سرزمین غلبه‌ناپذیر: زندگی زنان معاصر افغانستان  (©پس‌زمینه)

[print_link]

/مرور کتاب | زمان مطالعه: 10 دقیقه

سرزمین غلبه‌ناپذیر
زندگی زنان معاصر افغانستان

آن الیزابت مایر | ۱۵ آذر ۱۴۰۳

© Background Photo by Qasim Mirzaie on Unsplash

ISSN 2818-9434

Land of the Unconquerable: The Lives of Contemporary Afghan Women
Jennifer Heath and Ashraf Zahedi (eds.)
University of California Press, 2011
406 p
ISBN 9780520261860

null
null

دربارهٔ جنیفر هیث , و اشرف زاهدی

جنیفر هیث نویسنده آثار تخیلی و غیرداستانی متعددی است ازجمله اندوه و در لبهٔ رویا: زنان اسطوره و افسانه سلتیک است. او در عین‌حال در فعالیت‌های هنری هم دستی دارد. اشرف زاهدی جامعه‌شناس است و تحقیقاتی را در مرکز مطالعات خاورمیانه در دانشگاه کالیفرنیا، سانتا باربارا و دیگر دانشگاه‌ها در زمینه ایدئولوژی سیاسی، جنسیت، و توسعه افغانستان انجام داده است.

گرچه از بسیاری جهات ثابت شده افغانستان غلبه‌ناپذیر است، شاید «سرزمین غلبه‌ناپذیر» عنوان مناسبی برای این مجموعهٔ باارزش بیست‌وچهار فصلی دربارهٔ زنان افغانستان نباشد.[1] درواقع، بیراه نخواهد بود اگر حکم کنیم بیشتر زنان افغانستان به‌واقع «مغلوب شده‌اند» – یعنی آنها هیچ حقی برای نظر دادن و هیچ اختیاری بر جنگ‌های مرگبار و کشمکش‌های خشونت‌باری که طی دهه‌ها کشور را ویران کرده ندارند. مجموعهٔ حاضر به وضع عموماً وخیم و محرومیت شدیدی می‌پردازد که زندگی زنان افغانستان را فراگرفته است. برای مثال، زنان افغانستانی معمولاً بیش از ۴۴ سال عمر نمی‌کنند و در بازهٔ سنی ۱۵ تا ۴۹ سالگی‌ سه برابر بیش از مردان هم‌سن می‌میرند (۷۵). آنها ۶۰۰ برابر بیشتر از خواهران امریکایی‌شان در خطر مرگ در زایمان هستند (۱۸۹). اقدام فزایندهٔ زنان افغانستانی به خودکشی ازطریق خودسوزی نشانه‌ای است از شدت شیوع افسردگی و اضطراب در میانشان و رشد زنانی که به تکدی‌گری در خیابان متوسل می‌شوند اوج فلاکت را نشان می‌دهد (۲۲۲-۲۳۹).

در همین وضع خراب، بسیاری از زنان افغانستان می‌توانند تاب بیاورند و بر عزم خود برای مبارزه با سختی‌های هولناک استوار بمانند. مثلاً، با خیاطی پرتلاش آشنا می‌شویم که به‌دنبال از دست دادن دست چپش در یک بمب‌گذاری که به کشته شدن شوهرش منجر شد، با عروسک‌دوزی امرار معاش می‌کند. او بابت داشتن این کار شکرگزار است و از اینکه دست‌کم تعدادی از اعضای خانواده در کنارش هستند تسلی می‌یابد (۲۰۸). نویسندگان کتاب زنان افغانستانی را که روی پای خود ایستاده و با عزمی جزم برای زندگی‌شان مبارزه می‌کنند می‌ستایند. یکی از گزارش‌های پرمایه در این رابطه «قرن‌ها تهدید، قرن‌ها استقامت» نوشتهٔ آنه ای. برادسکی است. او از انجمن انقلابی زنان افغانستان نام می‌برد؛ انجمن زنانهٔ باسابقه‌ای که قهرمانانه علیه واپس‌گرایی، تاریک‌فکری، و سیاست‌های زن‌ستیزانه مبارزه کرده است. (۶۹، ۸۳-۷۷)

موارد متناوب کشمکش‌های داخلی سبعانه و تجاوزهای خارجی ویرانگر بعد از سرنگونی ظاهرشاه در ۱۹۷۳ موجب شده صلح برای زنان افغان جز خاطره‌ای دور به‌نظر نرسد. طی فقط چند دهه، دو قدرت بزرگ، اتحاد جماهیر شوروی و بعد ایالات متحده، به کشور حمله کردند، آن را اشغال و بی‌ثباتی را تشدید کردند. اتحاد جماهیر شوروی با جناح‌های کمونیست محلی متحد بود که محافظه‌کاران را با تلاش برای برچیدن قوانین سختگیرانهٔ پدرسالاری خشمگین کرده بودند. تهاجم سال ۲۰۰۱ ایالات متحده اغلب این‌طور توجیه می‌شود که برای نجات زنان افغانستان از دست طالبان واپس‌گرا طراحی شده بود (۲۹۶-۲۹۴). به نظر می‌رسید هیچ‌کدام از این دو قدرت بزرگ، که مهاجمانی غیرمسلمان با میراث فرهنگی و سیاسی عمیقاً بیگانه با میراث افغانستانی‌های نوعی بودند، معترف نبودند که فاقد حداقل آمادگی لازم برای جلب حمایت افغانستانی‌ها از پروژه‌های خود بودند. تجربه‌های میدانی با بودجه خارجی، که با هویت افغانستانی تداخل داشتند، باعث بروز خصومت شدند و اصلاحات و پروژه‌های کمک‌رسانی که برای پیشبرد حقوق زنان طراحی شده بودند، در قالب دسیسه‌های کافران تلقی شدند. همانطور که یکی از منتقدان مشاهده کرده، غربی‌هایی که پروژه‌های مهندسی اجتماعی جاه‌طلبانه را در خاک افغانستان دنبال می‌کنند:

به زبان سیاست افسون‌کننده‌ای تکیه می‌کنند که می‌تواند… به‌همان راحتیِ سومالی یا یمن، در افغانستان استفاده شود. این زبان ما را هم‌زمان از چند جهت گمراه می‌کند: تفاوت بین فرهنگ‌ها را کوچک می‌شمارد، ترس‌های ما را بزرگ جلوه می‌دهد، جاه‌طلبی‌هایمان را فربه می‌کند، احساس قدرت و التزام اخلاقی را در ما تقویت می‌کند، و نهایتاً افق هدف‌هایمان را غبارآلود می‌کند. (۳)

در جای‌جای این مجموعه، نقدهای متفکرانه‌ای هست که نشان می‌دهد چگونه مداخلات خارجی و برنامه‌های نابه‌جای کمک‌های بین‌المللی که قرار بوده وضعیت زنان افغانستان را بهتر کنند، به نتیجه نرسیده‌اند. نویسندگان درباره خطرات استفادهٔ سردستی از چارچوب‌های «جنسیت»، «هم‌ترازگری جنسیتی»، و «توانمندسازی» که موردپسند غالب پروژه‌های کمک‌های خارجی است هشدار می‌دهند. لینا ابی‌رافع که بابت واسازی نگرش‌هایی که در پسِ کمک‌های خارجی به زنان افغانستان معروف است، با ارزیابی‌های سفت‌وسختی که از کلیشه‌های رایج در ادبیات موضوع، دیدگاه‌های سطحی دربارهٔ اهمیت برقع (که افغانستانی‌ها اغلب چادری می‌نامند)، مشغلهٔ وسواسی غربی‌ها با برقع به‌منزلهٔ نماد ستم، و عناصر مرتبط شرق‌شناسی و نژادپرستی انجام می‌دهد، به منطق مغالطه‌آمیز کمک‌های خارجی حمله می‌برد (۲۸۸-۲۷۹). دینا زایگر نیز در همین مسیر جریان غالب رسانه‌ای در غرب را بابت ارائهٔ تصویر کشوری عقب‌مانده و نامتمدن از افغانستان که زنان برقع‌پوش و ستم‌دیده‌اش نیازمند رهایی‌بخشی غربیان‌اند به باد انتقاد می‌گیرد. این تصویری است که تأمین مالی ماجراجویی‌های نظامی را توجیه می‌کند. او در عوض مدعی می‌شود که رسانه‌های بدیل مثل یوتیوب توانسته‌اند تصویری واقعی‌تر و متعادل‌تر از زندگی زنان افغانستان مخابره کنند. کوته‌بینی و فقدان حساسیت فرهنگی که اهداکنندگان غربی و کارمندان‌شان بروز می‌دهند، در فصلی که وحید عمر نوشته مورد نقد قرار گرفته است. کار ارزشمند اشرف زاهدی در تصحیح این کلیشه که مردان افغانستانی زورگوی بالفطره‌اند، در فصلی دربارهٔ آنها نشان می‌دهد اگر پروژه‌هایی که برای افزایش دسترسی زنان به تحصیل،‌ اشتغال، و مراقبت‌های بهداشتی طراحی شده‌اند با فرهنگ و هویت‌های افغانستانی تصادم شدید نداشته باشند، مردان افغانستانی را عموماً می‌توان متقاعد کرد از این طرح‌ها حمایت کنند (۳۰۲-۳۰۰). البته این بدان معنی نیست که مردان افغانستانی حاضرند فردگرایی سبک غربی را بپذیرند یا با پروژه‌هایی همسو شوند که به‌نظر می‌رسد منفعت زنان را به‌هزینهٔ مردان تأمین می‌کنند.

آنا لارسن خاطرنشان می‌کند افزایش کرسی‌های زنان در مجلس که در نتیجهٔ فشارهای غرب برای تعیین سهمیهٔ زنان در مجلس به دست آمده است، قدرت زیادی برای مشارکت در امور کشور به زنان نداده است. او به بررسی تضادها و تفرقه‌هایی می‌پردازد که مانع از شکل‌گیری بلوک یکپارچه‌ای شده که بتواند اقدامات مؤثری برای بهبود وضعیت زنان انجام دهد. یکی از مشکلات جدی، بدتر شدن وضعیت امنیتی در نتیجهٔ جنگ و بی‌ثباتی درازمدت در کشور است که زندگی زنان سیاستمدار را در خطر قرار می‌دهد. زنان سیاستمدار همچنین مجبورند با مقامات غربی و تیم‌های کمک‌رسانی خارجی که به‌دنبال تحمیل دیدگاه‌های خود هستند کنار بیایند. ملاله جویا، نمایندهٔ مجلس، در فصل «صدای نمایندگان مجلس: چهار زن نماینده افکارشان را بیان می‌کنند» شرحی پرشور از سیاههٔ مصائب زنان افغانستان ارائه می‌کند که در عین حال مشتمل بر این هشدار مصرّانه است که «آزادی زنان (و مردان) مقوله‌ای نیست که با داد و دهش برآورده شود یا با بمب و سلاح تحمیل شود». او خواستار پایان دادن به اشغالگری ایالات متحده است. (۱۳۰-۱۳۲)

چندین فصل به کاوش رگه‌های غنی فرهنگ افغانستان می‌پردازد. مارگارت میلز در فصلی که مضمون توسل زنان به حیله‌گری برای تأمین خواسته‌هایشان را در فولکلور افغانستان تشریح می‌کند، تحلیل‌های جالبی از مضمون زن نیرنگ‌باز ارائه می‌کند و نشان می‌دهد چنین نیرنگ‌بازانی در این منابع همزمان جامعه‌ستیز و جامعه‌دوست تصویر می‌شوند. (برای کسانی که مورد بی‌بی عایشه را در ۲۰۰۹ به‌خاطر دارند، یادآوردن اینکه مجازات بریدن بینی زن خیانتکار در افسانه‌های عامیانهٔ قدیمی وجود دارد، دل‌آزار است). زوزانا اولشِوسکا میراث شاعران زن افغانستان را برجسته کرده و نشان می‌دهد که به‌رغم تسلط مردان بر شعر در قالب‌های نوشتاری، زنان در سنت شفاهیِ شعر عامیانهٔ افغانستان هم‌ردیف مردان‌اند (۳۴۵). اینجا درمی‌یابیم که چطور شاعران زن معاصر در مواجهه با محیط تهدیدآمیزی که معمولاً آنها را مجبور به خودسانسوری می‌کند شروع به آفرینش شعر مشخصاً زنانه می‌کنند. تنگنای شاعری که در تبعید ایران به پختگی رسیده بود و خود را در بازگشت به کابل در محیطی مرگ‌زای و پرمخاطره یافت و در اندوه فرو رفت، حکایتی بس سوزناک است. (۳۵۱-۳۵۲) بحث لُریـن اُتس ما را متوجه این واقعیت می‌کند که حامیان مالی عموماً هنرهای تجسمی را کم‌اهمیت می‌دانند و بنابراین قابلیت التیام‌بخش آن را نادیده می‌گیرند. او همچنین به ما می‌گوید که چطور انگیزه دادن به زنان برای آفرینشگری می‌تواند تاروپود کشوری جنگ‌زده را التیام بخشد. بنیانگذار بسیار پرانرژی مرکز هنرهای معاصر افغانستان (CCAA) با وجود مشکلات فراوان کوشیده تا با هدف تشویق خود-بیانگریِ اصیل به‌جای تقلیدِ بی‌حاصل از تصویرسازی‌های مرسوم، مراکز هنری زنان را در جای‌جای کشور راه بیندازد.

فصل آنُهیتا مُجومدار دربارهٔ رسانه‌ها ما را متوجه می‌کند که بیشتر افغانستانی‌ها از نظر شاخص امکانات ارتباطاتی در چه وضعی‌اند. آنها عمدتاً به رادیو متکی‌اند که اکنون در بیشتر نقاط جهان رسانه‌ای برافتاده تلقی می‌شود. مثلاً، از مکالمهٔ تلفنی با مخاطبان در پخش برنامه رادیویی برای باز کردن باب گفتگوهایی استفاده شده، اطلاعاتی ارزشمند تبادل شده، و با زنانی از مناطق دورافتاده تعامل شده، که اگر نبودند این برنامه‌ها این دستاوردها به‌دلیل محدودیت تحرک این زنان ناممکن می‌بودند. آموزش که موضوع بحث سکینه یعقوبی است می‌تواند نتایج بسیار مثبتی برای زنان داشته باشد. گزارش درخشان عبور زنی ۲۶ ساله از مرحلهٔ بی‌سوادی به دانش‌آموزی و سپس بدل شدن به معلمی مشتاق، نشان می‌دهد که چقدر استعداد در این زنان ناشکفته مانده است (۳۱۹). آگاهی از میزان حقوقی که اسلام به زنان اعطا می‌کند برای زنان بسیار سودمند است، چون سطح این حقوق بسیار بالاتر از رفتاری است که طبق معیارهای عرفی افغانستان با زنان می‌شود. زنانی که درکی از متون اسلامی دارند در موقعیتی هستند که بسیاری از قوانین تبعیض‌آمیز را به چالش بکشند و با ارجاع به منابع اسلامی برای حقوق وسیع‌تر چانه‌زنی کنند.

به مشکلات اقتصادی گوناگون و فعالیت‌های درآمدزای زنان افغانستانی نیز پرداخته شده. رِیچل لِر در فصلی دربارهٔ صنایع دستی سنتی، کار سوزن‌دوزی را از زوایای گوناگون بررسی می‌کند، حرفه‌ای که زنان افغانستان در آن به‌طور خاص چیره‌دست‌اند. از ماجرای زنانی که با تکیه بر مهارت‌های پارچه‌بافی سنتی‌شان توانسته بودند کسب‌وکاری مردمی را در اردوگاه‌های پناهندگان پاکستان اداره کنند و بعد از بازگشت به افغانستان با مشکلات بزرگی مواجه شدند می‌توان درکی از میزان سختی زندگی زنان در افغانستان به‌دست آورد (۲۵۶-۲۵۰). لِر پیچیدگی‌های راه‌اندازی یک سازمان مردمی را برای آموزش گل‌دوزی با هدف کسب درآمد به زنان در دره نور در ولایت ننگرهار بررسی می‌کند و مدعی می‌شود که مزایای چنین کاری حاصل ظرفیت‌سازی از پایین به بالا است (۲۶۰-۲۵۶). جو گریس و آدام پین معیشت زنان روستایی را بررسی می‌کنند و در این کار ماتریس‌های معیار مورد استفاده برای برآورد نابرابری‌ها را به پرسش می‌کشند. آنها می‌پرسند آیا این ماتریس‌ها که زنان افغانستان را در مقایسه با خواهرانشان در کشورهای دیگر در پایین‌ترین رده‌ها نشان می‌دهند، نارسا نیستند؟ نویسندگان مدعی می‌شوند زنان افغانستانی چنان عمیقاً در ساختارهای خانواده‌ای که به آنها منابع و امنیت می‌دهد جای‌گرفته‌اند که ارزیابی وضعیت اقتصادی‌شان با سنجه‌های بناشده بر منطق سرمایه‌داری لیبرتارین که فرض می‌کند افراد به‌دنبال منافع شخصی خودند، گمراه‌کننده است (۲۶۲-۲۶۳). آنها همچنین استدلال می‌کنند که باید تشخیص داد میزان مشارکت زنان افغانستان در فعالیت‌های درآمدزا از محیطی به محیطی متفاوت است و همچنین با تغییر شرایط در طول زمان تغییر می‌کند (۲۶۳-۲۶۵). جنسیت در حوزهٔ کشاورزی و همچنین پرسش‌های مربوط به دسترسی زنان به زمین و دام نیز بررسی شده است (۲۶۴-۲۶۷). اما، بررسی الیزابت استیتز دربارهٔ مسئلهٔ ناامنی غذایی، تصویری عمومی و وسیع از چگونگی انطباق زنان با ناامنی غذایی ارائه می‌دهد.

سلامتی، چه روحی چه جسمی، مسئله‌ای دیگر است. سیما سَمَر مروری کلی بر کمبود مراقبت‌های بهداشتی برای زنان ارائه می‌کند. ناهید عزیز به بررسی آسیب‌های روانی ویرانگر ناشی از جنگ و خشونت خانگی بر زنان می‌پردازد، که آن هم تا حد زیادی از جنگ سرچشمه می‌گیرد. فقدان متخصصان سلامت روانِ آشنا به فرهنگ افغانستان و همچنین قسمی فرهنگ رواقی‌گری که زنان افغانستان را از شِکوه بازمی‌دارد موانعی بر سر تشخیص و درمان‌اند. علاوه بر این، زنان به‌دلیل ترس از انگ خوردن و همچنین به‌دلیل آشنایی اندک با اصطلاحات روانشناسی ممکن است بیماری روانی را فقط به‌صورت روان‌تنی بروز دهند (۲۳۷). مری مک‌مکین دربارهٔ تنگنای توان‌فرسای زنان دارای معلولیت – که این نیز اغلب نتیجهٔ درگیری‌های نظامی و انفجار مین است – در شرایطی که مراقبت و فیزیوتراپی ناکافی است، بحث می‌کند. زنان افغانستان فشار زیادی را برای فرزندآوری متواتر تحمل می‌کنند، اما کیفیت پایین مراقبت‌های پزشکی حتی در شهرهای بزرگ و فقدان کامل این مراقبت‌ها در خارج از این شهرها منجر به نرخ سرسام‌آور مرگ‌ومیر مادران می‌شود که شامل حال زنان ساکن در روستاها هم می‌شود که روزها سوار بر چارپا تا درمانگاه را دوام آورده‌اند. قابله، پاملا چندلر، برش‌هایی از زندگی زنان افغانستانی را تصویر می‌کند که گویای سرسختی و شجاعت آنها هنگام زایمان است. توصیف روشن و دقیق بارداری‌های سخت و زایمان‌های پرخطر خواندن این بخش‌ها را دشوار می‌کند. یکی از مثال‌ها از زنی باردار است که وقتی نادانسته هیزمی را که حاوی مواد منفجرهٔ عمل‌نکرده بود آتش زد – این هم از مرده‌ریگ همه‌جاحاضر جنگ مدید در افغانستان – دچار انفجار و اصابت ترکش شد. او که به‌شدت مجروح شده بود، مجبور به عمل سزارین در بیمارستان منطقه شد که طی آن نوزادی متولد شد که پشتش با ترکش آجین شده بود. البته مادر و پسر هر دو دوام آوردند. (۱۹۴)

دبورا جی اسمیت ارزیابی موشکافانه‌ای از «ازدواج‌های اجباری» افغانستانی‌ها ارائه می‌کند. در عمل، این می‌تواند طیف وسیعی از ازدواج‌ها را شامل شود که یک سر آن ازدواج‌هایی است که با اینکه خانواده‌ها ترتیب داده‌اند مورد رضایت زوجین‌اند و در سر دیگر طیف ازدواج‌هایی است که حداقل یکی از زوجین به‌شدت با چنین وصلتی مخالف است. خطرات و ناامنی ناشی از جنگ منجر به وضعیتی می‌شود که به‌ويژه دختران جوان بیشتر محتمل است مجبور به ازدواج زودهنگام شوند زیرا برای آنها امن‌ترین گزینه است (۱۷۰-۱۶۹). اما اگر مردی به ازدواج ناخواسته تن داده و احساس ناکامی کند، باز زن است که تاوان می‌دهد، زیرا چنان مردی احتمالاً استیصالش را روی همسرش تخلیه می‌کند (۱۶۹-۱۶۸). تحقیق آشکار می‌کند افغانستانی‌ها نه‌‌فقط آگاهند که ازدواج‌های اجباری مضرند، بلکه می‌دانند ازدواج‌های پایاپای عواقب بدی دارند، یعنی ازدواج‌هایی که زنان خانواده‌های گوناگون برای ازدواج، چندهمسری، و ازدواج‌های مبتنی بر پرداخت بهای عروس مبادله می‌شوند (۱۷۴-۱۷۰). این قضیه اسمیت را امیدوار می‌کند که دگرگون کردن این نهادهای تماماً ضدزن می‌تواند مورد حمایت قرار گیرند.

آلیسا تَنگ تجارت جنسی را، که افغانستانی‌ها ترجیح می‌دهند انکار کنند، مورد بحث قرار می‌دهد. به‌رغم مجازات‌های کیفری سختگیرانه‌ای که در تئوری اعمال می‌شود، بازار فحشا پررونق است. شگفت نیست که فقر در این امر دخیل است به این صورت که اغلب منجر به فروش دختران برای تن‌فروشی توسط خانواده‌هایشان می‌شود. پیامدهای جنگ نیز عامل دیگری است. شاید یک میلیون زن افغانستانی بیوه شده باشند که در مواردی ممکن است ناگزیر باشند به‌خاطر خانواده‌شان به کار جنسی تن دهند، که در هر حال انگ زن فاسد می‌خورند. لیزِت پُتگیتر خواننده را به زندان‌های زنان می‌برد؛ نهادهایی آکنده از فساد که همچون جهان‌های کوچکی از نحوست‌ها برای زنان‌اند؛ با زنانی فقیر و مکتب‌ندیده که چه در این نهادها و چه در نظام حقوقی بسیار ناکارامدی که حکم به حبس ایشان داده گرفتار شده‌اند. دست‌کم در اینجا نشانه‌هایی را می‌توان دید از اینکه کمک‌های بین‌المللی بهبودهایی را به‌نفع زنان موجب می‌شوند (۱۴۱-۱۴۰، ۱۴۹)

این فصل‌ها با مقدمه‌ای مفید توانسته‌اند تجارب زنان معاصر افغانستان را از زوایای گوناگون به تصویر بکشند. نویسندگان که مشتمل بر بسیاری از افغانستانی‌ها و دارای پیشینه‌های گوناگون‌اند، ارزیابی‌های نابی ارائه کرده‌اند. خوانندگان اگر مشتاق خواندن مطالبی باشند که از تئوری‌های فراگیر و روایتی خطی پیروی کنند شاید ناامید شوند، در غیر این صورت کتابی را خواهند خواند که به قطعاتی موجز تقسیم و مرتب شده است. یادداشت‌ها مبسوط و به‌روزند و کتابشناسی و نمایه خوب است. در مواجهه با این چیدمان مطالب احساس می‌کنیم با همراهی راهنمایانی بسیار آگاه به سیاحت نواحی گوناگون افغانستان رفته‌ایم و تجربه‌هایی دست‌اول و آموزنده از مسائل پیشِ روی زنان افغانستان کسب کرده‌ایم. این سفری است که ارزش آغاز دارد؛ سفری که ارمغانش بسیاری درس‌های روشنگر دربارهٔ تأثیرات نافذ زیستن در محیطی جنگ‌زده بر زنان است.

پانوشت‌ها

    1. این متن ترجمه‌ای است از Elizabeth Mayer, Ann. 2020. “Jennifer Heath and Ashraf Zahedi (eds.), Land of the Unconquerable: The Lives of Contemporary Afghan Women, Peace Review, 25:1, 140-145, doi: 10.1080/10402659.2013.759793 
[print_link]

نظرات بسته شده است.

This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish. پذیرفتن ادامه

Privacy & Cookies Policy