/مرور کتاب | زمان مطالعه: 6 دقیقه
دیاسپورای ایرانی: چالشها، تعاملات، و تحولات
چالشها، تعاملات، و تحولات*
سحر رضوی | خرداد ۱۴۰۴
ISSN 2818-9434
مجموعه مقالاتی که مصطفوی مبشر دربارهٔ ایرانیان دیاسپورا گرد آورده حاوی بینشهایی دربارهٔ اجتماعات گوناگون دیاسپورای ایرانی در کشورهای غربی است و در یکی از مقالات نیز تجربه ایرانیان مقیم امارات متحده عربی را بررسی کرده است. هدف کتاب گسترش دانش موجود دربارهٔ ایرانیان دیاسپورا است، بهگونهای که حوزهای فراتر از مطالعات پیشین را پوشش دهد؛ مطالعاتی که هم اندکشمار بودند هم دامنهٔ محدودی داشتند و بنابراین تعمیمپذیر به جمعیتهای وسیعتر نبودند. در فصلهای گردآمده در کتاب نمونههای متنوعی از اجتماعات دیاسپورای ایرانی معرفی میشوند و در کل نگاهی اجمالی به شکل جدیدی از ایرانی بودن ارائه میشود که حاصل ترکیب کشورهای مبدأ و مقصد و ساختن هویتی، بهقول مبشر، «منحصربهفرد» است. این نوع جدید از «ایرانیّت» مدام ساخته و بازسازی میشود، چرا که ایرانیان ناچارند در بافتارهای اجتماعی و سیاسی گوناگونی که گاه متزلزل و غیرقابلاتکا هستند راه خود را بیابند.
مطالعهٔ سحر صادقی دربارهٔ احساس تعلق و بیگانگیِ نسل اول و دوم ایرانیان در آلمان، نظریه جذب بخشبندیشده را به چالش میکشد. طبق این نظریه، فرایند سازگار شدن با کشور میزبان تا نسل دوم مهاجران مشتمل بر انطباق یافتن با قشربندی اجتماعی در جامعهٔ جدید است. ایرانیان در اروپا عموماً از سرمایهٔ انسانیِ بالایی برخوردارند که شامل هم ثروت هم مدارج تحصیلی است، اما همهٔ اینها موجب نشده آنها در کشوری مثل آلمان بهلحاظ اجتماعی بیشتر ادغام شوند. در این کشور، فرصتهای گوناگون عمدتاً در دسترس آلمانیتبارها قرار میگیرند و دیاسپورای ایرانی به حاشیهٔ شبکههای توزیع فرصت رانده میشود. مهمتر اینکه، صادقی نشان میدهد با وجود موفقیتهای اقتصادی و تحصیلی، تسلط به زبان، و ادغام اجتماعی «تأثیرات نژادیسازی، تعصّب، طرد، و تبعیض» (ص ۷۰) موجب شده سطح تعلق و بیگانگی نسل دوم ایرانیان در آلمان به نسل اول آنها شباهت یابد. مسئلهای که صادقی طرح میکند نوعی تصور انتزاعی محض نیست بلکه وضعیتی با تبعات مادی زیاد برای کیفیت زندگی و دسترسی مهاجران به شبکههای توزیع فرصت است. این وضعیت فقط گریبانگیر نسل اول مهاجران نیست.
مطالعهٔ هاله قریشی درباره ایرانیان هلند نشان میدهد که جذب و ادغام فرهنگی بسیار پیچیدهتر از آن است که روی پیوستار سادهای از موفقیت تا شکست ترسیم و فهم شود. ایرانیان در هلند بهطور کلی با جامعهٔ میزبان سازگار شدهاند و ادغامی موفقیتآمیز داشتهاند، اما این به معنی «احساس تعلق به جامعهٔ هلندیها» نیست (ص ۷۶). تصورات شرقشناسانه از «دیگری» همچنان در هلند برقرارند و فضایی ایجاد میکنند که در آن مهاجران ایرانی یا مسلمان، حتی با تحصیلات عالی و تسلطشان به زبان، در مخیلهٔ عمومیْ افرادی تصور شوند که از اساس با هلندیها تفاوت دارند. قریشی با ارجاع به برداشتی «غلیظ» از هویت ملی هلندی نتیجه میگیرد مهاجران ایرانی در این کشور در حالت بهینه میتوانند امیدوار باشند که میزبان با آنها به مدارا رفتار کند.
کاترین اسپِلمن پوتس و رضا غلامی در تحلیل وضعیت مهاجران ایرانی در بریتانیا نشان میدهند که ایرانیان ساکن این کشور نسبت به ایرانیان در دیگر کشورهای اروپایی تبعیض نژادی را کمتر میدانند. در جامعهٔ بریتانیا، میزان پذیرش و ادغام مهاجران ایرانی بستگی به برداشتهایی دارد که مردم از سکولار یا مذهبی بودن آنها دارند. حتی نمادهای اسلامی در فضاهای فرهنگیِ ایرانی در بریتانیا بیشتر بهمنزلهٔ نشانههایی از هویت ایرانی معرفی میشوند، نه هویت اسلامی. نویسندگان یادآور میشوند این «پذیرش گزینشی» گهگاه بر تصوری از ایران لامذهب در دورهٔ پیشااسلامی مبتنی میشود که تصوری غیرتاریخی و نادقیق و معمولاً آمیخته با نوستالژی امپراتوری باستانی برای ایرانیها است. ایرانیان بریتانیاییِ سکولار وقتی «بریتانیایی بودن» خود را به نمایش میگذارند تا این برداشت عمومی را که با جامعهٔ بریتانیا یکپارچه شدهاند تقویت کنند، احتمالاً باعث طرد اعضای مذهبیتر اجتماع ایرانی در بریتانیا میشوند. نتیجه، شکافی در دیاسپورای ایرانیِ بریتانیا است که پیامدهای گستردهتری برای فرایند ادغام و فرهنگپذیری دارد.
مطالعهٔ بهزاد سرمدی دربارهٔ ایرانیان در امارات متحده عربی از دو جهت بیمانند است. نخست، او در مطالعهای که اولین مورد در نوع خود است به بررسی تأثیراتی میپردازد که همجواریِ جغرافیایی و موقتیبودن اقامت بر روی هویت ایرانی مهاجران ایرانیتبار در امارات دارد. دوم، با خواندن این متن متوجه میشویم که ورای نزدیکیِ جغرافیایی، چگونه قدرت سیاسی دولت ایران در کشور امارات روی دامنهٔ امکانات اجتماعی و سیاسی ایرانیان مقیم این کشور اثر میگذارد. این یافتهها درک تازهای از سرشت هویت و پیوند عمیق آن با پویاییهای قدرت سیاسی در سطح جامعه ارائه میکنند. این بُعد سیاسی معمولاً در مطالعات کلان درباره جذب نژادی و قومیِ اجتماعات دیاسپورایی غایب است.
یکی از نقاط قوت این مجموعه گنجاندن مطالعاتی دربارهٔ فعالیتهای فرهنگی خلاقانه در دیاسپورای ایرانی است. ساناز فتوحی در مقالهاش نشان میدهد که چگونه ایرانیان استرالیا در فرایند از سر گذراندنِ ادغام و جذب قسمی احساس باهمبودگی و تعلق به جماعتی واحد را تجربه میکنند. او بهویژه بر جشنهای عمومیِ غیرمذهبی تمرکز میکند زیرا چنین مناسکی طیف وسیعی از اجتماعات دیاسپورای ایرانی را در بر میگیرند و بنابراین دریچهای میگشایند که بتوان تحولات دائمیِ بازسازی هویت ایرانی-استرالیایی را پیگیری کرد. مهمتر اینکه، فتوحی تجربهٔ ایرانیان در استرالیا را در نسبت با واکنش جامعهٔ استرالیا به امواج اخیر مهاجرت از خاورمیانه قرار میدهد که در پی بحران جاریِ پناهجویان شکل گرفته است. ایرانیان در استرالیا تحت تأثیر وقایع سیاسی در اروپا و امریکا و نیز تصاویرِ منفیای بودهاند که پس از انقلاب ۱۳۵۷ از ایران اشاعه یافته و آرزوی ایرانیان را برای «چیرگی بر دیگریبودن خود» (ص ۱۶۷) برایشان دور از دسترس کرده است. فعالیتهای خلاقانه هم به ایجاد فضای احساس تعلق کمک کرده و هم بر برداشت استرالیاییها از اجتماع ایرانیان اثر گذاشته است.
لتیسیا نانکت در فصلی که دربارهٔ تولیدات ادبی ایرانیان در فرانسه نوشته میگوید مهاجران ایرانیِ سالهای اخیر، نسبت به آن دسته از مهاجران قدیمیتر که پناهندگان سیاسی پس از انقلاب بودند، عموماً ارتباط بیشتری با ایران دارند، برخلاف مهاجران متقدم که امکان بازگشت به ایران یا ارتباط امن با کشور را بهدلیل فعالیتهای سیاسیشان نداشتند. تعلقات سیاسی در دیاسپورای ایرانی احتمالاً حتی بیش از طبقه اجتماعی و دین اهمیت دارد و معیار اصلی تمایزگذاری میان آنها است. تولیدات ادبی فرانسوی-ایرانی بهشدت از شرایط سیاسیِ ایران تأثیر میپذیرد و همواره یکی از ابزارهای کنشگری سیاسیِ ایرانیان ساکن فرانسه بوده است.
آلیس میجیانو گزارش میدهد که ایرانیان ساکن ایتالیا نیز مانند دیگر کشورهای اروپایی با اسلامهراسی و تبعیض گسترده مواجهاند. این در حالی است که روابط ایران و ایتالیا از پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بهطور مستمر برقرار بوده است. بنابراین، روابط بین دولتها لزوماً تعیینکنندهٔ تجربههای فرهنگی و اجتماعی مهاجران نیست. ایرانیان در ایتالیا، مشابه بسیاری از دیگر کشورهای غربی، عموماً با جامعه میزبان بهخوبی تطبیق یافتهاند و «معمولاً به منزلت بالای فرهنگی و اجتماعی و وضع اقتصادی خوب شناخته میشوند» (ص ۲۰۹)، ضمن اینکه آنها پیوندشان را با ایران و هویت ایرانی حفظ کردهاند. در این بافتار، تولیدات ادبی ایرانی-ایتالیایی ابزاری در اختیار ایرانیان تبعیدی برای ادغام اجتماعی و بیانگری فرهنگی است.
با توجه به جدید بودن مطالعات گردآمده در این مجموعه، میتوانیم آنها را در ارتباط با کارهای مربوط به مهاجرتهای گسترده پس از انقلاب ۱۳۵۷ قرار دهیم و پیوندهای آنها را دریابیم. فرایندهای مهاجرت و جذب اجتماعی بهشدت به تحولات سیاسی در سطح جهان وابستهاند. پذیرش کامل ایرانیان در جوامع غربی نیز، حتی اگر بهلحاظ حقوقی تضمینشده باشد، به عوامل دیگری بستگی دارد. درواقع اینکه آنها چقدر پذیرفته شوند از مختصات جغرافیایی-سیاسی و تنشهای بینالمللی تأثیر میپذیرد.
مجموعه مقالات مبشر سهم ارزشمندی در مطالعات دیاسپورای ایرانی دارد. فصول این کتاب بینشهای مهمی نسبت به تنوع تجربههای مهاجران ایرانی ارائه میکند و برای پژوهشگران موضوعات مرتبط با دیاسپورا، شکلگیری هویت، و مهاجرت دارای اهمیت خواهد بود. البته، گذشته از توجه نویسندگانی مانند صادقی و غراشی به این نکته که درک و دریافت افراد از چالشهای فرایند جذب و فرهنگپذیری در موطن جدید متأثر از تفاوتهای جنسیتی آنها است، گرایش غالب در این مطالعات این است که مهاجران ایرانی را گروهی یکپارچه بهلحاظ هویتیابی در نظر بگیرند. هرچند در مواردی اذعان شده که جنبههایی از هویت مهاجران که از پیشینهٔ آنها در ایران نشئت گرفته بر تجربهٔ آنها از ادغام در کشور میزبان اثر میگذارد، جای آن هست که دربارهٔ تأثیر جایگاه طبقاتی و تعلق به اقلیتهای قومی یا مذهبیِ حاشیهای در ایران بر تجربهٔ افراد از جذب و هویتیابی در موطن دوم تحقیق بیشتری صورت گیرد. پیشینه هم بر درک افراد از خودشان هم بر چگونگی برداشت جامعهٔ میزبان از آنها اثرگذار است. اگر هویت و جذب اجتماعی را فرایندهایی از اساس سیاسی بدانیم، در مطالعات دیاسپورا باید بینشهایی را که از تفکیک هویتهای مهاجران ایرانی و توجه ویژه به هر یک از آنها حاصل میشود مهم بشماریم. این موضوع دربارهٔ هر گروه دیاسپورای دیگری نیز که در فرایند مهاجرت فراملی است صادق است.
* Mashriq & Mahjar, 7, 1 (2020), 86-89.
نظرات بسته شده است.