/مرور کتاب | زمان مطالعه: 6 دقیقه
وضعیت دیاسپوریک
کاوشهای مردمنگارانه درباره لبنانیها در جهان*
میشل عُبید | خرداد ۱۴۰۴
چه چیزی باعث میشود یک روستایی لبنانی که شاید در عمرش سفر نرفته باشد مهاجرت به ونزوئلا، ایالات متحده، یا استرالیا را برای رسیدن به زندگی پایدار اجتنابناپذیر بداند؟ مفروضِ غسان حاج در وضعیت دیاسپوریک این است که «زندگی لبنانی که پیشاپیش دیاسپوریک نباشد تصورناپذیر است» (۲۳). لبنانیِ روستاییِ نوعی با لبنانیهای سراسر جهان در «فرهنگ دیاسپوریک» مشترک است که حاج آن را شکل نهایی مدرنیتهٔ سرمایهدارانهٔ لبنان میداند. در این مدرنیته، مهاجرت «سرنوشتی فراتاریخی» است (۴۲)، یا بهقول یک پزشک «میکروبی است که در محیط اجتماع شیوع دارد» و شاید تأثیرات متفاوتی بر افراد داشته باشد اما بههرحال همه را مبتلا میکند (۲۳). بنابراین، فرهنگِ دیاسپوریک فقط فرهنگِ مهاجرانِ خارج از لبنان نیست، بلکه فرهنگ لبنانیهای داخل کشور هم هست. حاج با محو کردنِ جداییِ تحلیلیِ «میهن»[1] و «دیاسپورا» که در ادبیات مهاجرت رایج است، توانسته ویژگیهای مشترک «محیطی عام» را ترسیم کند که لبنانیهای گوناگون، با همهٔ تنوع تجارب و روابط اجتماعیشان، میسازند و در آن زندگی میکنند. این اقدام بلندپروازانه، یعنی دیدن خاندان و اجتماعِ فراملی بهمنزلهٔ «عرصه»ای که قابلیت مطالعهٔ تجربی دارد، بهلطف دانش عمیق حاج از شبکههای خویشاوندی گسترده در سطح سه قاره و در طول دو دهه، و همچنین جایگاه خودش درمقام سوژهای دیاسپوریک ممکن شده است. حاج به پرسشهایی پدیدارشناختی اولویت میدهد که محورشان این است که مردم «زندگی قابل دوام را با هر تصوری که از آن داشته باشند چطور تعریف میکنند و چطور میکوشند به آن برسند» (۱۰) و از این طریق خواننده را با داستانها، دیدگاهها، و بینشهای غنی و عموماً تأثیرگذاری روبهرو میکند که حاصلشان بحثی قانعکننده دربارهٔ ویژگیهای مشترک وضعیت دیاسپوریک لبنانیها است.
کتاب بهطور ضمنی به دو بخش تقسیم شده است. در بخش اول، حاج ضمن بسط بحث نظری خود، ویژگیهای کلیدی تجربهٔ دیاسپوریک را بهتفصیل شرح میدهد: اینکه وضعیت دیاسپوریک با شیوههای وجودِ[2] «چندنگر»[3] و «جفتشدنِ ناجور» یا آنیزوگامی[4] که در واقعیتهای چندگانه ریشه دارند تعریف میشود. شاید این اصطلاحات برای خواننده ترسناک به نظر برسند اما حاج ضمنِ مطرح کردن بحثش در پنج فصل اول کتاب اهمیت آنها را با استادی توضیح میدهد. او بحث را در فصل اول با مطالعهٔ تاریخیِ ظهور فرهنگ دیاسپوریکِ لبنان و «بینالمللیشدن فضای بقا» آغاز میکند و در فصل دوم نشان میدهد آگاهی از این فضا موجب انواعی از مایهگذاریهای وجودی و فیزیکی براساس این آگاهی میشود. در فصل ۳، حاج بهتفصیل شرح میدهد که سرشتنمای موجود دیاسپوریک قسمی منطقِ مقایسه است، و در فصل ۴ شرح میدهد که تجربهٔ اشتیاقهای متضاد– مهاجرت یا ماندن در وطن– چگونه به شکلگیریِ سوژههایی چندپاره میانجامد و به این نتیجه در فصل ۵ میرسد که سوژههای دیاسپوریک در فضاها و واقعیتهای چندگانه زندگی میکنند. در بخش دوم کتاب، از طریق مردمنگاریهای متفاوت و مستقلی که طی چهار فصل ارائه شدهاند، میتوانیم بینشهای حاصل از دریچهٔ تحلیلی پیشنهادی او را کسب کنیم.
یکی از گیراترین جنبههای کتاب این است که ما را به بازنگری در برداشتمان از واقعیت اجتماعی دعوت میکند. حاج معتقد است که صرف نظر از همجواریِ فیزیکی یا حضور جسمی میتوان در بیش از یک فضا قرار گرفت. او میگوید وضعیت دیاسپوریک با چندنگری، یا وضعیت هستیشناختیِ تجربه و زیستن واقعیتهای چندگانه، به عنوان یک شیوهٔ وجود تعریف میشود. در یک عکس چندنگر ما دو تصویرِ همبود را مشاهده میکنیم که از زوایای گوناگون با درجات متفاوتی از وضوح دیده میشوند. این تصاویر همچنانکه «با هم رقابت میکنند، تعامل میکنند، و در هم میروند» پیدا و ناپیدا میشوند (۹۳). زندگی دیاسپوریکِ لبنانی چنین است. سوژههای آن در «کلافِ واقعیتهای چندگانهای» گیر افتادهاند «که حضوری پیوسته دارند، بهشیوههایی متفاوت زیسته میشوند، و شدتها و کیفیتهای عاطفی متفاوتی دارند» (۷). این خوانش تازه بهخوبی میتواند ما را از تصوراتی راجع به «دودل بودنِ» افراد دیاسپوریک خلاص کند که آنها را به زبان استعاره «تکهپاره» بین دو مکان و موجودی در وضعیتِ یا اینجا یا آنجا میبینند. این سوژهها چندپارهاند و نفسشان شکافخورده است. آنها خود را در دو واقعیت قرار میدهند و آن «نوسان پیدا و ناپیدا شدن» را در اعمال و رویههای روزمرهشان تجربه میکنند.
یک زن لبنانی در برزیل، از طریق قهوهای که مینوشد، موسیقیای که گوش میکند، و عکس پدر لبنانیاش خود را در لبنان قرار میدهد. در همان لحظه، لهجهٔ پرتغالی-برزیلیِ دخترش، اسکناسهای روی میز و پنیر برزیلی که مزه میکنند، او را در برزیل مینشاند. این دو واقعیت «پیوسته در حال انکسار یکدیگرند». (۹۳)
با وجود این، برآمدن از پسِ «زیستگاه چندگانه»ای که حاج توصیف میکند همیشه آسان نیست. ما با سوژههایی آشنا میشویم که نمیتوانند خودشان را به گونهای تقسیم کنند که نیروی گرانشیِ وطن را با الزامات مهاجرت آشتی دهند. مثلاً جورج، مردی که مادرش او را برای پول درآوردن به مهاجرت ترغیب کرده، در ونزوئلا دچار فروپاشیِ عصبی میشود و حادثهای ترومایی را تجربه میکند که او را به پناه بردن به جنگل وا میدارد. افراد دیاسپوریکی که از جورج چابکترند میتوانند راهبرد شدتبخشی به و شدتزدایی از واقعیتِ چندنگری خاصی را بر اساس نیازهایشان در پیش گیرند.
مردی که پس از سالها انتظار ویزای استرالیا را دریافت میکند، حتی قبل از ترک لبنان، واقعیت استرالیایی بودن را در خود شدتبخشی میکند. گرچه داستان جورج نمونهای افراطی از نوستالژی دیاسپوریک است، او نمونهای از تنشی است که حاج بین پارههای «رانده-سوی-جهان» و «وطنمدار» توصیف میکند. سوژههای دیاسپوریک در حالت وجودیِ تطبیقِ همیشگی زندگی میکنند. یعنی حاج معتقد است قسمی منطق «جفتشدن ناجور» در شیوهٔ وجودِ چندنگر آنها وجود دارد. جفتشدن ناجور به هر نسبتی اطلاق میشود که «مستلزم تبادل میان افرادی با جایگاههای نابرابر است» (۵۲). لبنانیها در زیستگاه چندگانهشان دقیقاً بابت نیاز به مهاجرت، درحکم تنها راه بقا، در جهان احساس فرودستی میکنند. احساس شرم و فقدان نه ناشی از فقدان سنت و روابط اجتماعیِ غنی است که پشت سر مانده باشند، و نه حتی ناشی از درونی شدنِ نژادپرستی است، بلکه از نوعی «زخم اولیهٔ دیاسپوریک» (۵۷) ناشی میشود: اینکه کشورت مثل مادری که از مراقبت از فرزندانش عاجز است نمیتواند از مردمش مراقبت و نگهداری کند. همین منطق جفتشدن ناجور است که باعث میشود ارزشگذاریِ بیش از حد به میهن به راهی برای جبران بدل شود. خیابانها، اشیاء، غذاها، مناظر، و موقعیتها در دیاسپورا همواره با مقایسه با همان عناصر در لبنان «مورد هجوم خاطرات» قرار میگیرند. مناظرِ خیرهکنندهٔ گرند کنیون فوراً ما را به یاد آنچه «ما نیز در وطن داریم» میاندازند: درهٔ قادیشا. از خارج برگشتگانِ طبقه متوسطی از بینظمی در وطن «کیفور» میشوند و آن را برهمزنندهٔ برتریِ ادعاییِ رژیمهای نظمِ افراطی و گاه سرکوبگر در غرب قلمداد میکنند.
وسعت مکانهای مردمنگاری و موقعیتهای دیاسپوریکی که در کتاب پوشش داده شده درک ما را از اهمیت زیست چندنگرعمیقتر میکند. مشخصاً، چگونگی ارتباط مردم با اخبار لبنان و چیزی که این موضوع دربارهٔ قصد آنها برای جذب شدن در جامعه آشکار میکند در فصل ۶؛ درگیری بر سر «مسئولیت» بین افرادی از یک خانوادهٔ فراملی که در چهار قاره پراکندهاند در فصل ۷؛ درک یک مرد از قابلیتهای جنسیاش در پرتو اشتیاقهای آنیزوگامیک او در دیاسپورا در فصل ۸؛ و مشارکت برگشتگان طبقه متوسطی در «آزادیهای» بینظم لبنان در فصل ۹ همگی شامل جزئیات مردمنگارانهای هستند که کردوکار وضعیت دیاسپوریک لبنانیها را بهروشنی شرح میدهند. در عین حال، این مردمنگاریها ما را با افرادی از جنسیتها، سنین، پیشینههای طبقاتی، و مسیرهای متفاوت روبهرو میکنند و تکثر این دیاسپورا را نشانمان میدهند. با وجود این، دیاسپورا بهرغم کثرتش در «زیستجهان فراملیِ» فرهنگ دیاسپوریک لبنان اشتراک دارد (۱۸۳). با وجود تمایل حاج به اینکه چیزهای مختصِ لبنانیها را در تحلیلش مشخص کند، بحث او کاملاً طنینی جهانی دارد. در واقع، دیدگاههای بدیعی که او در این کتاب ارائه میکند بدون شک ابزارهای نظری ارزشمندیاند که با آنها میتوان در تجربیات دیاسپوریک بهطور گستردهتر بازاندیشی کرد.
یکی از دلنشینترین جنبههای کتاب لحنِ تأملی و اهل تجدیدنظری است که حاج به کار گرفته تا سیر فکری خود را تا رسیدن به استدلالهایش با خواننده در میان بگذارد. او تحلیلهای قبلیاش را از مطالب مورد بحث موشکافی میکند، مبنای تحلیلهای بعدی میکند، و گاه کنار میگذارد. تشریح تبارشناسیهای اندیشهٔ او و گفتگویش با چند تن آباءِ فکری غنی است و در شکلگیریِ برداشت خلاقانه و نوآورانهٔ او از «شیوههای کمتر آشکارِ وجود اجتماعی در جهان» مؤثر است (۱۸۵). وضعیت دیاسپوریک کتابی است که زیبا نوشته شده است. این کتابِ تأملبرانگیز نهفقط بسیار دلنشین و تأثیرگذار است، بهشدت بازتابدهندهٔ تجربههای سوژههای دیاسپوریک لبنانی و دانشجویان مطالعات لبنان است و مطمئناً اشتهای فکریِ طیف وسیعی از خوانندگان را برمیانگیزد. این کتاب بهویژه برای علاقهمندان به مسائل مهاجرت و دیاسپورا، مردمنگاری لبنان، خویشیهای فراملی، و انسانشناسیهای وجودی و هستیشناختی مفید خواهد بود.
پانوشتها
* Mashriq & Mahjar: Journal of Middle East and North African Migration Studies. 10, 2 (2023), 122-125
نظرات بسته شده است.