵ بودجهٔ مرکز مطالعات دیاسپورای ایران را قطع کند تا در عوض از بورسیههای STEM برای دانشجویان دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو حمایت کند. گرچه این تصمیم ناامیدکننده بود و بدون هیچ بررسی یا مشورتی اتخاذ شد، بایگانی هشت سال گذشتهٔ مرکز بهزودی در دانشگاه تورنتو قرار خواهد گرفت، با این هدف که منابع کار مرکز در دسترس محققان فعلی و آینده قرار گیرد و همچنین الگویی برای سایر رویههای نهادی در این حوزه ارائه شود. ↑
نظرات بسته شده است.